قرار نبود حرکت را رادیکالیزه کنیم و بنا بود آرام و مدنی و روادارانه اعتراض کنیم ولی وقتی گارد ویژه به طرف ما آمد،ما با خشونت و قساوت هر چه تمام تر،آسفالتهای خیابانها را لگد کردیم و به آسفالت کوچه های اطراف هم رحم نکردیم.حتی بعضی از ما،برای جلوگیری از حمله گارد ویژه و دیگر نیروهای ریز و متوسط و درشت و تنومند،میله های وسط خیابانها را از جا کندیم با این که گاندی،هیچگاه میله های وسط خیابانها را نکند و به آن میله های نازنین و پیام آوران عطوفت و رحم همیشۀ تاریخ وفادار ماند و آنها را برای فردای خیابانهای هند به کار گرفت.ما،با خشونت و بیرحمی هر چه تمامتر سیگارها و روزنامه ها را به آتش کشیدیم و دود آن را با وقاحت جلوی صورتمان گرفتیم،تا اشک نریزیم. در حالی که مسیح هیچگاه روزنامه آتش نزد و دود سیگار توی چشم حواریون فوت نکرد و لایۀ ازن سوراخ ننمود.ما،وقتی از بالای پل کالج روی سرمان سنگ ریختند و زخمیمان کردند و دوستانمان را از بالای پل به زیر افکندند،به جای مدارا و نشستن بوداوار زیر درختهای انجیر حاشیه خیابان ،به شیوه پوپولیستی عصبانی شدیم و شعارهای تند دادیم در حالی که مارتین لوترکینگ هیچگاه زیر پل حافظ شعار تند و تحریک کننده نداد .ما وقتی پاترول از روی دوستانمان عبور کرد به بعضی وسایل نقلیه خسارات کلی و جزئی وارد ساختیم در حالی که می توانستیم پوپولیسم کلاسیک را در رویکردی پراگماتیستی به بحثی خرد گرایانه با جناح مقابل پیوند بزنیم و ابژه تزریق سیستماتیک خشونت حکومتی را با خرد ورزی در دم خرد و خاکشیر نماییم،چندانکه افلاطون و سقراط و اکوئیناس و آریستوفان و دیگرخداوندان تسامح و تساهل تاریخ بشریت چنین کردند.ما می توانستیم خیلی چیزها را با هم پیوند بزنیم ولی نزدیم.قبول کنید که ما،آدمهای پلیدی بودیم.ما،در غیاب عزیزان گشت ارشاد به خشونت عریان پرداختیم و نکردیم لااقل نوع محجبه اش را انتخاب کنیم که اینقدر به وهن مقدسات متهم نشویم.اگر چنین کرده بودیم،امروز همگان از پوپولیسم دولتی گرفته تا آنارشیسم حکومتی،تک تک ما را گرفته و روی سرشان حلوا – حلوا می کردند.
نظرات (47)
اگر این چنین هم میکردیم باز هیچ کس حلوا حلوایمان نمیکرد و فقط برچسب ملحد و کافر و منافق و ... بهمان چسبانده میشد
اون وقتی که حرف از آرا بود بدون هیچ خشونت و هیچ گونه حرف ضد اسلام(!!) هیچ کس تره ای خرد نکرد برای این جماعت مخالف
Posted by Anonymous | December 30, 2009 5:50 PM
اگر این چنین هم میکردیم باز هیچ کس حلوا حلوایمان نمیکرد و فقط برچسب ملحد و کافر و منافق و ... بهمان چسبانده میشد
اون وقتی که حرف از آرا بود بدون هیچ خشونت و هیچ گونه حرف ضد اسلام(!!) هیچ کس تره ای خرد نکرد برای این جماعت مخالف
Posted by سینا | December 30, 2009 5:52 PM
سلام بي بي گل عزيز!
به نظر من درك تو از اوضاع جاري درك به شدت درستيه و به خاطر اين به تو تبريك مي گم. من هم با اين خشونت هاي مردمي موافق نيستم.حقيقت اينه كه انقلابي هيچ وقت دموكرات نمي شه! اين رو بايد به خاطر داشت. اگر ما عجول نباشيم و با رفتارهاي مدني آروم آروم به سمت اهدافمون پيش بريم اگرچه كه ممكنه اين پروسه طولاني تر بشه اما نتايج اون با هزينه هاي كمتر و ثبات بيشتري براي آينده خواهد بود.
به من سر بزن! به روزم!
Posted by حامد جون | December 30, 2009 6:59 PM
این کامنت گذاران محترم مزاح میکنن دیگه ؟
Posted by Anonymous | December 30, 2009 9:57 PM
واقعاً هم که لگد کردن اسفالت خیابان ها کار جوانمردانه نیست و عاقبت خوبی هم ندارد...
