طنز امروز،به بن بست رسيده است.تعطيلي پارسال گل آقا در چنين روزهايي،نشانه به بن بست رسيدن طنز سياسي جدي در اين مملكت است:طنزي كه عليرغم وفاداري به باورهاي حكومتي توان ماندن نمي يابد.اين نشانه را به واقع هيچكس جدي نگرفت:مثل همه چيزهاي ديگر در مملكت گل و بلبل!در شرايطي كه هيچ چيز جدي نيست،اين هم مثل بقيه...واقعيت اين است كه طنز نويسها شوربخت ترين نويسندگان اين مملكت هستند و طنزنويسي،كاري نفرين شده است در مملكتي كه به قول شاه شهيد،همه چيزش بايد به همه چيزش بخورد.نويسندگان خوب و درجه 1 ما،يا اصولا به طنزنويسي شهره اند(مثل دهخدا)،يا به طنز رسيده اند(مثل صادقي)،يا در كنار ديگر آثارشان طنز هم نوشته اند(مثل ساعدي)ولي تاريخ طنز با ناكامي عجين شده و رقم خورده است.ميرزا آقا تبريزي،اولين نمايشنامه هاي به زبان فارسي را نوشت(كه طنز هم بودند)ولي ترسيد نامش را پاي آنها بگذارد.آنها را اوراق پريشان خواند و گفت كه جدي اش نگيرندو براي تنوع و تفنن نوشته است.گمنام ماند و گمنام مرد و آثارش به نام ملكم خان چاپ شد!
حسن مقدم نويسنده خلاق(درحد نبوغ )”جعفر خان از فرنگ برگشته“را با عنوان ماموريت به مصر تبعيد كردند ودر همانجا سل گرفت و در اوج جواني مرد.دهخدا پس از بازگشت دوباره استبداد ، بعد از چند شماره صوراسرافيل در تبعيد ديگر طنز ننوشت.گوشه اي نشست و لغت نامه ساخت.صادقي به مرگي خودخواسته در اوج استيصال -چنانكه مي دانيم-مرد.ساعدي در تبعيدي ناخواسته دق كرد و ديگران ....وديگران...
عرصه ي طنز،در اين مملكت عرصه ي حرفهاي ناتمام است،عرصه ي نگفتن ها و ننوشتن ها و به محاق رفتن هاست.مي گويند سانسور طنز را بارور و غني مي سازد.بر اين باورم كه سانسور طنز را مي خشكاند.يك ذهن خودسانسور،نمي تواند پويا و سيال باشد و طنز عرصه ي سياليت و پويايي و گريز از جمود است.
..آري .كسراي عزيز!امروز ديگر عرصه ي به كنج آبدارخانه خزيدن هم نيست، كه اصولا آبدارخانه اي ديگر نيست!زمانه ي تعطيل كردن آبدارخانه هاست.خلاص!
نظرات (4)
bibi jaan!
ishaalaah ke shomaa akhar aghebat khoobi daashte baashim , maa ke shomaa ro kheyli doost daarim
Posted by barbod_shams | October 28, 2003 6:06 PM
چه بیچاره ایم ما! شاعرانمان همه لب دوخته اند . نویسندگانمان قلم شکسته و جلادان بر گذرگاهها مستقر و این نه از باب تعارف یا بلغور کردن شعر شاملو که متاسفانه عین حقیقت است. حدیث مهدور الدم بودن زوج جوان کرمانی را از دید سفاکان ممهور به مهر ذوب در ولایت بخوانید و در خشت خام ببینید آنچه این حضرات در آیینه روزگار نمیبینند.بی بی جان راست میگویی ! دیگر نه آبدارخانه ای مانده و نه دل و دماغی برای چای دیشلمه ! سبیل هایمان را بدجوری دود داده اند. مانده ایم منتظر که دودمانمان را هم دود بدهند...
همان بهتر که گل آقا در آبدارخانه را تخته کرد و رفت پی کار بهتری. قلم به مزد نشد .سگش شرف دارد به این نویسندگانی که با یک سپه چک میشود خریدشان...
موفق باشید و از قلم نیشدار من نرنجید. قلمم هم مانند قهوه ام تلخ است. قهوه گفتم یادم باشد یک زنگ به مادرم بزنم...
خدا نگهدار
Posted by کسری با بوی تلخ قهوه | October 28, 2003 6:32 PM
bibi jan, vaghti ke iran budam hamishe moshtarie paro pa ghorse gol agha budam (maghame shamekhe gol aghaii mano iade maghame ozmaie velaiat mindakht), saliani chand az an zaman gozashte, emshab shenidam ke vigen ham par zade, iek kami to lakam, dashtam neveshtehaie amir farshad ebrahimi ra ham mikhandam , kholase mesle karnameie ruze ghiamat ke hameie sahnehaie zendegie adam miad jeloie cheshesh, ma ham emshab hei to flash backim, baraietan arezuie ssalamati daram, va sarbolandi baraie iran,
movaffagh bashid.
Posted by masoud | October 29, 2003 12:58 AM
چنان قحط سالي شد اندر دمشق
که ياران فراموش کردند عشق
Posted by فرهنگ | October 30, 2003 10:53 PM