من و خودم!
February 22, 2005 | سه شنبه، 4 اسفندماه 1383

1 - داستانک با انواع و اقسام محتواها ،اعم از ادبی ، اجتماعی ، هنری ، سیاسی و غیره:

من،اول خودم بودم، بعد کم کم شدم ما و بعدش شدم همه دنیا...آنوقت فکر کردم که دنیا برایم چقدر کوچک است. چون هر کس را که می دیدم، انگار تکثیر شده خودم بود و جز خودم انگار هیچ آدم دیگری نبود. بعد نشستم و فکر کردم که

چه کار بکنم و چه کار نکنم.چون می دانید که! آدم اگر به جز خودش هیچ کس دیگری را نبیند ، بدیش این است که به جز خودش هیچ کس دیگری را نمی بیندو این،خیلی غم انگیز است...اول فکر کردم که بیایم خودم را بشکنم و تقسیم کنم،

بعدش دیدم هیچ احمقی نمی آید خودش را بشکند و تقسیم کند،مگر ابن که خیلی احمق باشد.بعدش فکرهای دیگری کردم که الآن راستش خاطرم نیست...چون چند وقت است که با سر خورده ام زمین...نمی دانم یک روز است،یک ماه است،

یک سال است، یک قرن است...دستم را گرفته ام بالا بلکه خودم بیایم خودم را بلند کنم،که البته این کار را خواهم کرد و دنیا غلط می کند به ریشم بخندد...آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید...مرده شورتان را ببرد،می آیم ددددمار از

روزگارتان در مِی آورم...

***********************
2 - این هم یک شعر بند تنبانی،تقدیم به کلیه دلسوختگان.راستش مدتهاست که این اثر را سروده ام!ولی از بس وزین بود(!)،مدام این دست و آن دست می کردم.

به صحرا بنگرم ، صحرا، نبینم..........به دریا بنگرم دریا نبینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت.........بدون عینکم هیچ جا نبینم
************************
3 - این هم وصیتنامه اورکاتی نقطه ته خط ...پیش از این شاهد وصیتنامه وبلاگی ایشان نیز بوده ایم.خدا سومیش را بخیر کند!