بخار،یکهو می زند توی صورتت.می روی داخل و بی هوا- گرومبی- در را می بندی.یکی به صدای بلند اعلام می کند در فکر تو بوده که یکی حلقه به در زده...جانم حلقه به در زده...عزیز حلقه به در زده...مخلص کلوم،حلقه به در زده...نشنیده می گیری و با خودت می گویی لابد خسته می شود ودست برمی دارد...ولی قضیه به همین سادگیها هم نیست و راویان شکر شکن اخبار،دست بردار نیستند.چند تا شبح دور هم جمع شده اند و عرق می ریزند و بشکن می زنند و همزمان،اعلام می کنند:"در فکر تو بودم که یکی حلقه به در زد."با چنان شدت و حدتی می گویند که احساس می کنی فرد حلقه زننده،به جای در، به دیواره جهاز هاضمه ات حلقه زده است و حالی به حالی می شوی .کورمال – کورمال می روی دنبال حوض آب سرد و دنبال سطل و دنبال سکو و دنبال منبع بخار...در این میان،پاره ای از اعضای اشباح زیر پایت می رود: لیز و تر، با چربی اضافه. تا آنها باشند،به جای خواندن چیزهای نامربوط،لااقل صدایشان و اعضا و جوارحشان را از زیر دست و پا جمع کنند.سکندری می خوری و به سمت سکویی دورخیز می کنی.صدا می پیچد،کمانه می کند و می رود توی مغزت...لاکردار همانطوری می پیچد و می پیچد و می پیچد و تو،به این فکر می کنی که زور فشار هیچ انگشتی در هیچ سوراخ گوشی در عالم برای ساکت کردنش کارساز نیست.اشباح همچنان می خوانند و تو دراز می کشی و راههای ممکن را آنالیز می کنی... شاید بهتر باشد بروی سرشان را گوش تا گوش ببری .مرده شورشان را ببرد با طرح امنیت اخلاقیشان که زنهایش برای این که آواز بخوانند،مجبور می شوند یا بروند سونا،یا حمام و اینجوری مزاحم مردم شوند.اصلابگذار اینقدربخوانند تا خسته شوند.. .نورمش5دقیقه است.بیشتر از آن،خطرناک است.بخصوص برای کسانی که اینجوری از ته حلق داد می کشند...حتی ممکن است بیماری داشته باشند.مثلا همان که هی زور می زند و می خواند حتما یک بیماری قلبی ای-عروقی ای –چیزی دارد.اصلا چطور است به رییس استخر گزارش بدهی و اعتراض کنی ؟اصلا یک تک پا همین الان می روی اداره اماکن و به طرز بیشرمانه و رذیلانه ای گزارش می دهی که عده ای توی سونای فلان،آهنگ غیرمجاز می خوانند.اصلامرده شور این حاجی ارزونی را ببرد که دیر بازکرد و لفتش داد و دیر رسیدی اینجا،والا به تور اینها نمی خوردی .اصلاباید سعی کنی در یک حالت ریلکسیشن خودت را قرار بدهی وبه چیزهای دیگری از قبیل اقیانوس و دریا و دریاچه و چشمه و حوض ماهی و درخت انارفکر کنی که کمتر صدا را حس کنی... ولی مگر صدا می گذارد؟..."صدا...صدا...تنها صداست که می ماند."..این چه شعر مبتذلی است که شب و روز وقتی بخواهی افه روشنفکری بیایی،آن را بلغور می کنی؟خیرسرنسل بشر،صدا،هیچ هم نمی ماند...اصلا می خواهم صد سال سیاه نماند...اصلا بماند که چی؟اصلا مرده شوراین صدا را با تمام ملحقاتش ببرد...مرده شور این حلقه را ببرد که از ورای انگشتان فروشده توی گوش هم مدام ضربه می زند...دائم ضربه می زند...هی ضربه می زند...جانم ضربه می زند...عزیز ضربه می زند...
چند دقیقه گذشته است؟! زیادی مانده ای.بلند می شوی و کاملا هدفمند و حسابشده،با حسی سرشار از انتقامی مقدس و شیرین،در را پشت سرت گرومبی می بندی و با گامهایی مصمم،به سمت جکوزی می روی.یکی می گوید:"دهه...چرا رفت؟!"و یکی دیگر همچنان حلقه به در می زند!....
نظرات (32)
حلقه به در میزند و باز هم به در میزند اما کسی جواب نمیدهد! چرا جواب نمی دهد؟ شاید آن که باید جواب دهد در اصل نباید جواب دهد!
میگم دیگه شاید اصلا راهی نیست که آنالیز شه!
Posted by بهار | December 27, 2007 7:54 AM
درود
اگر بار گران بودیم رفتیم....اگر نامهربان هستیم هستیم
همین هستیم اگه خواهی نخواهی....بیا پیشم عزیزم تا نبستیم.....
به علت برودت امتحانات....
لغزندگی برگه ی امتحان...
وبلاگمان تا اطلاع ثانوی پلمپ می شود....
آخرین مطلبمان راهم بخوانید تا بازگشت.........
