دلم میخواست ابتدای همهی کتابهایم بنویسم که تقدیمشان می کنم به پدرم، به پاس حضور پررنگ فکر و اندیشهاش در زندگی حرفهایم ، به خاطر نگاه روشنش به عالم سیاست، فکرو مذهب که با آن بزرگ شدم و به خاطر طنز هوشمندانهاش که از کودکی با آن خو گرفتم و نیز به خاطر محیط تربیتی سالمی که در سایهی عشق، ایمان و زیست اخلاق مدارانۀ مادر و پدرم شکل گرفتهبود. یادم هست که اولین کتاب غیردرسیم را پدرم به من هدیه داد، به عنوان سوغاتی از شهرستان، وقتی کلاس اول دبستان بودم.
پس از مراسم ختم، در خانهاش، عینکم را گم کردم و من بدون عینک، ناتوان مطلقم! سراغ سجادهاش رفتم و عینکش را برداشتم. این دو روز با عینک او دنیا را میبینم. دنیایی که او از پس عینکش میدید، غرابتی خاص داشت که برای من درک ناشدنی مینمود. دنیایی که علیرغم همۀ ناملایمات و سختیها، سرشار بود از نور و روشنایی. دنیایی که در آن، در سخت ترین شرایط، تسلیم ورضا به رضای خداوند، به انسان آرامش میداد و دنیایی که در آن، خداوند، هیچگاه بدی بندگانش را نمیخواست...
نظرات (1)
تسلیت مرا بپذیرید خانم صدر. برای شما شکیبایی آرزومندم.
Posted by رضا شکراللهی | October 3, 2016 10:28 AM