Posted by کاکه تیغون | December 30, 2009 10:51 PM
گريستم
Posted by توهمات يك آميب 45 كروموزومي | December 30, 2009 11:02 PM
راستی کی پل پارکینگ عمومی شادمانو کند و باهاش حمله می کرد.
انشالله از این کوری نجات پیدا می کنید
Posted by Anonymous | December 31, 2009 11:47 AM
سلام
آره برای فرار از پوپو لیسم باید می نشستیم زیر درخت انجیر و بوداوار به مکاشفه می پرداختیم
کاری که مردم کردند دفاع از خود در مقابل خشونت بود این آتشی است که عده ای با بی خردی خود بر آن می دمند و افروخته ترش می کنند آتش هم که می دانید خشک و تر را با هم می سوزاند
چرا هیچ کس متوجه نیست که منظور نوشته به سخره گرفتن کسانی است که برچسب خشونت به مردم می زنند ؟
Posted by فرزانه | December 31, 2009 12:13 PM
کلاً بعضیا فقظ بلدند بگن خیلی مطلب خوبی بود و منم موافقم، محتوای کامنتاشون که نفهمیدن موضوع رو مهم نیست
Posted by بام | December 31, 2009 5:18 PM
خیلی مطلب خوبی بود و منم موافقم!
واقعا چرا از اين کارا کرديم؟
Posted by bizz | December 31, 2009 5:27 PM
اگه خشونت اینه تا باد چنین بادا
دوست دارم تمام اینهایی که این برچسب هارو به ما می چسبونن نیم ساعت تو همچون شرایطی باشند اونوقت ببینم چه کار می کنند. وقتی آروم راه می رن و یکی با باتوم می کوبه به کتفش که یالا برو! وای نسا! و تو بری ولی باز یه جای دیگه با پوتینش بزنه به ساق پات و .... دوست دارم خودشون باشن و بییند نه اینکه صحنه های گزینشی رسانه ی ملی! رو ببیند و نه از قبلش بپرسن نه از بعدش ... و وقتی کف و سوت عده ای رو می بینن فحش رو بکشنن به جون مردم آرومی که عاشورا که روزی از روزهای محرم بود(به قول همین مذهبی ها) اومده بودن بگن که هنوز معترضن... و همون فحاشان مودب!!! کمی فکر نکنن که خب چرا اینا خوشحالن مثلاً!!! ایا توهین به مقدسات می کنند یا نه از اینکه هموطنشون از دست قاتلا نجات پیدا کرده خوشحالن...
Posted by مریم | December 31, 2009 7:36 PM
شما (ما) هر چه کردیم فقط عکس العملی در برابر عملی بود و دفاع از مظلومیت
حداقل می توان گفت که چرا جایی شبیه بزرگمردان بوده ایم. ما مانند حسین (ع) و یارانش در مظلومیت شهید دادیم و کسی به داد نرسید
به شما تبریک می گویم به شجاعتتان خان صدر عزیز
Posted by رضا | December 31, 2009 8:11 PM
هر کسی که چنین کرد خیلی خره چون واقعا نفهمید کسانی که سرکرده و رییسشون هست تو خونه مجللش نشسته با پول بیت المال و پول خودمون بعد بیانیه صادر میکنه برید حمله کنید حقمون رو بگیریم واقعا برای خودم متاسف شدم که اینطوری بود و گوش به حرف موسوی و یه عده پشت سر نشسته و ما رو هول میدن به جلو
Posted by جواد | December 31, 2009 8:18 PM
نه تنها همه ی این کار ها رو کردید، که ساختار شکنی و آشنایی زدایی و چند تا کار دیگه که من اسمش رو بلدنیستم رو هم کردید!
واقعاً که لگد کردن آسفالت خیابون ها، اون هم با این شدت و قساوت، به دور از انسانیته
Posted by در دوردستها | December 31, 2009 9:33 PM
بی بی گل عزیز کجا باید بریم ؟ یا فرار کنیم؟ شاید هم نباید بریم باید نباید اتش بزنیم نباید شعار بدهیم .باید بایستسم وقتی سیلی خوردیم تعظیمی کنیم و طرف دیگر صورتمان را بگذاریم سیلی بزنند....
بسیار خسته ایم....
Posted by هاجر | January 1, 2010 1:25 AM
وبلاگم به روز شد : کاش خواب بود فقط... منتظزتونم بی بی گل . خوشحالم می کنین تشریف بیارین
Posted by هاجر | January 1, 2010 2:26 AM
عالي بود!
