انتخاب داستان "وقتی آقاجان دستگیر شد"به عنوان داستان برتر جشنواره طنز مکتوب حوزه هنری،ظاهرا بدجوری بیخ پیدا کرده است!این که یک نفر اثری را که پیش از این در نشریه ای چاپ شده به اسم خودش به جشنواره بفرستد و نویسنده اصلی هم براین کار صحه بگذارد واثر را برای مرحله بعدی بفرستد،خودش طنز بزرگی است...من به عنوان یکی از سه داورنهایی بخش داستان این جشنواره،تا آنجا که به خودم مربوط می شود،سعی می کنم توضیح بدهم که چه اتفاقی افتاده است:
مسئولین جشنواره، آثاررا برای اظهار نظر نهایی و انتخاب (به ترتیب اولویت)برای تک-تک ما سه نفرداور(معمد علی علومی-اسدالله امرایی و من)فرستادند تا از برآیند نظرات بتوانند به انتخاب سه اثر برتر دست بزنند.شیوه کار هم این بود که هیچیک از ما سه تن نمی بایستی در جریان رای دیگری قرار بگیریم.داستان"وقتی آقاجان دستگیر شد"در میان داستانهای راه یافته به این مرحله،از نظر من،ضعیف ترین اثر بود:بی هیچ بداعتی در قالب و زبان،با قلمی نپخته و جانیافتاده،در حد انشاهای متوسط دوران مدرسه. به نظرم رسید نسخه ضعیف داستانهای طنزی است که با زاویه دید آشنای راوی-اول شخص برای مجلات نوجوانها می نویسندو در بخش نامه خوانندگان چاپ می کنند...من سه انتخابم را به ترتیب:کیمیاگر2،خاله سوسکه کجا می ری و مردن روی دور کند قرار دادم...ولی روز اهدای جوایز،با کمال تعجب دیدم داستان"وقتی آقاجان دستگیر شد"به عنوان اثر برتر،برنده 5 سکه شده است... می دانستم این تیپ آثار،راست سلیقه آقای علومی نیست و آقای امرایی هم بعید می دانستم به چنین اثری رای داده باشد(حداقل به عنوان گزینه اول)...حالا چطور این اثر گزینه اول شده است،واقعا سر در نیاوردم...
در مراسم اختتامیه،آقای شکیبا که مجری مراسم هم بودند،اشاره کردند به این که در جشنواره مطبوعات امسال، اعضای هیات داوران بخش طنز،امیر مهدی ژوله را به عنوان نفرهشتم انتخاب کرده بودند،ولی با کمال تعجب دیدند این فرد در اعلام نهایی نتایج جشنواره مطبوعات،به عنوان تنها نفر برگزیده طنز مکتوب،انتخاب و شایسته تقدیر شناخته شد...پیدا کنید پرتقال فروش را!
البته گویا در جشنواره ها،از اینجور پرتقال فروشها زیاد دیده می شود وبه قول ناصرالدین شاه،همه چیزمان باید به همه چیزمان بخورد!در هر حال،من به نوبه خودم برای طنز متاسفم...
نظرات (16)
این جنشواره ها پر از پرتقال فروش است... پیدا کردنش کار سختی نیست.
من مدتی از وبلاگستان دور بودم. تبریک دیر هنگام مرا به خاطر انتشار کتاب برداشت آخر بپذیرید...
بی بی ها را دوست دارم... طنز را هم همینطور... بی بی گل را از همه بیشتر!
پیوند شما را و خبر BBC را به سفرنامه الکترونیک افزودم.
شاد باشید. بدرود
Posted by مسافر هندوستان | January 2, 2007 1:37 PM
براي كدام طنز متاسفيد؟!
مگر چيزي هم از طنز مانده است؟!
Posted by حاتمي | January 3, 2007 7:50 PM
هرچه بگندد نمكش مي زنند
واي به روزي كه بگندد نطنز!
Posted by رند عالم سوز | January 4, 2007 11:45 AM
عليالظاهر شما نيز چون معلومالحالهاي ديگر اين قصبه، نگرفتيد كه دست ديگريست دست چرخاننده قرعه برندگان و احوال چاكران...
ما فقط ماموريم به اين كه شما را انزار دهيم و بس. ما بر مبناي آنچه بيش از اين ديدهايم گاهي آقا جان دستگير ميشود درحاليكه خود آقا جان بعدا تكذيب ميكند! به عين خودمان هم نظر سوء پيدا كردهايم.
Posted by مرتضا | January 5, 2007 1:29 AM
سلام آبجي.
قضاياي بيخ دار در عالم شعر و ادب فراوان است و اين يكي هم روش.
بهرحال. بقول شاعرش كه ما باشيم: اتفاق است مي افتد گاهي!
