تقریباًپنج سالی می شود که هر چند ماه یک بار،محض یادآوری به خودم هم که شده،تلفن می زنم به ادارۀ کلّ مطبوعات داخلی ،تابعۀ وزارت جلیلۀ ارشاد. به دنبال یافتن پاسخ برای این سوال تکراری که: "تقاضای من برای انتشار یک نشریۀ طنز چه شد؟"و آن طرف سیم،پس از کمی سرچ کردن و دکمه زدن،پاسخ می دهد:"تقاضای شما تاریخ فلان(همان پنج سال پیش)ثبت شده و در نوبت بررسی است."می پرسم:"فکر می کنید چه زمانی نوبتم شود؟"و پاسخ می شنوم:"چند سال دیگر."
به همین سادگی!اگر در دیگر مناطق این کرۀ خاکی،واحدهای متفاوتی مثل دقیقه و روز و ماه و سال برای گذر زمان دارند،در مملکت درویشان (که از ازل تا به ابد فرصت آنهاست)، واحد زمان،همینطور کش می آید و کش می آید و به سال و دهه و سده تبدیل می شود!
آخرین بار که تماس گرفتم ،طرف مربوطه،آب پاکی روی دستم ریخت .راستش ترس برم داشته بود که نکند تا تلفن زدم،بگویند امتیاز نشریه صادر شده است و فردا- پس فردا بیا و آن را بگیر. آن وقت،تکلیفم چیست؟با این ذهن مستهلک شدۀ حاصل سالها انتظار( که عطای چاپ نشریه را به لقایش بخشیده و تغییر شرایط و حال و هوای طنز پردازی و طنزپردازان هم به کمک آن آمده)چه کار کنم؟ولی خوشبختانه طرف گفتگو،خیالم را من جمیع الجهات راحت کرد و گفت:
- سه سال است به نشریاتی مثل نشریۀ مورد تقاضای شما(که در حوزۀ عمومی جا می گیرند)مجوز داده نمی شود و تنها،نشریات تخصصی و دانشگاهی مجوز می گیرند.
گشتم و فهرست نشریاتی را که اخیراً مجوز نشر گرفته اند پیدا کردم.دیدم حق با آن دوست عزیز و چه بسا حق با مسئولین محترم صدور مجوز است.جز تک و توکی نشریه در حوزۀ عمومی(که با یک نگاه خوشبینانه، احتمالاًتاریخ تقاضای آنها برای مجوّز به عصر دایناسورها برمی گردد)بقیه،مصادیق همان نشریاتی بودند که دوستمان اشاره کرده بود:نشریاتی در حیطۀ بحثهای شیرین مربوط به صنعت علوفه داری و مرغداری و جوجه داری و معدن داری و آبخیز داری و پرورش شترمرغ و طراحی سیستم مدرن آشپزخانه و سیستم پسامدرن سرویس بهداشتی و غیره و غیره...و دریغ از یک نشریه در حوزۀ عمومی طنز...فکر که کردم،دیدم البته بیراه تصمیم نگرفته اند. رشد محیر العقول و بی سابقۀ تعداد دانشمندان و مخترعان جوان و کوشا و تبدیل آشپزخانه ها به لابراتوارهای اختراع و اکتشاف،پروسه ای نیست که قضاقورتکی قلمداد شود. در این میان،بی شک جایی برای طنز نیست،آن هم در دیاری که همه چیزش جدٌی است و حضرات با هیچکس هیچ رقم شوخی ندارند!
نظرات (27)
سلام بی بی گل عزیز
گفتی سه سال است که قانون تغیر کرده و فقط به نشریات تخصصی ودانشگاهی مجوز میدهند ، پس در خواست
مجوز نشر شما دو سال است که در انتظار بوده ، یعنی
یک گوشه ای در اداره کل مطبوعات خاک نوش جان میکند
باز جای شکرش باقیست که در دفترشان به ثبت رسیده
وگرنه توسط موشها تا کنون مفقودالاثر شده بود.
البته خیلی از نوشته های منهم از ترس سانسور مفقودالاثر شده اند.
به نظر با سیتم اداری خوب آشنا هستید مشکل با تلفن حل نمیشه و باید مراجعه کرد و مجوز را از آنها گرفت
وگرنه آنها هیچگاه مجوز را به شما اهدا نخواهند کرد.
جلد اول کتابم هم همینطور شدوداشت در کشوی میز یکی از کنترلر ها خاک میخورد ولی با مراجعه و پیگیری
بالاخره به نتیجه رسیدم و پس از حذف 53 جمله مجوزش را گرفتم.
شاد وپاینده باشید.
