1 - این،متن طنزآمیزی است که سال گذشته برای مراسم رونمایی کتاب"آن سوی نقطه چین"زنده یاد عمران صلاحی(که مدت کوتاهی بعد از درگذشت ایشان چاپ شد) در نشر ثالث نوشتم و خواندم .این روزها سالگرد زنده یاد عمران صلاحی است وفکر کردم این متن را اینجا بیاورم تا به شیوه خودم،یادی از این عزیز از دست رفته کرده باشم:
ورای نقطه چین...
آقای صلاحی،سلام.امروز جشن رونمایی است.مراسمی که شما،خودتان،به طنز،جشن روکم نمایی لقب داده بودید.آیا این جشن،جشن روکم نمایی مرگ است که در آن هنرمندی با آفرینش اثر هنری به جاودانگی می رسد تا نیستی را به بازی بگیرد؟یا آیا این جشن،رو کم نمایی آمدهای روزگار است،چرا که چاپ کتاب و چنین استقبالی از آن در جامعه ما،خلاف آمد است...ببخشید!فراموش کرده بودم که در جامعه ما،یک نویسنده خوب،یک نویسنده مرده است که به طور معمول،بعدها کشف می شود و حتی اگر مقدمه کتابش را به توصیه احمد رضا احمدی،نداده باشد هدیه تهرانی و حسین رضازاده بنویسند،امید می رود که آثارش به چاپهای متعدد برسد.
با این همه،حیف. می دانید که خیلی ها از این که شما خودتان در جشن رونمایی کتاب"آن سوی نقطه چین"نیستید دمغ شدند.ازهمه آنهایی که شما را از دور و نزدیک می شناختند و با منش،رفتار و آثارتان آشنا بودند که بگذریم،خیلی های دیگر هم دمغ شدند.ما که حسابی دمغ شدیم.ما که تازه می خواستیم "آن سوی نقطه چین"را به سبک و سیاق خودمان سفیدخوانی کنیم و از میان خطوط سفید و ناگفته و از آن سوی نقطه چین های کتاب،توطئه ها کشف کنیم و برقطر پرونده های تحقیق و تفحص بیافزاییم.ما،تازه داشتیم دوباره گرم می شدیم...حیف شد...گفته بودید از مولفی پرسیدند چرا مطلبت را کوتاه می نویسی؟گفت برای این که درازش نکنند.گفته بودید دیگران اگر کتابهایشان را با حذف و اضافات تجدید چاپ می کنند،شما با حذف اضافات یعنی حذف حرفهای اضافی چاپ می کنید.با این حال،خودتان هم خوب می دانید که در میان خطوط سفید و در میان امواج سکوت هم می شد رد پای توطئه را جست.
حیف شد...برای ما که تازه،می خواستیم در رسانه رسمی با اتخاذ سیاست همیشه جاوید:"شتر دیدی،ندیدی" آثار مهمی چون"رویکرد مفاهمه آمیز زرافه های جنگلهای آمازون در چنبره عشقهای افلاطونی"را کنکاش کنیم تا از این طریق هنر فاخر را نهادینه سازیم و هنرمندانی را که هنر غیر فاخر عرضه می کنند به حاشیه برانیم.
حیف شد.برای ما که به بهانه چاپ کتاب شما با خودمان قرار گذاشته بودیم که در گستره حداقل چهار-پنج صفحه و دو ستون و نصفی از نشریه مان با شما مصاحبه کنیم.می دانستیم که نه لازم است بابت این چند صفحه چیزی به شما بدهیم و نه حتی بعدها زحمت تلفن زدن به شما برای اعلام خبر چاپ مصاحبه را بر خودمان هموار سازیم.حیف شد.مصاحبه آسان بود و جذاب.حرف،خودش می آمد.کافی بود با چندتاسوال استارت بزنی.مثلا:"عمران صلاحی،به نظر خودش چه جور آدمی است؟"یا:"در مورد طنز و شاخه های طنز و شعبه های طنز و تفاوت آن با هزل و هجو و فکاهه و لطیفه و تعریف طنز و تاریخ طنز و شعر طنز و نثر طنز و مشتقات طنز و طنزنویسان و شعر و شاعران و پرویز شاپور و خاطره چی دارید؟"می بینید که حداقل چهار-پنج صفحه از تویش در می آمد.آنقدرهم شیرین جواب می دادید که خواننده برای مصاحبه شما هم که شده،نشریه را می خرید.حیف شد. می خواستیم آینده نگری کنیم و با شما عکس یادگاری بگیریم تا بعدها افتخاراتمان در راستای ذکر خاطراتمان کامل شود.حیف شد،تازه می خواستیم بدهیم کتابمان را برایش مقدمه بنویسید.مجموعه شعرهایمان را در گستره پست مدرن هفتادمن کاغذ یارانه ای بیاوریم برایتان بخوانیم تا فورا و دست به نقد نظر بدهید.چون ما،اصولا عجله داریم که قلل افتخاروهنر را زودتر فتح کنیم و فرصتمان محدود است.تازه می خواستیم نمونه طنزهایمان را برایتان بیاوریم و بخواهیم که پادرمیانی کنید تا در نشریات پرتیراژدر جاهای مناسب چاپ شوند،تا فرهنگ و ادب این مرز و بوم از هنر ما بهره مند شود...تازه می خواستیم توی رودربایستی قرار بگیرید و از ما،تعریف کنید...واقعا حیف شد...
