info at bbgoal.com
rouyasadr at yahoo.com

Powered & Hosted by Gardoon




گزارش یک زندگی
July 04, 2007 | چهارشنبه، 13 تیرماه 1386

دو هزار و چهارصد و پنجاه و ششمین بخش از خاطرات نویسنده شهیر معاصر،بی بی گل را با هم می خوانیم:

شوهر ظالم و خونخوار در بطن رژیم رو به زوال

زنی را در ایستگاه اتوبوس میدان حسن آباد دیدم که شباهتهایی به اورانگوتان داشت و از عقب ماندگی خفیف و واضحی رنج می برد.به دو – سه تا بچه ای نگاه کردم که توی دست و پای او می لولیدند و لواشک آلو می خوردند و به نظر می آمد که بسیار تلخ و بدگوشت بوده باشند.زن به بچه ها می گفت:"الهی جزجیگر بزنید"ولی آنها گوش نکرده،حرفهایی نامفهوم می زدند وسر به جیب تفکر فرو برده و به نظر می آمد اسکیزو پارانویید حاد داشته باشند. آنقدر صحنه دلخراش بود که تصمیم گرفتم جلو رفته،آنها را دست آموز سوالات خود بنمایم.زن،می نالید که خدا خیرتان بدهد و بچه هایتان را برایتان نگه دارد و من گدا نیستم.به من کمک کنید و شوهرم کیف پولش را توی راه مرزن آباد به تهران گم کرده و ما اینجا سرگردانیم و شوهرم زمینگیر و معتاد است و من را کتک می زند و خرجی نمی دهد و بچه ام بیماریهای خطرناک دارد و خودم هر دو تا کیسه صفرایم پیوندی است.از این بانوی پاکیزه خو پرسیدم :آیا همسر به شما اجحاف می کند؟با آرامش گفت،آری...سپس سکوت کرده و سرش را به علامت تایید تکان داد و از من خواست که کنار بروم،بگذارم باد بیاید.
شک ندارم که در مقطع انقلاب اسلامی،این زن و بچه هایش در میان انقلابیون حرکت کرده و شعار داده اند و البته پس از انقلاب،زن،شروع کرده به بچه دار شدن و جمعیت ایران چند برابر شده و فقر و بیکاری هر روز گسترش پیدا کرده و شنیده ام که اخیرا بنزین نیز جیره بندی شده است.متاسفانه امثال این زن در راه مانده زیاد است و بر این پندارم که ما،در مقطعی هستیم که باید روشنفکران ایران در مورد این نوع حوادث فیلمهایی بسازند و به مردم نشان دهند.برای من روشن نیست که وقتی ایران پشت سر هم می زاییده و یا مشهدی حسن مرزن آبادی عقلش می رسیده که زنش دستش را پیش این و آن دراز کند ولی عقلش نمی رسیده که این همه پول را یک جای مناسبی (حتی شده توی جیب یا درز لیفه شلوار)قرار دهد،یا آن کشاورز نظرآبادی که نمی داند اگر چهار کیلوگیلاس را یکجا بخورد ثقل سرد می گیرد،آیا مناسبات اجتماعی نباید دگرگون شود؟چرا که به گفته متفکران،وقتی قدرت حاکم ،ظالم و ستمگر است،جامعه از بنیاد ظالم و ستمگر می شود و چرخه پیدا می کند و همه به هم اجحاف کرده،پسر موبایل مادرش را دزدیده و شوهر،دست توی جیب زنش می کند که بی شک امر ناپسندی است.
البته در مورد کشور پهناور ایران و مشهدی حسن مرزن آبادی باید گفت که شاید شلوار مشهدی حسن لیفه نداشته یا کش آن در رفته بوده و یا از نداشتن جیب رنج می برده است.و از نظر پزشکی امروز،ثابت شده که یک چیز روانی توی آدمها هست که نوعی پارانویید در پیدا کردن جیب یا کیف از آن سرریز می شود که به عقده حقارت و سرکوفتگیهای جنسی در زمان رژیم مربوط می شود و علامت آن این است که آدمها قوز می کنند و مثل اورانگوتان راه می روند.
اما بعد پرسشی به ذهن می رسد:چرا مشهدی حسن باز و باز و باز از مرزن آباد به تهران می آمده و پول گم می کرده؟(من ده بار آن زن بینوا را در ایستگاه حسن آباد دیدم که هر دفعه پول گم کرده بود.)آیا جان آدمیزاد اینقدر بی ارزش است؟چرا مراد علی،کارگر زحمتکش چیت سازی ری،خودش را زیر ماشین انداخت تا دیه به بازماندگانش تعلق بگیرد ولی وسط کار برگشت؟من یک بار دیدم که یک نفر روی زمین افتاده و از دهان او،بخار سفید رنگی خارج می شود.آیا این بخار،همان روح نیست که هنگام مرگ از دهان خارج شده،خانم شهرنوش پارسی پور هم در بخش هجدهم خاطراتش به آن اشاره می کند؟بی شک سایر بخارات سفید که از دهان خارج نمی شوند،روح محسوب نمی گردند...
.................................................................
مطلب پیشین:عمه ام قربانم می رفت...
دیگر خاطرات بی بی گل
................................................................
نظرهای خوانندگان 2589 نظر

بی نام:
یک سوال خصوصی داشتم.شما چطوری توانسته اید اینطور زیبا بنویسید؟امیدوارم از سوال من ناراحت نشده باشید.

با نام:
نوشته های شما تا اعماق ذهن و جهاز هاضمه رسوخ نموده،روح و روان و کلیه اعضا و جوارح آدم را تکان می دهد.اگر اجازه می فرمایید،شما را روی سرم حلوا – حلوا کنم.

پراگماتیست دو آتشه خشخاشی:
نگاه انتقادی شما به جامعه و مردم فوق العاده است.پاتریمونیالیسم محکوم به شکست در درازنای تاریخ در راستای سرگذشت مشهدی حسن و همسر مظلومش،تجلی پسامدرنیسم دریدائی در روابط اجتماعی است.

امضا محفوظ:
من هم راجع به این بخارات سفید و نقش آنها بر تخریب لایه ازن چیزهایی نوشته ام و خوشحال می شوم بهم سر بزنید.

آبی قرمز ورقلمبیده احساس:
به قول شاملوی بزرگ،تو از کدام قصیده ای،ای غزل بلند آفرینش ادبی؟!