_________________________________________________
منتظر حضورتان هستیم
وقت شناس باشید و پاینده
بدرود تا درودی دیگر....
Posted by ابن الوقت..::ایمان افتخاری::.. | December 27, 2007 8:35 AM
سلام خانم صدر
داستان جالبی بود
سبک قلکتون و طنز اون زیباست
به یک داستان به روزم
خوشحال میشم فرصت کنید
Posted by حپاو | December 27, 2007 10:25 AM
ما خود شعر رمانتیک والدینمانیم!
Posted by فلان بن هیچکس | December 27, 2007 1:02 PM
ما خود شعر رمانتیک والدینمانیم!
Posted by فلان بن هیچکس | December 27, 2007 1:03 PM
البته آن پيشنهاد طنز است؛ چرا كه اگر دنيا را بگردي يك يلدا پيدا نمي كند كه با قربان ازدواج كرده باشد- ميتوان صحت اين پيشبيني را از سايت ثبت احوال جست- و من هم جايزه و هديه و قس عليهذا را حق كساني ميدانم كه با عرق جبين و كد يمين فضيلتي كسب كرده باشند نه اين كه به حسب اتفاق يا سليقه ي اين و آن داراي چيزي شده باشد كه خودش هيچ نقشي - جز برخورداي از آن موهبت!!- در آن نداشته باشد.
Posted by من خودم | December 27, 2007 2:14 PM
سلام
شما من را با نظر ارزشمندتان بردید 14 سال پیش آن سال که هفت سال بیشتر نداشتم و کلاس دوم بودم ( من یه سال زود رفتم مدرسه ) بعد معلم املا گفت . داستان اون فیلی که با گنجشک ها بر سر آب دعوا کردند .قبل اینکه املا بگوید امضای پدرم پای دفترم بابت نمره های کم املایم را از من طلب کرد . من مصمم بودم که این بار 20 بگیرم .
ابن بار 19 شدم .
خوشحال بودم .
اما معلم دفترم را به صورتم کوبید و گفت :
آخه کی به جای فیل می نویسه لیف
----------------------------------
نکته ی قابل توجه اینکه واقعا نمی دونم ادغام درسته یا ادقام سوالتون واقعا سخته
Posted by عیسی | December 27, 2007 5:02 PM
سلام عزیز
دیدی چی شد؟
دوكونمو بلاگفا تخته كرد
این دكونو تازه باز كردم
به هوش باشی رفیق.....
Posted by بدیهی | December 27, 2007 5:39 PM
حالا چرا اینقدر قدیمی میخواندند ؟
نکند پیرزنها میخوندن؟!!
من تصور میکنم غیر مجازها را بنا به طرح امنیت ملی گوشهاتون نشنیده است !
Posted by زهرا دری | December 27, 2007 6:43 PM
سلام.
ميگيما، شما با اين داستانتون حسّابي كار و كاسبي خوبي برا مرده شور راه انداختيناااااااا! نونشون تو روغنه...!
بسي لذّت فراوان و بسيار زياد برديم!
راستي، بابت نظرتون و اينكه مارو مورد لطفتون قرار داديد ممنون و متشكّريم.
خدانگهدار
Posted by سعيده و زهرا | December 27, 2007 7:12 PM
سلام استاد
ممنونم که به من سر می زنی آخه دل به دل راه داره
قلمت همیشه تیز
Posted by محمد جاوید | December 28, 2007 2:12 AM
زهرا دری جالب گفت!...
مثل این می مونه که یکی توی سونای مردونه (!) بخونه: شده ام بت پرست تو!! قسم به چشمون مست تو!...
و یادم رفت... عرض ارادت!
Posted by فرزام | December 28, 2007 7:48 PM
سلام،
زيبا بود.
تنها وبلاگ شماست که مي ماند.
Posted by کاکه تيغون | December 29, 2007 2:12 AM
مرده شورشان را ببرد با طرح امنیت اخلاقیشان که زنهایش برای این که آواز بخوانند،مجبور می شوند یا بروند سونا،یا حمام و اینجوری مزاحم مردم شوند
تنها دعاست که می ماند
آنهم دعای ما به جان قلم شما!
Posted by نسیم عرب امیری | December 30, 2007 11:30 AM
سلا استاد گرامی ودوست عزیزم (البته خوبیت نداره یه مرد نامحرم به یه زن نامحرم دوست عزیزم خطاب کند اما من اززبانم دررفت امیدکه مورد عفو قرار گیرم ) نوشته های شما همیشه برایم لذت بخش بوده است وهمیشه با ولع میخوانم ...
به قول ما افغانها زنده باشی وخانه آباد ...
Posted by رفیعی | December 30, 2007 2:25 PM
تشکرمی کنم!
Posted by ارمغان | December 30, 2007 7:53 PM
سلام
نمی خوام تعریف و تمجید کنم چراکه نه شما احتیاجی به این تعریفات دارید و نه من احتیاجی می بینم به این هندوانه ها! این پستتون یه جواریی خیلی متفاوت بود و بیش از پیش به دلم نشست... نمی دونم به خاطر موضوع بود... یا به خاطر اصطلاحات رایج و بعضا خارجی که تلفیق شده بود با شیرازه ی اصلی متن.... یابه خاطر نثر سلیس و نزدیک به محاوره... یا شایدم همه ی اینا! به هر حال دلیلش هرچی که هست دلیل خوبیه...!!!
