به مدیتیشن می روی.در یک سالن بزرگ،دور یک آبنما که لاینقطع آبش سرازیر است و نه توی پاشویه سرریز می کند و نه تمام می شود،حول چهار ضلع یک مربع پشت سر هم می نشینید و سالن را پر می کنید.سرتاپا باید سفید بپوشید.لباس باید آزاد باشد.نباید از هیچ نقطه ای از بدنتان هیچ بویی به مشام برسد چون نمی گذارد که خودتان و دیگران به تمرکز برسید.پنجره ها باید بسته باشد.چون جریان هوای آزاد،نمی گذارد همۀ انرژی های محیط را بگیرید. استاد شروع می کند.با آهنگی آرام و ملایم و همراه با صدای آب...می خواهد چشمانت را ببندی.به شیوه ای که می گوید بنشینی و دستانت را روی زانو.هیچ حرکتی نکنی.ستون فقرات کامل صاف .گردن در امتداد ستون فقرات.عمیق نفس ....عضلات شکم شل. می خواهد تمام هوش و حواست را روی کف پایت متمرکز کنی.این که امروز با این پاها کجا رفته ای و چکار کرده ای .این که کجایش حساس است و کجایش درد می کند.می گوید بیایی بالا با تمرکز کامل و با همان چشم بسته.غیر ارادی،لای چشمهایت را باز می کنی چک کنی ببینی دیگران هم می آیند بالا یا نه.استاد می خواهد که حواست را سُر دهی روی ستون فقراتت که باید صاف... هیچ رقمی بالا نمی آید نَفَست.تمرکزکنی روی دستانت که ستون بدنت است... روی کف پایت... و چند دقیقه مانده به پایان 20دقیقه؟...کاش چشم باز...کاش ساعت...صدای بوق ماشینی از توی کوچه....کامیون است یا تریلی هیجده چرخ،ستون فقرات....وپاها ...ومرده شور کفش فرهاد را یک کاره رفته ای خیابان ونک و آنوقت اینطوری تنگ... و فکر متمرکز و انرژی ...به هیچ چیز جز دستانتان فکر... پمپ و بنزین،و مگر از وحید دستجردی...پاها خواب رفته است و باید تحمل و بهش فکر نکنید این فکر لعنتی را که هیچوقت نباید بکنیدش و بیخود و بی جهت حرام کنید پولی را که بابت این 20 دقیقه-20 دقیقه ها به جیب کانون یوگا...دستها ستون...وخارش در پاره ای نقاط...و تحمل...هیچ حرکتی نباید...تمرکز...یک پنجره ای – چیزی – و من خفه...و لابد این خانم های بغل دستی همۀ انرژی ها را یکسره قورت....باز می کنی چشمانت را به دستور استاد و دهن دره که همه و انگار از خواب بیدار و لبخند.می گوید اگر سوالی دارید بپرسید.می پرسی که چرا آنقدر هوای سالن؟ و تو د اشتی راستی راستی خفه.استاد می گوید این از نتایج مدیتیشن(مراقبه)است و علامت این است که تو ازنظر روانشناسی از جای بسته و محدود هراس داری و می خواهی بزنی بیرون...از سالن که می آیی بیرون،انگاری دنیا را بهت داده اند.توی حیاط،کنار گل و بته ها راحت نفس می کشی و دستتت می آید که کلاس مدیتیشن،آخرش با احساس رهایی همراه و چه خوب
نظرات (15)
سلام دوست محترم
ممنون از حضورتان
چقدر زیبا آرامش رو توصیف کردید. یاد تابلویی افتادم که کوهها و قله های نوک تیز وخشن رو به نمایش گذاشته بود . آسمان بالای کوهها تاریک وسرد بود وابرها در آستانه بارش . ولی در بریدگی صخره ای سخت جوجه پرنده ای آرام نشسته بود .
Posted by به وقت داستان | May 18, 2009 6:54 PM
سلام خانم صدر
مثل هميشه زيبا و پر معنا
Posted by محمد جاويد | May 19, 2009 12:45 AM
سر کار خانم صدر سلام
لطف کردید و حقیر را مورد عنایت قرار دادید.اما این روایت کوتاهی که گذاشتید قشنگ بود.می دانم که به دنبال ادبیات نبوده اید؛نمی خواسته اید طنز بنویسید،(هرچند عادت است و رگه های طنز را می شود دید)و فقط خواسته اید روایت گر یک صحنه باشید.تلاشی هم نداشته اید که داستان باشد.هوس می کند آدم کلیسای جامع کارور بخواند.
شادزی
Posted by مهدی کفاش | May 19, 2009 2:21 AM
سلام.
مرسی که سر زدید.
به امید طنز های نیش دار تر!
Posted by کیوان | May 19, 2009 2:39 AM
بسیار جالب بود
شخصا تا کنون مبادرت به انجام چنین فعلی ننموده ام
یعنی می گویید اینقدر عذاب آور است
شاید هم غرض همین است
در ضمن در وبلاگ شما هم انسان احساس پرتاب شدن به سمت اورانوس را دارد
Posted by مقداد | May 19, 2009 8:26 AM
سلام
ممنون كه آمدي و نظر دادي و غلط را گرفتي راستش اين غلط ها را گفتند غلط بنويس با كلاس است و تمرين كن كه خراب كاري كني چون اين اصل مهم سياست است.
