برداشت معمول کتاب فارسی دبستان: مرغک هشیاری به جوجهاش گفت که از پهلوی من کنار نرو. گربه را ببین که دم علم کرده و گوشها تیز و پشت خم کرده. ولی جوجه گفت که مادرش ترسوست و به خیالش که گربه هم لولوست. در حالی که گربه حیوان خوش خط و خالی است و فکر آزار جوجه هرگز نیست. وقتی دو قدم از مادرش دور شد گربه او را گرفت و ناله های مادرش هم سودی نداشت.
برداشت سینمایی ماجرای نیمروزی: نیمروز، داخلی، نمای نزدیک از جوجه که دارد دور میشود. نمای دور از جوجه که دارد نزدیک میشود. نمای دور و نزدیک از پر و بال جوجه... نمای دور و نزدیک از نوک جوجه... نمای دور و نزدیک از سایر اعضا و جوارح جوجه... فیلم با افکت:" در آغاز و وسط و پایان فقط جوجه بود و دیگر هیچ نبود و همۀ ماجرا هم همینه" به پایان میرسد... نمای نزدیک از دهان باز تماشاگر...
برداشت سینمایی عارفانه: روز، داخلی، نمای نزدیک از یک جوجه. نمای دور از یک مرغک که به جوجه میگوید:" قربون ژن خوبت برم مثل من همچین عارفانه یه گوشه بشین و حرف نزن. هی نرو دنبال گربه کار دست خودت و من میدی." جوجه که وظیفۀ خود میداند از سواد و هوش زیادش خوب استفاده کند و خوراک سطحبالای هنری و فرهنگی و اقتصادی به جوامع انسانی و حیوانی برساند گوش نمیدهد و سماعکنان دو قدم از مرغ دور میشود و دور میشود... و دور میشود... کسی از دور میخواند: "صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را، تا مادر گیتی ژنی مرغوب بزاید، چون تو". همزمان دود غلیظ اسپند در هوا پراکنده میشود و به فیلم فضایی سوررآلیستی میبخشد و آنرا از ابعاد سینمای معناگرا برخوردار میسازد. صدای سرفه کارگردان میآید که: "بابا کات...خفه شدیم رفت..."
برداشت فمینیستی: شخصیت اصلی اثر (مرغ) بی شک مونث است، چون هشیاراست و فهم و شعور دارد و بنابراین سرشتی زنانه را داراست. با این همه میبینیم که زنان در این داستان برای رسیدن به آزادی با موانع زیادی روبرو هستند: مرغ به جوجه که در چهارچوب اقتدار نر اسیر است میگوید که از پهلوی من کنار نرو. گربه را ببین که به خاطر تعین های خودستایانۀ فرهنگ پدرسالار دمش را علم کرده و گوشهایش را تیز و پشت خم کرده. او تو را معشوقی منفعل و زن – جوجه و دارای اهمیت ثانوی میبیند و با خوردن جوجهها و مرغهای تاریخ کلیشههایی از نقش سرکوبگرانۀ مردان رابه نمایش می گذارد. اما جوجه میگوید به عاشقش اعتماد می کند و از مادرش دور میشود. در حقیقت او میخواهد گفتمان اعمال محدودیت بر زنان را به چالش بکشد و کلیشۀ هویت جنسی زن را بشکند، همان کلیشه ای که به زن اجازۀ حضور مستقل در اجتماع را نمیدهد و همیشه او را به قول سیمون دوبوارجنس دوم می بیند. اما از آنجا که در پروسۀ ستم تاریخی مردان بر زنان هر حرکت استقلالطلبانه ای به شدت از سوی نیروی غالب (که همانا مردانند) سرکوب می شود و به خورده شدن زنان توسط مردان به صورت درسته می انجامد، جوجه هم توسط گربه خورده می شود. از این رو اگرچه مرغ بسیار تلاش میکند که جوجه را از شرایطش آگاه کند اما در نهایت این جامعۀ مردسالار است که در قالب گربه پیروز میدان است و مرغ برای ایفای نقش مادر و همسر فرشته گون، چه بسا از حلیم فروشیهای تهران سردربیاورد.
