...
امروز صبح اینجا آمده بودم تا مطلب جدیدی را بگذارم،که با ناباوری خبر درگذشت شاعر برجسته روزگارمان،قیصر امین پور را شنیدم.امین پور شاعر بزرگی بود و بررسی سبک و شیوه اش در شاعری،در حد تخصص من نیست.
اما از نظرگاه طنز،امین پوراز جمله شاعرهایی بود که نوع نگاه او به هستی و زندگی و اجتماع و خلاصه دنیای درون و پیرامون،رنگی از طنز را بر بسیاری از آثار او می نشاند.طنزی که به مرور،در طی زمان و در گذر سالیان،به آیینه نگاه یک نسل و یک فکر-نسل انقلاب و نسل ادبیات متعهد انقلاب اسلامی-تبدیل شده بود:نسلی که در گذار ازچند دهه،با بازنگرش بر آنچه بر او گذشته است،به نتایجی دگرگونه از حرکت خود رسید.طنز امین پور،در اشعار و آثار ارزشمندش،بازتابی از این حرکت است،طنزی که در آخرین کتاب او(دستور زبان عشق)ابعادی هستی شناسانه و فلسفی می یابد و تجلی بخش نگاه عصیانی نسلی می شود که در گذار از دهه ها،خسته و درد مند،با تحسری طنزآلود به نگاهی دوباره و شناختی دگرگونه از پدیده ها و رخدادها می نشیند و تکیه داده بر نرده های ایستگاه رفته،توگویی سالهای سال رقص سراب را به تماشا نشسته است!...
شعر ناگفته(از مجموعه شعر "دستور زبان عشق")
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوستر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار،دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!