یادتان هست همین اردیبهشت امسال در نشست:"در ستایش طنز"(بزرگداشت کیومرث صابری فومنی)در شهر کتاب،میان بحثهای تئوریک،نظریه کارناوال باختین،شیوه تجاهل العارف سقراط و verbal ironyو غیره،نوبت شما که رسید،گفتید:"من مثل سخنرانان دیگر ،مطلبی آماده نکرده ام و مانده ام چه بگویم.خوب است که چند لطیفه تعریف کنم؟"و در میان بهت و حیرت همگان(که لابد توی دلشان خیلی چیزها می گفتند)واقعا شروع کردید چند لطیفه گفتید.لطیفه کسی را که رفته بود بالای درخت میوه و از جیبش توت در می آورد و می خورد،لطیفه کسی را که از عصر تا صبح فردایش مانده بود خانهُ طرف و در برابر تعارف میزبان که:"حالا چه عجله ای؟!باز هم بمانید"، گفته بود:"آخه خانوم بچه ها توی ماشین منتظرند."چند تای دیگر را هم آمدید که بگویید،ولی گفتید خارج از محدوده است و ادامه ندادید...و بعد،همینطور ساده و بی پیرایه،آمدید و آمدید...مثل این بود که آدم از قطب،یکدفعه سر در بیاورد توی استوا...مثل این که الگوی گفتمان رسمی قدرت و صحبت را به چالش بکشی و حتی به سخره بگیری،شده بود تجسم عینی وجهی از کارناوال باختین،همان که در جلسه در باره اش صحبت شده بود و همچنین تجسم آیرونی و دیالکتیک سقراطی : اول گفتید نمی دانید می خواهید چه بگویید ولی گام به گام مخاطب را،ساده و بی ادعا و صمیمی،با خود همراه کردید و از بطن و متن همین سادگی و بی ادعایی،مفاهیم و برداشتهایی عمیق از طنز روزگار ما را لا به لای یک دیالوگ ذهنی با مخاطب،در ذهن او نشاندید.
در آن جلسه،آن چه دیگران در تئوری گفتند،شما در عمل نشان دادید.درست مثل طنزتان:سهل اما ممتنع،ساده اما غیر قابل تقلید...بی ادعا اما عمیق...و البته بی کینه و دشمنی و قضاوت که از آن بوی تعلیم یا تبلیغ یا از این حرفها بیاید.با نیشخندی یکسره برهر چه که هست.
ببخشید،نمی خواستم راجع به طنز چند لایه آثارتان صحبت کنم...فقط می خواستم بگویم حیف شد...حرف توی حرف آمد...
2 – کتابی به دستم آمده با نام:"بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن"نوشته یک نویسنده آلمانی به نام کورت توخولسکی با ترجمه دکتر محمد حسین عضدانلو که توسط نشر افراز منتشر شده است.نویسنده،مترجم و ناشر هیچکدام نام آشنا نیستند.کتابی است در92 صفحه و با قیمت1200تومان.اول از زور بیکاری کتاب را در دست گرفتم و با نمونه گیری تصادفی، یک بخش از آن را شروع کردم به خواندن.دیدم فوق العاده است.جلوتر که آمدم،دیدم پر از ایده و مضمون بکر طنزآمیز است.نمی شود گفت مجموعه داستان است،بیشتر مجموعه برداشتهای نویسنده از روابط انسانی است که در قالب قطعات کوتاه داستانی،شعر،جمله قصار و غیره ارائه می شوند،با تنوعی سرسام آور در قالب.نویسنده،معاصر است .با طنز نویسی در مطبوعات کار خودش را شروع کرده وژورنالیست بوده است. در جنگ جهانی اول شرکت داشته و بعدها عضو فعال جنبشهای ضدجنگ و ضد نازی بشمار می آمده است . او به دنیای بیرون و درون انسان، به سردی و تلخی می نگرد ،در لفافه ای از نقد اجتماعی و سیاسی،که بازتابی از فضای زندگی اوست .به پاس لذتی که از خواندن این کتاب بردم،بد ندیدم که اینجا معرفیش کنم،وبخشی از اتوبیوگرافی نویسنده را( که نمایانگر سبک نگارشی طنزآمیزش است) به نقل از کتاب در اینجا بیاورم:
- تا اونجایی که یادمه من روز نهم ژانویه هزار و هشتصد و نود در سمت کارمندی هفته نامه "ولت بونه" تو برلین به دنیا آمدم.
تو یکی از روزنامه های محلی نوشته بودن اجدادم بالای درختا می نشستن و انگشت تو دماغشون می کردن.من که خودم آروم و آسوده تو پاریس زندگی می کنم...تو زندگیم فقط یه آرزوی کوچولو دارم و اون اینه که یه بار چشمامو وا کنم،ببینم زندونای سیاسی آلمان و قاضیای اونا جاشون با هم عوض شده
نظرات (20)
test
Posted by Persiantools | October 9, 2007 4:07 PM
سلام
روحش شاد
طنزش استوار
راهش پر رهرو
خدایش بیامرزد
*****************
ماه عسل با مهمان ویژه به وبلاگمان آمده.