برداشت فرمالیستی: عنوان اثر به ما کمک میکند که بدانیم شعر احتمالاً در مورد مرغک هشیار و جوجهاش است. بار اول که شعر را میخوانیم میبینیم سرنخی که عنوان به ما داده است درست است: ماجرا بین مرغک هشیار و جوجهاش است و فیالمثل میان کروکودیل و کرگدن نیست.
به شعر بازگردیم که متن شاعرانهای است سرشار از تقابلها. تقابل اصلی در متن، تقابل میان جوجه و مرغ است که بیشتر تقابلهای متن در خدمت این تقابل اصلیاند. اما باز هم میتوان گفت واژههای مرغ و جوجه در دید سنتی با هم تناسب دارند: هر مرغی اول جوجه بوده است، مگر این که خلافش ثابت شود. در این میان "جوجه" در محور جانشینی، استعاره از موجود ریز و بیمقدار است . "برو جوجه"، عبارت پربسامدی است که در زندگی روزمره بسیار کاربرد دارد و با گزافههایی عجیب همراه است، که ممکن است یک قلچماق را اعتباری همسان جوجه در فرم واژگان ببخشد. در این میان میبینیم که صنعت تشخیص در بیت دوم بدون آن که قصد خودنمایی داشته باشد به اجرایی ماهرانه می رسد: این بیت با "گربه"آغاز میشود. آیا این، همان گربهای است که احیاناً در جویهای آّب خیابان ولی عصر تهران تحت تعقیب موشهاست، یا گربهای است که به جوجههای مردم نظر دارد؟ اینجاست که شاعر اندیشۀ محوری شعر را برجسته میکند، آنهم در ترکیبهای: گوشها تیز و پشت خم: تأکید تقریباً آشکار بر فیزیک بدنی گربه، برای شیرفهم شدن مخاطب...
برداشت تاریخی صداوسیمایی: دقیقاً چهل وشش سال و سه ماه و دو روز و سه ساعت و پنج دقیقۀ پیش بود که این مرغک به جوجهاش گفت که از پهلوی من کنار نرو و گربه را ببین که دمش را علم کرده... آن وقتها اسدالله علم وزیر دربار بود و خاطراتی از فسق و فجور پیشینیان از هخامنشیان به اینطرف دارد که چطوری قبلاً درستهدرسته آدمها را کباب میکردند و با آمریکا و با همدستی همین آقای ظریف مینشستند میخوردند که تمام مدارکش در اسناد سازمانهای جاسوسی دنیا موجود است... حالا بگذریم... آن وقت جوجه حرفش را گوش نداد و گفت که مادرم ترسوست و به خیالش که گربه هم لولوست. البته این لولو ربطی به آن لولویی که به گفتۀ آن برادر سابقاً عزیزمان یک چیزهایی را میبرد ندارد و برای خودش چیز علیهدۀ ناجوری است در ردیف قرارداد توتال...
برداشت یک نظریهپرداز عصر جمعه: شما ببینید این تمنٌیاتی که امروزه در تمام سوراخهای نفس امّارۀ جوجه ها توسّط سکولاریستهای مدرن منحط جاری شده و ما، در این حکایت آنها را در قالب رویکرد جوجه به گربه می بینیم، چه تحرٌکاتی را در لایههای تحتانی ذهنشان ایجاد کرده است. چه دولتهای سکولاری که متأسفانه از طریق اصلاحات و اعتدال و این حرفای مفت صدتایه غاز من جمیع جهات دارند به بشریت فشار وارد می سازند و وجدان عمومی اورا مورد ضرب و جرح قرار می دهند. میبینیم که در اینجا به تعبیر هایدگری مرغ به جوجه می گوید پیش من بمان، حکایت از عنان نفس اماره که در گیر و واگیر جسم اسیر است. ولی ما، اینجا در دیالکتیک برخورد جوجه و گربه با خوانشی جدید مبنی بر خوش خط و خال بودن گربه روبروییم. جوجه میگوید که نخیر، گربه ابداً و اصلاً فکر اذیت من نیست. این، یعنی افشای مکانیزم وصل تمنیات مادی و برجام و سندهای بینالمللی از جمله منشور منحط حقوقبشر و 2030 به لولههای آبشخورهای فرهنگی فاضلابهای خودباخته در عالم امکان و بطلان اغراض نازل امپریالیسم و نهیلیسم و راشیتیسم و رماتیسم و فمینیسم رسانهای غرب که ای مرده شور اون هیکلشو در پروسۀ پراگماتیسم شهوتگرایی و نفسانیات مفرط خاک بر سر ببرد.
