راستش وقتی در فصل بهار در تهیه و تدارک ضمیمه 12 صفحه ای تابستانی طنز سلامت بودم،و داشتم آن را برای چاپ در هفته اول تابستان آماده می کردم، به فکرم هم نمی رسید چنان شرایط تلخی پیش بیاید که حرف زدن ازطنز،خودش به طنزی تلخ تبدیل بشود!در هر حال،بعد از کلی این پا و آن پا کردن،این هفته چاپش کردیم:یک ضمیمۀ 16 صفحه ای طنز در حیطه موضوع تخصصی سلامت (بخصوص از نوع تابستانی اش) ،که الآن روی کیوسک روزنامه فروشی هاست.به نظرم کار خوبی شده است:به مدد لطف و همراهی دوستانی که دعوت ما را اجابت کردند و برایمان مطلب و شعر فرستادند و نیز دوستانی که از همفکری و همراهی آنها در مراحل مختلف کار بهره بردیم.
این،آخرین ضمیمۀ طنزی بود که برای سلامت کار کردم.صفحه طنز این نشریه کماکان خواهد ماند،ولی در مورد ضمیمه های 12 صفحه ای فصلی،دیگر حال و حوصله اش را ندارم،لااقل درحیطۀ لوکس(!)سلامت ندارم....روزگار غریبی است و غرابت آن،گویا امانمان را تا اطلاع ثانوی بریده است...
نظرات (13)
سلام
دیشب وقتی شنیدم که به زندانیان بازداشتی کهریزک تجاوز شده اعم از مذکر ومونث دیگه حس نماز مغرب عشا خواندن از کلم پرید و بیخیال شدم اومدم خونه خاله رویا دلم واشه دیدم خاله خرابتر از خودم است با این دلتنگی یک جوری کنار میام ودل دلی با خودم میکنم اما جواب جوانان 20 - 25 ساله را که افسرده شدن را کی میخواد بده.
فردا با پخش این خبر، جماعت سنی مذهب شلوار از پای صغیر کبیر هرچه شیعه است درمیارن و دوباره ما ایرانیان باید تاوان این دین و مذهب اینجوری را بدیم
Posted by یکی نه مثل همه | August 10, 2009 10:39 AM
ندایی از عرش
زمان: 12 هزار سال بعد از بعثت خاتم
مکان: صحرای محشر
درست 7 سال از زمانی که اسرافیل در صور دمیدن آغاز کرد می گذرد اما جهان همچنان در خون و آتش می سوزد گویی هنوز جهان در احاطه ظلم است و عدالت از بشر دور!
در این سالها جهان هستی به امر باری تعالی به هفت هزار قطعه تبدیل شد هر قطعه ای هفتاد برابر زمین تا عدالت نزدیک شود و ظلم دور!
پس خداوند عرش خود را گستراند و مظالم آشکار شد و در این مدت خون های مظلومان جوشیدن گرفت تا آنگاه که حق ها ستانده شد. مقرر شد هفتاد سال اول به خونهای ریخته شده توسط فرزند آدم رسیدگی شود و در ادامه به اعمال دیگر جن و انس...
مکان: عرش خداوند قطعه 257
ادامه:
http://dooms-days.blogspot.com/
Posted by سعید | August 10, 2009 1:41 PM
بیبیگل جان! بعله. حق با شماست. همین کارها را کردند که هیچ موقع سنگ روی سنگ بند نشد. من یک بار ندیدم کاری بکنند که سنگ روی سنگ بند بشود. از دستشان برنمیآید. تواناییش را ندارند. نیاموختهاند. حرف گوش نمیکنند. چرا باید حرف گوش نکنند. پس آنهایی که حرف دارند از کجا آموختهاند. چگونه تواناییش را یافتهاند. چگونه از دستشان برآمده است. چرا اینها به این جور چیزها توجه نمیکنند. بیبی گل جان کار اینها نیست. این حرف و این نشان. شما طنز خود و روحیه خود را به اینها نسپار. بیبی گل جان دو چیز را فراموش نکن. دوم طنز، اولش هم روحیه خودت. هیچکس به فکر این دو تا نیست. من اینها را میشناسم. یک بار ندیدم به فکر طنز باشند. یک بار ندیدم به فکر روحیه بیبی گل باشند. کسی نیست از اینها بپرسد روحیه که نباشد طنز از کجا بیاید آخه. کسی نیست از اینها بپرسد طنز اگر نباشد روحیه از کجا بیاید آخه. ول کن اینها را بیبی گل جان. به طنز برس، به روحیه خودت برس. اگر نشد برعکسش بکن. به روحیه خودت برس، به طنز برس. بیبی گل جان! من تصمیمم را گرفتهام. این رییس جمهور دیگر رییس جمهور محبوب نیست. من این رییس جمهور را چهار سال دیگر برکنار میکنم. من رییس جمهور دیگری میآورم. مبادا به این رییس جمهور بگویی رییس جمهور محبوب. بیبی گل جان! تمام شد. این رییس جمهور دیگه رییس جمهور محبوب نیست. من چهار سال دیگر رییس جمهور دیگری میآورم.
Posted by هوشنگ | August 10, 2009 8:15 PM
سلام خانم صدر
يك خسته نباشيد جانانه ( فقط همين)
Posted by محمد جاويد | August 11, 2009 12:24 AM
درود بر سرکار خانم صدر
و درود بر اندیشه شان
Posted by علي اصغر نجفي(اغو) | August 11, 2009 4:25 PM
تبادل لینک
لینک وبلاگ شما را در وبلاگ خودم اضافه کردم
Posted by شازده | August 12, 2009 12:18 AM
بی بی گل عزیز
برایتان کامنت گذاشته بودم......
اتفاقا به نظرم این روزها طنز نویس ها خیلی زیر ذره بینند.
مواظب خود باشید.
دوست ندارید سر نزنید من سر میزنم.
میس شانزه لیزه
Posted by جزیره در کهکشان | August 12, 2009 4:21 AM
سلام استاد!
بی حوصله گی و دلسردی ،از اندیشه و دل و قلمتان دور باد!
Posted by سعید نوری | August 13, 2009 1:00 PM
روزگار غریبی است اما خودمون هم باد به این آتیش ندیم...فعلا شما مخاطب هاتون رو این جا دارید....
خانم صدر ما میخونیموتون....برای ما بنویسید.
من
با معرفی یک هنرمند به روزم
Posted by جزیره در کهکشان | August 15, 2009 2:05 AM
سلام
اشکال ندارد عوضش بعد از این اینقدر طنز هست که در موردش شعر بگوییم که اصلا قاطی می کنی کدامش را به کار ببندی
جدیدا واقعا دچار فراخی سوژه شده نمی دانم کدام اینها را به طنز بکشم!
Posted by آرش فرهنگ پژوه | August 16, 2009 11:19 AM
سلام
قلمتان پرتوان باد...مثل همیشه...امیدوارم به زودی برگردین
Posted by طاها | August 17, 2009 10:40 AM
حيف نيست توي اين دوران كه دولت دهم داره مياد ديگر طنز ننويسيد الان موقع نوشتن است چون آنقدر سوتي مي دهند كه حساب ندارد البته براي نوشتن حس و حال مي خواهد كه آن را هم هيچ كس ندارد
راستي يك عكي گذاشتم تشريف ببريد ببينيد شايد مرحمي باشد بر دلتان
فقط اميدوارم اينجا در سايتتان بنويسيد چون
معتادتيم خفن
Posted by روزنامه نگار نحس | August 17, 2009 11:43 AM
فیض بردیم
Posted by رعنا | August 22, 2009 6:42 PM