
در خانۀ کودتا،
سرویس بهداشتی اُپن شد
فرچه تقاضای اضافه کاری کرد
سیفون به سرگیجه افتاد
برای هواکش،قانون منع عبور و مرور صادر شد
دیوار دستشویی نم پس داد
پوتین واکس خورد
سطل آشغال به تلویزیون چشمک زد
کفش زنانه زبانش بند آمد
پنجره مشمول قانون حجاب اجباری شد
در خمیازه کشید
عقربۀ ساعت چرخید
زمان همچنان تکرار شد
تاریخ هم!...
نظرات (23)
وحشتناک بود بی بی ، بند بندش بند بند دلم آدم را می لرزونه
Posted by فیدوس | August 19, 2009 6:47 PM
سلام
این روزها هیچ حال خنده را ندارم
:
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
نمیدونم انگار که هر وقعه ی طنزی می افته یه چیزی همانند غم انگیز بودن توش موج میزنه
اون عمق عمقش...
همه چیز این روزها اندوهباره....
Posted by صمد | August 19, 2009 9:24 PM
فوق العاده بود....مثل همیشه...چند وقتی بود که از خوندن نوشته هاتون بی نصیب مونده بودم ولی حالا با وجود همه ی تلخی ها دلشادم از خوندنتون
Posted by نارسیس | August 20, 2009 3:04 PM
سلام بي بي گل
عجب تصاوير بديعي قلمت پايدار
Posted by محمد جاويد | August 21, 2009 1:41 AM
بی بی با من قهره :(
Posted by جزیره در کهکشان | August 21, 2009 11:18 PM
یک خبر خوش !!!!!!
Posted by فرید صلواتی | August 22, 2009 12:15 AM
رتباط حجاب و پنجره رو خیلی دوست داشتم. مرسی
Posted by فاضل ترکمن | August 22, 2009 5:38 PM
بی بی جان سلام
سطل آشغال به تلویزیون چشمک زد.
من هم توی دلم گفتم : کند هم جنس با هم جنس پرواز.
بی بی حرف دلت ، خیلی دل بود ، ختم کلام بود و حرف همه ی آدمای خوب.
مخلص شما حسین ناژفر
Posted by حسین ناژفر | August 23, 2009 2:14 PM
خوشحالم كه اين روزها غير از نبوي با يه طنزنويس خوب ديگه هم آشنا شدم. من خودم طنزنويسم و تو ورزشي شرق و ماهنامه نسيم و... طنز نوشتم. پس مي تونم اصل جنس رو تشخيص بدم. عذرخواهي مي كنم كه تاحالا كارهاي شمارو به اسم نمي شناختم. اين طنز خيلي خوبي بود. موفق باشي
Posted by نصيري | August 23, 2009 6:34 PM
متري چند؟
عجب خانه اي...!
Posted by يك خرده پا | August 23, 2009 7:42 PM
خداييش!
Posted by توهمات يك آميب 45 كروموزومي | August 23, 2009 8:05 PM
سلام
خانم صدر مطلب قبلی تان خیلی معروف شد
اینخانه کودتا هم جالب است در نوع خودش مینی مال است دیگر هزار نکته باریکتر زمو اینجاست
قلمتان همیشه سبز
Posted by فرزانه | August 24, 2009 8:54 AM
خنده تلخ!
ممنون، بسیار خواندنی و شنیدنی بود.
Posted by alexray | August 25, 2009 1:38 AM
بندبند تنم داره ميلرزه از خوندنش :(
Posted by خبرنگارغرغرو | August 25, 2009 3:39 PM
سلام
همه اين خونه خوب فقط يك چيز كم داشت و اون در يخچال اپن بود تا آإم هر وقت دلش هر چي مي خواست مي خورد بدون اينكه كسي بپرس چي مي خوري البته اگر كتابخانه اي هم داشته باشد كه تمام كتنابهاي ممنوع الچاپ فعلي را داشته باشد خيلي خوب است
Posted by روزنامه نگار نحس | August 26, 2009 10:43 AM
سلام خانم صدر،
این روزا چه بازاری گرم تر از بازار کودتا و کودتاچی ها؟!
منتظر حضور شما هستم...
Posted by امیرکریمی | August 28, 2009 12:36 AM
وبلاگم به روز شد خانوم صدر افتخار بدید و به این کلبه ی درویشی سری بزنید .منتظرتون هستم. با تشکر
Posted by هاجر | September 6, 2009 1:44 AM
سلام استاد. كم پيدايي؟
Posted by خالوراشد | September 6, 2009 12:34 PM
اي وطن پرور ايراني اسلام پرست
همتي زانكه وطن رفت چو اسلام زدست
اگر دوست داشتيد به من هم سري بزنيد
Posted by احد بزازي | September 6, 2009 3:09 PM
سلام بی بی جان خوشحالم که شما تعطیل نکرده اید .هر جا رفتیم کرکره ها را پایین کشیده بودند ویک پارچه سیاه زده بودند سر در مغازه!
Posted by تهمینه بانو | September 7, 2009 9:11 AM
با سلام
خيلي عالي بود ولي فقط خواستم بگم خيلي مواظب باش اينا هيچي ندارن و هيچ چيز هم براشون مهم نيست اصلا انسان نيستند.
Posted by برديا | September 9, 2009 3:19 PM
سلام
حدود يك ماهي مي شود كه نيستيد نكند شما هم به خيل عظيم و مشتاق گرفتاران روزگار پيوسته ايد بابا دلمان تنگ مي شود براي نوشته هايتان
Posted by روزنامه نگار نحس | September 14, 2009 8:12 AM
سلام:قبل از هر چیز درگذشت پرویز مشکاتیان عزیز را تسلیت میگم به خود بی بی گل و تمومه برو بچه های بی بی سی ااااااااا ببخشید اصلا هواسم نبود اشتباهی اسم این رسانه اشوب گرو اوردم منظورم برو بچه های بی بی گلی بود خودمونیما نکنه این بی بی گل ما هم با عمو گردن در رابطه است(بی بی جون ناراحت نشیا به در میگم دولتیا بشنون)اخه اسمشس خیلی شبیه اون بی بی سییه دروغگوئه!!! حالا بگذریم از این حرفا بی بی امشب تولد محمدقوچانی عزیزمون بود میخواستیم تولدش دربند بگیریم که برادران عزیزمون در اوین زحمت ما را کم کردند و خودشون تو اوین و دربند براش تولد گرفتن البته از حق نگزریم چه پذیراییه خوبییم براش تدارک دیده بودند خلاصه خبر به ما رسیده که ممد اقا قوچانی امشب مهمونداشته البت خودش خبر نداشته بچه ها براش کیک بردن تو راشون ندادند از لجشون پشت در کیک خوردن البته همسرش از ما جرا فیلم میگرفت تا بعد از ازادی بهش نشون بده هر چی بچه ها چشم انداختن اونجا ندیده بودنتون نکنه شما هم رفتید دددررربببننند؟؟؟
Posted by غریبه ای اشنا | September 22, 2009 11:48 PM