Posted by ابن محمود | January 5, 2007 11:05 AM
بی بی گل بانو، سلام
سپاسگزار لطفتان هستم
ما آزموده ایم در این حوزه(!) بخت خویش
بیرون کشید باید از این روضه(!) رخت خویش!
شما هم رختت را که بیرون کشیدی، بچلانش!
Posted by رند عالم سوز | January 5, 2007 12:18 PM
جالبه! دارم احساس مي كنم اينقدر دروغ و ريا و تزوير تو جامعه رايج شده كه آدم از شنيدن يك حرف يا تصميم درست تعجب مي كنه تا تصميمات نپخته و نادرست! به قول بزرگي بدبختي جامعه وقتيه كه خردان كارهاي بزرگان كنند و بالعكس. براي شما آرزوي موفقيت دارم
Posted by آفسايد | January 5, 2007 1:15 PM
4شنبه 20 دی
جلسه نقد و بررسی مجموعه جنجالی و بحث انگیز:
« فرشته ها خودکشی کردند »
اثری از:
« سید مهدی موسوی »
ساعت 3 الی 6 بعدازظهر
تهران – میدان بهمن - فرهنگسرای بهمن – سالن فرهنگ
با حضور شاعران و منتقدانی از سراسر کشور
تذکر: به علت حجم بالای نقدها و مقالات قبل از ساعت 3 در سالن باشید
مهم این نیست که موافق هستید یا مخالف
مهم این نیست که 5 سال از چاپ مجموعه گذشته
مهم این است که منتظر شما و نقدتان هستم...
( ورود برای عموم آزاد است )
آدرس نسخه PDF مجموعه: ( با کلیک راست بر روی نام کتاب و انتخاب گزینه save target as… )
http://www.library.arooz.com/1385/04/post.php#more
Posted by سید مهدی موسوی | January 5, 2007 8:53 PM
خانم صدر بعد خواندن مطلبتان چیزی به ذهنم رسید که امیدوارم فقط حاصل سوءتفاهم باشد
بنده داستان طنزی دارم که در زمان جوانتر بودن (حدود 5 سال قبل) نوشته ام که دقیقا با نام «خاله سوسکه کجا می ری؟» است.
که البته در یک نشریه و یک روزنامه در آن زمان چاپ شده است. امیدوارم این تشابه اسمی فقط حاصل یک اتفاق باشد.
اگر از داستان چیزی به خاطر دارید لطف کنید و بگویید تا ببینم اتفاق است یا سرقت!
Posted by سید مهدی موسوی | January 5, 2007 8:58 PM
الهی من فدای شما دوست فرهیخته ی طنز نویس ِ مهربون ِ بی تکبر مردادی ام بشم *-:
ببخشید خیلی احساساتی شدم ( ;
Posted by ویدا | January 5, 2007 9:25 PM
خب. من نویسنده ی داستان مردن روی دور کند هستم. جالب این که آقای علومی که من باهاشون توی جشنواره آشنا شدم از داستان من خیلی خوش شون اومده بود. ولی انگار دست بالای دست بسیار است ... نمی دونم چی رو از دست دادن که چی رو بدست بیارن. ممنون که شما حد اقل نوشتین. در مرود طنز ها هم ( بخش داستان و نثر) به نظرم با یک سری هجویه و یا در نهایت داستان طنز تاریخ مصرف دار روبرو بودیم. خوب باشین. با سلام...
Posted by محمد رضا زمانی | January 7, 2007 10:09 PM
خوب حالا این جا هم بخور بخور و پارتی بازی باشد مگر چیزی از کسی کم می شود یا حقی ضایع می گردد فقط یک عده ملت سر کارند و طنز می نویسند می فرستند در صورتی که قبلا نفرات برتر مشخص شده است فقط این وسط اسم داوران بد در می رود ( البته نه از آن بد دررفتنهای بی صدا بلکه با صدا) چون همه می گویند عجب داروان بی ذوقی
Posted by کارمند عدلیه | January 8, 2007 11:17 PM
نمی دانم باید بخندم یا گریه کنم؟نوشته هاتون شیرینه. مثل کاکائو
Posted by رضا مهدوی هزاوه | January 11, 2007 2:13 AM
سلام خانم صدر ممنون از توضیحتون بالاخره همین که کم کم گند این چیز ها در می آید نشان می دهد که کم کم گند بعضی از این چیز ها در می آید!
به وبلاگ بنده هم تشریف بیاورید.
Posted by مصطفی | January 12, 2007 4:08 PM
سلام ..
واقعامتاثر شدم ...