برداشت یک کارۀ فرهنگستان هنر : جوجه ای که در پایانۀ سیر و سلوک تراث و میراث مرغان و دیکان بلندپرواز قاف، از آبشخور خشنسار مشنگ ملنگ مرقس پولس مرغ قاف مینوشید، در مواجهه با آز و ناز گربۀ جاهل کنٌاس رقٌاص وسواس نسناس فروغلتید وگربه با اشتلم او را دستبردی سره کرد و مرغ صیحه زد و از شاعری استعفا داد، چرا که واقف شد عرصات دیگر نانش چربتر است و نغمههای او دیگر سودی برای جیبش ندارد...
برداشت اصولگرایانه از بیخ: جوجهای که ظاهری نابهنجار و پوششی زننده و ضد ارزشی داشت، گربهای را دید که دمش را به طرزی شنیع و زشت علم کرده و گوشهایش را به شیوۀ مستهجن جوامع غربی، تیز و پشتش را به شیوۀ فرهنگ وارداتی شبکههای منحط ماهوارهای خم کردهبود. مرغ هر چه میگذشت بیشتر به هویت منحط گربه پی برده و میخواست جوجه را ارشاد کند که تحت تأثیر ترفندهای سهمگین گربه قرار نگیرد ولی جوجه که در پارتیهای شبانه و کافی شاپهای روزانه و اینترنت فاسد شرکت میکرد، به علت ظاهر نامناسب و بیبندوبار توسط گربه مورد ضرب و جرح قرار گرفت و مقصر جوجه است که با ظاهری تحریکآمیز گربه را اغفال کرد و قضیه تا ابد تحت بررسی است...
برداشت رمان عامه پسند: آن مرغ کوچک با قلبی مهربان که خون را به درون بطون راست و چپ و دهلیزها و لولۀ آئورت پمپاژ می نمود با آهی جگرسوز به گربه گفت: "مردک الدنگ بی شعور، مرده شور اون چشای باباقوریتو ببرن که داری اینجوری به بچهام نیگا می کنی، مگه تو خودت بچٌه – مچٌه نداری؟!" آن جوجۀ فریبا شبنم اشک روی مژگانش بیان ابرغمی بود که روی نوکش سرازیر می شد و بر ژرفای کرک و پر دلفریبش فرود می آمد. وی رودخانهای از اشک بر کف زمین جاری نموده و دل هر خوانندهای را از اعماق قلب و معده و روده و سایر جهاز هاضمه لرزانید. مرغک به او گفت: "عزیز دلم من خوشبختی تو رو می خوام، نمی خوام با هر کس و ناکسی رفته و بخت خویش را سیاه نمایی و خدای ناکرده به خاطر بی بند و باری از درس و تحصیل باز بمانی." جوجه که گول زیباییهای ظاهری و زودگذر ایام گربه را خورده بود، از فرصت استفاده نموده و از دست مرغک فرار کرده با عزمی راسخ به سوی گربه شتافت تا شخصاً گلبوته های عشق را آّبیاری نماید و کود دهد. ناگهان صدای شکستن دل مرغ در هوا طنین انداز گشت و آن جوجۀ فریبا گفت:"چه زیبا می گوید مهدی سهیلی که: اشک شمع از ماتم پروانه نیست بلکه دلایل مخصوص به خود را دارد و منو با خودت ببر." آن گربۀ سنگدل نیز جلو آمده و غنچۀ لبانش را بر گلوی زیبای جوجه نهاده و آن چیزی که نمی بایست بشود، شد...
برداشت مینی مال: جوجه گربه را دید و دوید و بعد گربه بود که می دوید...
(انتشار یافته در ماهنامۀ خطخطی)