Posted by علي | January 1, 2010 2:41 AM
میگم فونت کلمه طنز نوشته هایتون رو یکم درشت تر کنید انگار لازمه
Posted by محمدرضا | January 1, 2010 12:34 PM
سلام..سایه شما سنگین شده دیگه سری هم به فقیر فقرا نمیزنید....به زور به روز شدم و منتظر حظورگرمتون...راستی تا حالا شده از خودت بپرسی آخه یزید چرا؟
Posted by کلبوک | January 1, 2010 1:48 PM
عالی بود. همین مردمی که حالا ازمابهترون هر چی دلشون می خواد بارشون می کنن بارها اخلاق مدنی خودشون رو ثابت کردن. این اسمش دفاع شخصیه، نه خشونت ورزی.اگه این کارم نکنیم که دیگه حماقت محضه.
Posted by درخت ابدی | January 1, 2010 3:19 PM
باید از گاندی و بودا و مسیح عبور کنیم هیچ چیز آرام نیست ، هیچ چیز خوب نیست ، هیچ کس را به آرامش دعوت نکنیم
Posted by امین | January 1, 2010 3:33 PM
SALAM NEMIDOONAM CHI BEGAM AMA VAGHEAN VASE BAZI AZ MARDOM MOTASEFAM KE CHESHMASHOONO ROO HAGHAYEGH BASTAN VASEYE IN DOLATO SARANESHAM MOTAASEFAM KE FEKR MIKONAN MARDOM NAFAHMAN OMIDVARAM JONBESHE SABZ BE HAMIN MENVAL EDAME BEDE MA KHASTE NEMISHIM TA AKHARESH HASTIM.KASH MISHOD HAME DAST BE DASTE HAM BEDIM VA IN ADAMAYE YAVEGOO RO AZ MIYAN BAR DARIM .
Posted by RAHIL | January 1, 2010 7:04 PM
آیا به گاندی و طرفدارانش تجاوز شد که بگوییم آرام بودند و جواب ندادند و از خشونت پرهیز کردند؟
آیا به مسیح و حواریونش گاز اشک آور زدند که بگوییم آنها آرام بودند و جواب ندادند و از خشونت پرهیز کردند؟
آیا از روی دوستان بودا با وانت رد شدند و لهشان کردند که بگوییم آنها آرام بودند و...
نه! نه انگلیسی ها اهل تجاوز بودند و نه مسیح را اشک آوردند!! و نه بودا را وحشیانه زیر گرفتند یا به سر و رویش سنگ باریدند.
ما چه کنیم که همه را داریم؟
Posted by نافرمان مدنی! | January 2, 2010 1:29 PM
باحااااااال بود!:-)
Posted by ستاره آبي | January 2, 2010 2:14 PM
سلام رفیق
موفق باشی
Posted by رفیق | January 2, 2010 6:53 PM
لذت میبریم از قلم شما.
Posted by افشین سلحشور | January 3, 2010 12:23 PM
سلام
ما که نفهمیدیم این چی چی لیسم شما چیست فکر کنم تو مایه های لیس زدن بستنی و این جور حرفها باشد
خوش گذشت
Posted by روزنامه نگار نحس | January 3, 2010 2:36 PM
سلام بي بي گل
چقدر سرو دستمونو به باطوم هاي برادران نيروي انتظامي و زنجيرهاي برادران جان بركف لباس شخصي زديم و آنها را به زحمت انداختيم بعضي وقت ها هم سينه هامونو در جلو گلوله هاسد معبر كرديم واقعاً اينكارا درست بود آخه؟؟؟
Posted by محمد جاويد | January 4, 2010 12:10 AM
وقتي يك مشت عناصر معلوم الحال خودشان خودشان را زير مي گيرند و بعد سر و پايشان را به باتوم مي كوبند و به تير غيب گرفتار ميشوند، تقصير اين برادران محترم چيست؟ ها؟ خدا را خوش ميآيد كه اينقدر پشت سرشان بد بگوييم؟!
Posted by طاها | January 4, 2010 5:37 PM
بی بی جان! من الان نمی دانم بخندم یا گریه کنم! این حرفها مرهمیست بر زخم زبانها یا نمک؟!!
چه عذابی!
Posted by علیرضا | January 6, 2010 1:03 AM
سلام خانم صدر عزیز
مطلب آخر مرا حسام نوشته اگر زمان داشتید مطالعه بفرمایید...کاملا شبیه پدرش شعر می گوید البته هنوز کمی خام است
Posted by دلتنگی های یک عمه | January 7, 2010 11:42 PM
بسیار تلخ. شاید خواننده لبخندی هم بزند ولی این لبخند از روی دلگرفتگیست.
چند قطره اشک هم نمی تواند جواب این مطلب باشد...
Posted by کسی که وجود خارجی ندارد | January 8, 2010 12:02 PM
سلام. بهترين شكل بيان حرف دل ما همين بود. دلم خنك شد. مخصوصاً از آخرين جمله...