چرا نباید جای محکمی باشد که آثار فرهنگی به ثبت برسد ؟
باید نویسندگان مخصوصا نویسندگان جوان یک انجمن کاملا مستقل تشکیل بدند که اعضای هیئت مدیره به صورت رای گیری انتخاب شوند تا بهترین ها را واقعا انتخاب شوند .. وگر نه من خیلی وقت ها پیش از حوزه دل و چشم بریدم ..
...
راستی به داستان بلند رو شروع کردم که تا به حالبی هیچ بازنگری و ویرایشی به فصل سومش رسیدم ..
بسیار موجب افتخار و خوشوقتی بنده است اگر تشریف به وبلاگم بیاورید و این سه فصل را نقد کنین .. با تشکر ..
Posted by محمد حسین خوش بیان ( جیلیز و ویلیز ) | January 15, 2007 3:57 PM
تحريف تاريخ دفاع مقدس ، به سبك جديد !
زماني مشكل اين بود تا به بعضي ها كه فكر مي كردند جبهه ، فقط و فقط محل آه و ناله و گريه و زاري بوده ، بفهمانيم كه اشتباه فكر مي كنند و اصلا تصور آنها كه در نوشته ها و فيلمهايشان موج مي زند ، كاملا اشتباه است . شايد همين باعث شد تا عده اي نيز جبهه را با پارتي و سيرك اشتباه بگيرند و بسياري از آنچه را در گذشته ديده و يا شنيده بودند ، به نام جبهه به خورد خلق الله بدهند . و امروز مشكلمان اين شده تا به عده اي بباورانيم :
« شمايي كه خودتان جبهه بوده ايد و بسياري از حال و هواي آنجا را درك كرده ايد ، مگر نه اينكه فضاي جبهه با فضاي شهر تفاوتهاي بسياري داشت و از آن جمله روحيات و شاديهايش بود ؟ پس شما كه بايد بهتر از هركس ديگر بدانيد جبهه محل « جلف بازي » ، « جوك سازي » ، « تمسخر ديگران » و امثالهم نبود .»
القصه ، چند وقتي است برخي از دوستان براي اينكه از بعضي قافله ها عقب نمانند ، به هر دري مي زنند تا حالا كه نتوانستيم فرهنگ جبهه را به نسل جديد منتقل كنيم ، آن فرهنگ پاك و خالص را با فرهنگ امروز جامعه هماهنگ سازيند و به همين منظور شروع به بازسازي خاطرات و حوادث جبهه كرده اند و از همه مهمتر اينكه عدم امانت داري به خرج داده و از بس ته مانده خاطراتشان را دستمالي كرده اند ، به سراغ نوشته ها و خاطرات ديگران رفته و آنها را نيز بازيچه خويش قرار داده اند .
و چه خوب بود ما كه مسلمانيم و تفاوتمان با بعضي ها در رعايت حق و نا حق و حلال و حرام است ، و اول كتاب خودمان مي نويسيم : « نقل و چاپ نوشته ها منوط به اجازه رسمي از ناشر است » به آنچه در صفحه شناسنامه ديگر كتابها و مجلات نوشته شده ، پايبند مي مانديم و به خود اين اجازه را نمي داديم تا خاطرات و نوشته هاي ديگران را دستكاري كنيم .
« داود اميريان » بسيجي اي كه در نوجواني به جبهه رفت و پس از پايان جنگ ، دست بر قلم برد و كتاب بسيار زيبا و فراموش ناشدني « خداحافظ كرخه » را فقط و فقط براي دل خويش نوشت و به حق يكي از نوشته ها و خاطرات زيباي جبهه بود ، اخيرا از فرط زياده نويسي و شايد كه قراردادهاي تواماني كه مقابل ديدگانش رژه مي روند ! دست به انتشار بعضي آثار زده است كه بدون شك بر سابقه نويسندگي او تاثير منفي خواهد گذاشت .
وقتي كتاب « مرد » با عنوان « رمان خاطره » از سوي حوزه هنري منتشر شد و در آن به بخشهايي از زندگي سردار رشيد اسلام « حاج احمد متوسليان » پرداخته شد ، بسياري از دوستان از نشر چنان اكاذيبي ناراحت شده و ردهايي نيز بر آن نگاشتند و برخي ارگانها نيز تا پاي شكايت به مراجع ذيصلاح پيش رفتند و از همه بالاتر اينكه خانواده حاج احمد از اينكه به كذب حاج احمد داراي نامزد و بسياري چيزهاي ديگر معرفي شده بود ، شديدا اظهار نارضايتي و ... نمودند كه خود باعث پذيرش خطا توسط نويسنده شد . توجيه هم آن بود كه اين كتاب رمان خاطره است . و جدا اگر بر روي جلد كتاب تصوير سرداري نقش بست و همه كتاب به اسم او نوشته شد ، چطور به سادگي مي شود هر مسئله كذبي را در زندگي او وارد كرد و هر جا كه جاي بحث شد گفت كه آن قسمتش رمان است ؟ !