Posted by سهراب گل هاشم | December 6, 2008 2:10 PM
چرا برای مجوز یه مجله تخصصی اقدام نمی کنی؟
اونو زودتر می دن
Posted by مهدی | December 6, 2008 3:21 PM
هیچم اینطور نیست لطفا تهمت نزنید. مجوز روزنامه وطن امروز یک ماهه داده شد. اشکال از شماست که مهرداد بذر÷اش نیستید, الکی گردن دیگران نیندازید.
Posted by محمود فرجامی | December 6, 2008 5:59 PM
هان مشو نوميد چون واقف نئي ز اسرار غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
Posted by وکيل بانو | December 6, 2008 9:22 PM
درود به رویا جان
از اینکه به وبم اومدی خوشحالم ...
و از نظری که در مورد وب و کارهام داشتی ممنونم!
رویا جان بی خبر بی بی گل ت رو لینک کردم...
.
.
.
ایوار « ivar » تو زبان ایران باستان به معنی دم غروب و عصره و امروز هم این کلمه تو غرب و جنوب غربی ایران هنوز رواج داره و جاش رو به واژه های امروزی نداده!
Posted by Owtana | December 6, 2008 10:52 PM
تقاضای دوجفتِ بال کردیم
تقاضا را سحر ارسال کردیم
تقاضا صبح وارد شد به مقصد
به این سرعت!!!!خدائیش حال کردیم
...............................
.................................
گذشته پنچ سال از ان تقاضا
توگوئی آب در غربال کردیم
هنوز هم بررسی میکرد دلبر
تجعب در چنین احوال کردیم
........................................
کمی ابرام کردم درقضایا
زمانش را کمی اشغال کردیم
سپس فرمود:نچ اصلن نمیشه
خیال خام خود را چال کردیم
خداوندا ببخش بر این گنه کار
اگر یک ذره وصف الحال کردیم
Posted by haaaany | December 7, 2008 12:21 AM
برو بگو یه مجوز واسه مجله تخصصی طنز میخوام!
Posted by علیرضا | December 8, 2008 3:23 PM
سلام
ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است!
حاضرم باشما در این نشریه همکاری کنم به شرطی که مجوز را قبل از 2039 میلادی به دست آرید.
Posted by کاکه تیغون | December 9, 2008 1:13 AM
بسم ا...
پس ما که یک-یک و نیم سال دیرتر از شما داده ایم بررسی شود زودتراز 11-11 سال و نیم دیگر نرویم سروقتش که بی مورد کنف نشویم!
غم به دل راه ندهید بی بی گل عزیز... به درد خودمان هم نخورد به درد نبیره و نتیجه و ندیده مان احیانا می خورد. مگر میراث فرهنگی که می گویند چیست؟ همین به ارث گذاشتن ها میراث فرهنگیست دیگر همشیره.
شاد باشید
Posted by شیخ ابو امیر | December 9, 2008 2:27 PM
چند روز پیش جایی بودم که یوسف علیخانی و محمدرضا گودرزی هم بودند. آنها همه کاره مجلس بودند. دوستم که اهل قلم است منو برده بود. این دو نفر تمام ادبیات جهان را ول کردند و تا جایی که می شد به نویسندگان ایران فحاشی کردند: از منیرو روانی پور بیچاره که آواره دیار غربت شده و فرشته توانگر و حامد حبیبی و حسن فرهنگی و محمد حسینی و پیمان اسماعیل زاده و احمد غلامی گرفته تا دکتر پزمان و عنایت سمیعی و بی نیاز و مندنی پور و غبرائی و علی اصغر محمدخانی و شهلا زرلکی و ... من همین جور هاج و واج گاهی به دهان آنها نگاه می کردم و گاهی به دوستم. وقتی آمدیم بیرون به دوستم گفتم که من بیشتر این آدم ها را نمی شناسم فقط می دونم که توی خط ادبیات اند و خوب زحمت می کشن . قضیه این دو تا بابا چیه که همه را گرفتن به بد و بیراه؟ گفت قصه اش درازه. نمی شه توی چند ساعت بگم. گفتم یعنی می خواهی همین جری از کنار این موضوع بگذری ؟ گفت چاره ای نیست . گفتم من کامنتش می کنم و می ذارم توی وبلاگ ها. گفت هر کاری می خوای بکن. ولی از پس این ها بر نمی آی.
Posted by احمد س÷هری | December 10, 2008 2:13 AM
آمدید و خوش آمدید اما ما خودتان را خواستیم بانو! قلم سبزتان را . حضورتان را . عنایت می فرمائید؟!. منتظریم.همین
Posted by کیانمهر | December 10, 2008 11:29 PM
سلام بی بی گل عزیزم ! درست گفتین حالا که همه چیز تو این مملکت به شدت جدیه !! دیگه جایی برا طنز نمی مونه!!