Posted by فرزام | January 8, 2010 12:44 PM
مرسی جالب نوشته آدم نمیدونه بخنده یا اشک بریزه
Posted by سمیرا | January 8, 2010 5:37 PM
به هر حال از حلوا خبری نیست!
Posted by ابله خاتون | January 8, 2010 5:40 PM
سلام
یکم - باز هم یک کمدی تراژیک دیگر
دوم - گیجم و گنگ
سوم - تاریخ کبک ها را به کجا مهاجرت داده ؟
چهارم - برای این روزهای گنگ لعنتی باغی نو آراسته ام در انتظار ردپایت ...
Posted by باغبان جهنم | January 9, 2010 6:58 PM
آن هنگام که آتشفشانی متولد یا بیدار می گردد، نشان از وجود سوز و گدازی در دل زمین است.
اگر دهانه آتش فشان را با هزار تن ملات و سیمان هم پر کنی ، آنگاه است که خس و خاشاک دل آتش فشان، با تاخیر اما با قدرت ویرانگــر بسیار بیشتری فوران می کند.
چه خوب است، برای هر کاری راهی بگذاریم. حتی برای فوران گداخته و مذاب از دل.
------------
امــا ســرکار عزیز ، بی بی گل
چنانچه در به روز رسانی وبسایتتان ، تداوم و نظم را رعایت کنید، مطمئنا موفق به کسب ردیف 64 لیست سیاه وزارت دادها قرار خواهید گرفت
Posted by زاغ | January 10, 2010 8:45 AM
با شعر پر دردسر به روزم راستی رمز هم داره که گذاشتم تو وبلاگم
Posted by روزنامه نگار نحس | January 10, 2010 11:59 AM
توطئه ی خبیثانه ای است ! انقلاب اسلامی را هم با
همین هربه به کژراهه کشاندند .
هربه ی نفوذ و ضربه زدن از درون یک ایده یا هرچیزی
مثلا یک عقیده ، به آن .
مردم سبز ما مراقب باشند ! اینها بدجوری دارند از
داخل به ما ضربه می زنند ! این طوری که پیش می رود
خطرناک است ( حسن !! ) ...
استاد از مقاله ی عالمانه تون خیلی لذت بردم و
امیدوار شدم .
حضور نگاه شما در وبلاگ بنده مایه ی افتخار است .
Posted by sadra | January 11, 2010 10:20 AM
با سلام.
در کلیت بحث بسط داده شده از جانب شما، یعنی عدم خشونت، هر انسان آزاده ای کوچکترین تردید و دودلی را قبول ندارد، اما شما به ما بگویید، آستانه تحمل چند میلیون نفر، در یک سطح برابر قرار دارد؟
به نظر می آید که گاهی خشونت اجتناب ناپذیر است( با این توضیح که هنوز هم تنها راه چاره، اجتناب از خشونت است)و نباید سرزنش وار کل همراهان را مورد خطاب قرار داد.
ولی بر این نکته معترفم که نوشتن در پرهیز از خشونت خود عاملی است بر دوری کردن از خشونت در آینده.
Posted by هیوا | January 11, 2010 12:19 PM
يه سوال ،اين خانواده آقاي كمالي (در صراط مستقيم)وبلاگ طنزه؟!
يعني من الآن واسه همين دارم يه بحرانو ميگذرونم!
Posted by ستاره آبي | January 11, 2010 1:58 PM
درود
(گل)(گل)
Posted by علی اصغرنجفی(اغو) | January 13, 2010 7:47 PM
taze yadet raft ma ye kare haram dg kardim kafo sot kheyli bade vaghe 1400 sale pish ro zire soal mibare vaghean ke gir che ghoron vostayiyayi ma oftadim
Posted by nima | January 14, 2010 7:41 PM
بی تردید طنز نویس بر جسته ای هستید.خوش به حالتان.
شاد باشید
Posted by سیاوش کاویان | January 22, 2010 6:23 PM
سلام بی بی خدا رو گواه میگیرم اگه من اون راننده ی پاترولو میگرفتم بی درنگ چشمانشو از حدقه بیرون می کشیدم اون آدم آنقدر بز دل و ترسو بود که از ترس اینکه از مردم کتک نخوره اون کارو کرد تو از ما چه انتظاری داری؟
Posted by ا این منم | January 22, 2010 11:59 PM
من اولین باره این وبلاگ رو دیدم و اینم اولین پستش هست!
واسه همین با طرز فکر شما آشنا نیستم ! ولی خوب برداشتی که من از متن داشتم شاید کنایه ای به تهمت هایی که به مردم زده شد !!! اگر منظورتون همین بوده بسیار زیبا نوشتید!!!
Posted by صدرا | February 17, 2010 1:38 PM
خیلی با وبت حال کردم!
طرفای ما هم بیای قدمت رو چشامه!
Posted by غلومی | March 15, 2010 5:09 PM