خوش باشید و شادزی و امید به اینکه این قلم حالا حالا ها بچرخه به نشاندن لبخند بر لبان مردم غصه بر لب خشکیده ی ما
یا علی
Posted by شیخ ابو امیر (امیر کریمی) | December 31, 2007 11:16 AM
خدایی راستشو بگ بی بی جون، صداش صاف نبود یا هیکلش؟؟!!چون روای داستان هم خودش تا آخر کار مرتب حلقه به در می کوفت؟!و کسی شاکی نبود.
داستان شروع خوب و گیرایی داره(آدمها،مکان، موضوع) ولی در رساندن مقصود کم آورده و خوب جا نیفتاده.(خودتون که بهتر می دونین در عالم طنز پیش میآد)البته سراغ شعر فروغ رفتن و با دم شیر بازی کردن هم(هجو یکی از شاهکارهای شعر معاصر ایران)کاردست داستان داده بی بی جون!حالا اصل شعر و ترانه که علاوه بر استخر در جاهای دیگه هم( مثلن حمام نمره)طرفدارزیاد داره به کنار.
مثل همیشه با نشاط و طناز باشید.
Posted by علیرضا مجابی | December 31, 2007 12:39 PM
سلام
خسته نباشید . به شما میگن یه آدم طناز.
منم با یک کاریکاتور درباره گفنگوی تمدنها به روزم.
Posted by سید محمود جوادی | December 31, 2007 8:43 PM
با مطلبي دربارهي عيد سعيد غدير -البته كمي دير- به روز شدم.
Posted by من خودم | December 31, 2007 10:26 PM
کیه کیه در میزنه...!!!!!!!
سلام استاد! ارادتمندیم!
Posted by طاها | January 1, 2008 1:41 AM
سلام بی بی
بی بیا مرد (زن)نکونام نمیرد هرگز
البته تا نمیری برات بزرگداشت نمیگیرند.
ما که خیلی ارادت داریم البته اگه به شاگردی بپذیرید
ما شما رو لینک دادیم یه سر به وبلاگ حقیرانه ما هم بزنید ممنون میشم نظر بذارین
این شعر رو هم ببینید:
http://www.bazdam.com/viewnews.aspx?id=365
Posted by خاته خراب | January 1, 2008 11:03 PM
وبلاگ جالبی دارید...من سالهاست با کارهاتون آشنا هستم......به وبلاگ من سر بزنید
malchik.blogfa.com
Posted by بهزاد ریاضی | January 3, 2008 2:15 AM
حواسم نبود! اصولا می بایست از آخر به اول می خوندم! مثل اس ام اس هایی که نقطه چین دارند!!!
Posted by سهند | January 3, 2008 10:25 AM
سلام عزیزان و دوستداران وبلاگ تذکره الطنازان
می خوام ازتون دعوت کنم برای دیدن از این پستی
که براتون تهیه کردیم
می دونیم که از دیدن و خوندنش حتماً لذت می برید
به امید دیدارتون
یاعلی
خدانگهدار
Posted by سعیده و زهرا | January 3, 2008 3:44 PM
باحال بود.
Posted by خران دو عالم | January 3, 2008 5:29 PM
از گوشه و كنار در خبر است كه كسالتي عارض شده بود و كسالت عارض تر از آن بود كه حتي مجال و توان كتابت وبلاگ دهد.
آنچه از راه دور در توان ماست آرزوي سلامت و تندرستي است كه حال و فال و مال و اصل و نسل وبخت وتخت در گرو جان سرزنده و برقرار است.
Posted by علي مرسلي | January 4, 2008 7:24 PM
ای صاحب این خانه زیبا ، سفری کن
در راه ، ز میخانه ما هم گذری کن
خاله رویا وبلاگم به دنیا اومده . بی زحمت یه نگاه بش بنداز ببین خوشگله یا که نه .
ببین ادامه بدم یه چیزی می شم یا که نه .اسم بچه ام رو گذاشتم : chachul.blogfa.com
بچه ام چشم به راه خاله می مونه تا بیاد
Posted by علیرضا شاکرانه | January 5, 2008 1:30 AM
خانم صدر سلام.فکر کنم شما می توانید به عنوان یک زن، به حقوق نادیده گرفته شده ما ، تا به امروز بیشتر و جدی تر اشاره کنید . باز هم از مطالب زیبای شما ممنونم
Posted by هاجر | January 5, 2008 11:54 AM
سلام
راستش حرف زياد دارم بگم اما چون بار اول فقط مثل بچه مودبها و مظلومها ساكت مي شينم ...
جاري باشيد
Posted by رها | January 6, 2008 1:21 AM
جالب بود....
Posted by کاسنی! | January 6, 2008 10:37 AM
دیگه به من سر نمیزنید؟
Posted by ارشیا | January 11, 2008 11:41 PM