شما هم تشریف بیاورید.
وقت شناس و پاینده باشید.
بدرود.
Posted by ابن الوقت | October 10, 2007 12:58 PM
سلام و درود بر بی بی گل نازنین
Posted by نسیم عرب امیری | October 10, 2007 1:11 PM
و درود بر عمران
Posted by نسیم عرب امیری | October 10, 2007 1:15 PM
با درود
وبلاگ هم آوا با مطلبی تحت عنوان بایگانی حقوق بشر بروز شد. منتظر حضور سبز و نظرات آموزنده شما هستم. پیروز باشید
Posted by هم آوا/سجاد نیکنام | October 10, 2007 7:59 PM
به نظر من هر چی جنبه ی توصیه دارد یه جورایی جنبه ی اخلاقی هم دارد.
راستی توی این دوره زمونه پس کتاب پایین 4تومن هم پیدا میشه!ما که فقط با حسرت هر چند وقت یک بار به کتاب فروشی ها سر میزنیم خدا را شکر کتاب خانه هم که فراوان است نه تنها فراوان است که مملو از کتاب است(البته از نوع تست)پس حسرت ما بی جاست!
Posted by بهار | October 11, 2007 12:42 AM
میگم بعد امری این سیتم کامنتتون درست شد .مردیم به خدا از بی کامنتی
Posted by بهار | October 11, 2007 12:43 AM
سلام و عرض ارادت استاد!پيشاپيش عيدتون مبارک!
Posted by طاها | October 11, 2007 10:53 AM
با سلام و عرض ارادت مجدد...
خوشحالم كه مشكل كامنت گذاري حل شد. كامنت خونمون پايين اومده بود.
Posted by فرزام | October 11, 2007 2:46 PM
واقعا چرا بعضي ها هيچ وقت نمي فهمن كه وراي نقطه چين ها چه گذشت و چه مي گذرد و چه خواهد گذشت...؟!
نمي خوام تو يه چارچوب بي مزه ي هميشگي بگم: خدا مرحوم صلاحي رو رحمت كنه...! فقط مي گم جاي عمران در بين همه ي ما خالي يا شايد هم بالعكس، جاي ما پيش عمران خالي!!!
خوش باشيد وشادزي
Posted by شيخ ابو امير (امير كريمي) | October 12, 2007 12:08 AM
سلام ، لازم دونستم بهتون اعلام کنم که کسی در بلاگش در
Yahoo! 360
نوشته های شما رو به اسم خودش در بلاگش کپی ميکنه
بهتر دونستم قبل از اين که به ديگران در اون محيط اعلام بشه به شما گفته بشه تا اقدامی رو که لازم ميدونيد انجام بديد
ببخشيد که بی نام کامنت گذاشتم
اين آدرس بلاگ ايشون
http://blog.360.yahoo.com/blog-lIDW5YYjevd0Wp0wskc-?cq=1
و اين هم ايميلشون
ra1531@yahoo.com
Posted by بی نام | October 12, 2007 10:36 PM
سلام.وبلاگ قشنگي داري من تو رو لينك كردم.اگه خواستي تو هم منو لينك كن.يا علي
Posted by محمد حسن | October 14, 2007 1:09 AM
با حال و جالب بود. شاد و تندرست و موفق باشی
Posted by اردوخانی. شوخی و جدی | October 14, 2007 1:09 AM
شیطان شناسی گل من گلی در راستای معنویت تلفیقی/ عجالتاً قسمت اول
یعنی ما به روزیدیم.
Posted by امید مهدی نژاد | October 14, 2007 3:57 PM
سلام استاد ...بهروزی شما را خواستارم. عجالتا من هم به روزم!
Posted by کلپاسه | October 15, 2007 10:32 AM
سلام بر بی بی گل
خانه ی همسایه ی ما دیدنیست...بین همه نمره او هست بیست
پس تشریف بیاورید و از نزدیک افعال زشت او را بخوانید.
ودعا کنید خدا به ما صبری فروان بدهد تا او را تحمل کنیم.
وقت شناس باشید و پاینده.
بدرود
Posted by ابن الوقت | October 15, 2007 2:15 PM
سلام بر استاد گرامي سركار خانم رويا صدر
وتشكر از لينك
Posted by نسيم عرب اميري | October 15, 2007 10:15 PM
سلام بر استاد گرامي سركار خانم رويا صدر
وممنون از لينك
Posted by نسيم عرب اميري | October 15, 2007 10:23 PM
عالی بود مثه همیشه ...
Posted by خران دو عالم | October 16, 2007 4:47 PM
سلام خانوم صدر ، زیبا بود،مثل همیشه. درضمن با اجازتون من مطلب لایحه شلوارها رو لینک زدم.وقت کردید سرس هم به ما بزنید
Posted by امیر توکلی | October 17, 2007 12:19 AM