شايد عدم برخورد جدي با آن اكاذيب باعث شد تا شاهد انتشار كتابي به اسم « رفاقت به سبك تانك » باشيم .
چندي پيش از انتشار كتاب ، در مجله « كمان » شاهد چاپ يكي از خاطرات خودم بودم كه نام اميريان به عنوان نويسنده آن درج شده بود . هنگامي كه مسئله را از او جويا شدم ، گفت كه اشتباه مجله بوده است . هنگامي كه كتاب « رفاقت به سبك تانك » منتشر شد ، دست يكي از دوستان ديدم و وقتي تورقي كردم ، در كمال تعجب ديدم كه اين دوست عزيز به هيچ وجه رعايت امانتداري نكرده و بدون هرگونه اجازه و حتي اطلاعي 5 نوشته بنده را در كمال بي معرفتي براي خودش بازنويسي كرده و در كتاب جا داده است ! وقتي هم كتاب را كامل خواندم ، بر آن شدم تا اين نوشته را عليرغم دوستي نزديكم با اميريان و فقط براي گوشزد كردن خطاهايش ، بنويسم .
از همه بدتر اينكه نويسنده دست به عملي بسيار نابجا و خطا زده است كه بدون شك مي تواند طريق تحريفي در تاريخ دفاع مقدس باشد .
بسياري از بخشهاي كتاب خاطراتي هستند كه واقعيت داشته و متاسفانه در كنار بعضي جوكها و لطيفه هاي ساختگي كه حتي يكي از اصلي ترين آنها يعني بخش « رفاقت به سبك تانك » از جوكهاي بسيار كهنه و پوسيده يكي از جوكرهاي معروف زمان شاه است كه در كمال بي معرفتي در كنار خاطراتي كه در جبهه هاي خون و شرف براي صاحبان آنها اتفاق افتاده است ، قرار گرفته اند و باز از همه بدتر اينكه چگونه توقع داريم جوان امروزي وقتي اين كتاب را بخواند ، براحتي متوجه شود كه « حاجي مهياري » ، « حوري » و « پسر فداكار » خاطره اي است واقعي و بسياري ديگر از صفحات ، جوكهايي هستند ساختگي كه غير قابل باور بودنشان انسان را به تعجب وامي دارد ؟
بنده به عنوان كسي كه 5 عنوان از نوشته هايم بدون اجازه در اين كتاب پوچ و بيهوده كه چيزي نيست جز دوي سرعت براي كسب عناوين و سكه هاي بيشتر ، نارضايتي كامل خويش را از نويسنده و ناشر اعلام مي دارم و علت اصلي آن نيز تمسخر و سخيف كردن خاطرات و ياد شهيدان عزيزي است كه در نوشته ها از آنها ياد شده است . و اين براي من هيچ نيست جز اهانتي نابخشودني كه ثمره آن در آينده مي تواند در هم آميختن اكاذيب پوچ و بي معني با واقعيتهاي دفاع مقدس باشد . اميد دارم تا هرچه زودتر خطايي را كه مرتكب شده اند جبران كرده و در ادامه فعاليتهايشان شاهد اين گونه اجهافها و عدم امانتداري ها نباشيم .
از مراجع ذيصلاح كه در زمينه فرهنگ جبهه و دفاع مقدس فعاليت دارند نيز اين انتظار را دارم تا نگذارند عده اي با اين گونه كارها ، ارزش و عظمت فداكاريها و ايثار دلاورمردان شهيد را با تعدادي جوك مزخرف يكي كرده و مثلا بخواهند فرهنگ مورد نظر خويش را به خورد نسل جوان بدهند ، كه خطا و خيانتي است غير قابل جبران .
به هيچ وجه راضي نبودم و نمي خواستم اين گونه درباره نوشته دوست عزيز خود داود اميريان بنويسم ، ولي هنگامي كه برخي از اين گونه آثار را كه منتشر شده اند ديدم و كلاه خود را قاضي كردم ، به اين نتيجه رسيدم كه اگر از همين جا با اين گونه بدعتهاي خطا برخورد و مقابله نشود ، در آينده بايد همه تلاشمان اين باشد كه ثابت كنيم بسياري از مثلا خاطرات و نوشته ها ، دروغ محض است . همين جا نيز از حضور دوست خود اميريان پوزش مي طلبم و اميدوارم بعد از اين نيز از سوي اين نويسنده جوان و توانا شاهد انتشار آثارديگري با حال و هواي « خداحافظ كرخه » باشيم .
پنجشنبه، 18 دى، 1382
حميد داودآبادي
Posted by حمید داودآبادی | January 20, 2007 11:07 AM