ولی خب همین که تا حالا نا امید نشدین جای شکرش باقیه ! واحد زمان ما سال اونم به شکل سالهاست که می رسد به دهه و سده!!
سلامت باشین و بی نیاز به ناز طبیبان!!
ارادتمندو دوستدار شماهستم همیشه !
Posted by فاطمه | December 13, 2008 8:42 PM
جز دریغ و درد و حسرت ... چه می توان کرد ؟
Posted by عبدالله مقدمی | December 13, 2008 9:03 PM
درود به رویا جان
خوبی؟
اگه وقت داشتی با چند کوتاه به روزم
...
بدرود
Posted by Owtana | December 14, 2008 8:02 PM
سلام
زیاد سخت نگیر
ما هم از این قضیه مستسنا نیستیم
در ضمن
یه وقت با اینا شوخی نکنیا
حالا کار نداشته باش نیما دهقانی یه شعری گفته کاریش ندارن !
Posted by مرکب باز | December 15, 2008 12:57 PM
ميتونيد در يكي از سفرهاي استاني رييس جمهور شركت كنيد بعد يه نامه جلو همه بهش بديد كارتون سه سوته راه ميافته البته اگه بديد نامه رو يكي از بچه هاتون بده تاثيرش بيشتره!
Posted by خران دو عالم | December 17, 2008 8:13 PM
ممنون که سر زدی
:)
عیدت هم مبارک
Posted by مهدی | December 17, 2008 8:31 PM
قسمت جالب اين نوشته اين بود كه فهميديم شما قصد راه اندازي نشريه طنز داشته ايد (و شايد هنوز هم داريد). اين خودش خوبه... توي اين مملكت به همين چيزها هم بايد دلخوش بود.
Posted by فرزام | December 18, 2008 11:35 AM
نشریه طنز که نشدولی اگر خواستید در زمینه سنجش هوش جلبکها نشریه دربیاورید از حالا اعلام آمادگی برای هر گونه همکاری می کنیم:)
Posted by طاخا | December 18, 2008 2:32 PM
اسم من اون بالا طاها بود!!!! خوب ولی طاخا هم یه اسمه دیگه!
Posted by طاها | December 18, 2008 2:35 PM
من همواره نوشته های دلنشینتان را پی گیری میکنم.و یکبار دیگر هم عرض کردم با آثارتان ابتدا در نشریات پزشکی آشنا شدموبر قلم توانایتان آفرین گفتم.
منهم مطلبی در باره زنده یاد ارحام صدر نوشته ام که بخصوص مایلم شما بخوانید.
شاد باشید.
Posted by سیاوش کاویان | December 18, 2008 6:31 PM
.
.
سلام استاد عزيز
ممنون كه سرزديد.
اگر يادتون باشه پايانش رو به پيشنهاد شما تغيير دادم. فكر كنم براي همين است كه خوش تون اومده.
.
.
سپاس. شاد باشيد.
Posted by فرزانه مصيبي | December 19, 2008 8:15 PM
با شعري نيمايي به روزم استاد بي بي !!!
Posted by خواجه فاضل تركمن | December 19, 2008 9:57 PM
تصدقتون خانم صدر،دیگه التفات نمی کنید... به روزیم
یادداشت های ناصرالدین شاه
شنبه30ذی القعده1287هجری...
ازامروزشروع کرده ایم تابه مردم کمی حال بدهیم!دستورداده ایم کمی برای خودشان خوش باشندوقروقمیش بیایند،وکمری بچرخانند.وحتاگاهی مایعات سکرآورهم بزنندبه رگ شان.گفته ایم سهم شان راهم کمی بیشترکنند:برای شهری 1کیلو وبرای روستایی1ونیم کیلو عدالت! فی الحال لازمشان داریم!
Posted by کارگاه نمدمالی | December 20, 2008 12:48 AM
با سلام.اگر به لوازم و اجناس دکوری علاقه دارید از اجناس جدید فروشگاه اینترنتی کلکسیون دیدن فرمایید.قیمتهای مناسب مارا مقایسه کنید.باتشکر
Posted by فروشگاه آنلاین کلکسیون | December 22, 2008 10:25 AM
سلام وب سایت تمیزو خوبی داری
اگه مایل به تبادل لینک هستی منو با اسم
اس ام اس فارسی
لینک کن خبرم کن تا لینکتون منم
Posted by اس ام اس فارسی | December 29, 2008 7:48 PM
سلام دوست عزیز ما شما را به لینکستانمان افزودیم
در صورت تمایل شما نیز ما را لینک کنید
در ضمن شماره چهارم همراوی نشریه تخصصی داستان منتشر شد
منتظر دریافت نظراتتان هستیم
Posted by همراوی | January 4, 2009 1:29 AM