راستي مگر مي شود چهار ضلع يك دايره نشست بحث عجيبي است در رياضي و درضمن چگونه مي توان شكم را شل كرد ولي بويي نداد حداقل كه مي شود صدا داد
باز با مطلبي تازه به روزم البته من هميشه به روزم اما اين ايام هر روز به روزم خوشحال مي شوم نظرات گرم شما را بشنوم در اين هواي يخ كرده انتخاباتي
كارمند عدليه
Posted by روزنامه نگار نحس كانديداي انتخابات | May 19, 2009 10:13 AM
سلام خانم صدر، این دم انتخاباتی که همه (من جمله خودم!) چوب کرده ایم توی سوراخ انتخابات و داریم همینجور یکسره انگولک می کنیم، نفسی کشیدیم با این متن شما و علی الخصوص نفس عمیق آخرتان کنار باغچه و گل و بته ها!!
شادباشید
(با مکتب انتخابات یا همان انتخاباتیزم به روزم!)
Posted by شیخ ابو امیر | May 19, 2009 2:58 PM
سلام بر بانو صدر
مراتب رسیدن به آرامش و سیرو سلوک را تنها در یوگاکده های iso دار یافته ایم دیوان سرمست کننده ی حافظ ناجور آرامش بخش است
Posted by سمنو | May 19, 2009 6:03 PM
سلام
گمانم ای میل خود را کمی باید چک کنید!
من اصولا با جن و پری ، مدیتیشن ، عالم عیب و اسرار ، صندوقچه ی مارها ، ان ال پی ، آزمندیانت را قورت بده ، چه کسی قورباغه ی مرا جابجا کرد؟ و ... رابطه ای ندارم و تکذیب می کنم.
با تشکر . محمدرضا مسئوول کوبیدن مشت بر دهان یاوه گویان و با حفظ سمت رییس انجمن کرمانشاهی های پوزیتیویست لیبرال مقیم شِمال
Posted by محمدرضا | May 20, 2009 8:20 AM
سلام سرکار خانم صدر
فکر کنم این حرف دل اکثر کساییه که با یوگا مشکل دارند راستش من هم همیشه همینطور فکر می کردم اما هیچ وقت جرات بیانش رو نداشتم شما درد دل منو هم به زیبایی خالی کردید مرسی
قابل بدانید(گل)(گل)(گل)
Posted by علي اصغر نجفي(اغو) | May 21, 2009 4:21 PM
گاهی یک یوگای وبلاگی همین معجزه را دارد که یوگای غیروبلاگی.
Posted by کاکه تیغون | May 21, 2009 5:59 PM
سلام خانم رویا صدر عزیز
مطلبتان را خواندم....بله متاسفانه یا خوشبختانه با نوشته ی شما کاملا موافقم...یک سری بنگاه پول چاپیدن درآورده اند که مثل کتاب راز ازش پول به جیب بزندد...متاسفم...آخرش هم همین نتیجه ر ا میدهد که شما گفتید....
من هم به روزم خانم.
میس شانزه لیزه
از
جزیره در کهکشان
Posted by میس شانزه لیزه | May 22, 2009 3:28 AM
خوش به حال شما که توی پایتختتان از این چیزها دارید! ما که اصلا توی پایتخت اینها از اون چیزها نداریم. ما وقتی اسم یوگا را می شنویم به جای معادل فارسی آن یاد چیز دیگری می افتیم که خجالت می شویم بگوییم بهمان بخندند....
ممنون خانم صدر...
...بار دیگر ، روزنگاری های ناصرالدین شاه !
شنبه 3 جمادی الاولی 1288 هجری قمری
امروز دستور دادیم عکاس باشی به دربار آمده ، ترتیب ما و خاتون کوچیکه را بدهد ( نه ، اشتباه شد ، مقصر هم این خودنویس پارکِرِ( PARKER ) پدرسوخته است که ابوی مرحوم هبه فرمودند! پاک هم نمی شود لاکردار! ) نه ، ترتیب فوتو کردنِ ما و خاتون را بدهد. آمد ، داد ، رفت. اِی بَدَک نشدیم! فی الفور امر کردیم در جراید و سَنایِت [ سلطان ، سایت را این طور جمع می بستند! ] بچسبانند و به رعیت حقنه کنند که ما هم از این کارها بَلَتیم!..........
Posted by کارگاه نمدمالی | May 22, 2009 9:22 AM
منهم گاهی مراقبه می کنم ولی اصلا اینطوری نیست. خیلی راحت است و صمیمی بعدش هم حس سبکی ِ خوبی دارم و یک عالم ایده برایم می آید.
Posted by کوچه نادری | May 26, 2009 1:45 PM
خفه شدم از خنده ميدوني حند وقت بود اينجوري نخنديده بودم با همه ي اينها ادامه بده از دين هم مدد بكير
Posted by فرياد | May 26, 2009 2:26 PM