ای قم!ای کاش من بالاترین شاخۀ بلندترین درخت چنار حاشیۀ خیابان شهید منتظریت بودم!ای کاش من آنتن تلویزیون بلندترین برجت بودم!ای کاش من پل هوائی احتمالیت بودم!...از آقایی که روی داربست بالای سرم ایستاده بود و کف کفشهایش فرق سرم را مهربانانه نوازش می کرد،پرسیدم:"شما که اون بالایی بگو اول و آخرجمعیت کجاست؟"شوق زده گفت:"معلوم نیست.تا چشم کار می کنه جمعیته."با لهجۀ اصفهانی گفت یا نجف آبادی یا قمی یا تهرانی یا ترکی،نمی دانم.همه اش را قاطی کرده ام.شاید هم گفت که مخصوص مراسم تشییع،از دوبی آمده است.خیلی خوشحال بود آن که از دوبی آمده بود،نجف آبادی بود.چادر سرش بود،یا ته ریش داشت؟!یادم نیست...شاید هم فکلش از زیر روسری پیدا بود...سیل بودیم که داشتیم می رفتیم.یعنی می برد ما را.بی هیچ مقاومتی...بدون این که بگوییم آقا هل نده و خانوم برو کنار...یا آقا جلوی پاتو نگا کن که طبیعتا اصلا قابل دیدن نبود،از بس جمعیت فشرده بود...تا به حال در هیچ تجمعی اینقدر فشرده نشده بودم و اینقدر جمع مرا نبرده بود...! هر چند نفر از گوشه ای شعار می دادند که همه گیر می شد و سرایت می کرد به جمع ،تاخانمی که از زیر چادرفقط یک چشمش پیدا بود، با ته لهجه قمی بگوید:"بابا آخه تشییع جنازه اس، یه لا اله الا اللهی،یه الله اکبری،اینا چیه آخه می گن؟"و بعدش خودش هم آنهایی را زیر لب بگوید که چیه اینا می گن؟!و بعد از من بخواهد حائلش شوم که برود آن گوشه...می گویم که واقعاًچنین جمعیتی را نمی شود کنترل کرد و شاید بعضی هم آن وسط بعضی چیزها بگویند و بعش فکر می کنم شاید تقصیر آن آقایی است که اول از همه،شعارها را پشت بلندگوی وانت از جلوی بیت قبل از مراسم تشییع هدایت کرد.گفت:"بگو یا حسین..."خوب نتیجه معلوم است و عبارت "یا حسین" می تواند به اندازه کافی تحریک کننده و زمینه ساز شعارهای ساختارشکنانه باشد و مردم همه اسم کوچک یکی را فریاد بزنند و دیگر هیچ رقمی (حتی با خواهش و التماس آقای مذکور که شعارهای تحریک کننده ندهید)کوتاه نیایند...
خانمی ،یک"وی"ی پلاستیکی سبز را به نشانه پیروزی کرده نوک انگشتش و گرفته بالا.شهرستانی می نماید.می خندم و می گویم:"چه جالب!اینو از کجا آوردین؟!"مردم دور و بر هم می خندند.نمی شنود.فارغ و بی توجه به دنیا و مافیها، انقدر جدی و با اراده،دو انگشت وی مانند پلاستیکی مذکور را حمل می کند که گویی درفش کاویانی را...... می گویندنماز میت.خیلی مانده به حرم.تا آنجا که صدای بلندگو بزور می آید.جماعت سکوت می کند وبه نشانه نماز رو به قبله می ایستد . از دور اما همچنان صدا می آید.محو و همهمه وار...مثل موج ،که از دیوارهای سیمانی عبور می کند و می آید و فضا را می شکند و خیز برمی دارد وآوار می شود روی چشمها و گوشهایی که پشت میله ها و پشت بامها و پشت دیوارها دزدکی فاتحان خیابانها را نگاه و شناسایی می کنند .همینجوری هی صدا می رود و هی می آید و من،مدام آرامش ملکوتی صورتی در ذهنم است که شب پیش در محفظه ای شیشه ای در حیاطی کوچک دیدم .اولین بار بود که می دیدم کسی اینچنین آسوده خفته است.کسی که خواب ابدیش هم خواب از بعضی چشمها می رباید!...
نظرات (18)
و هر کسی این شور را درک نمی کند بی بی!
Posted by طنز متفاوت | December 23, 2009 4:49 PM
بی بی گل جان!
ببخش. اون من بودم:
سال بوینوما، جانانه دیدیم، حلقه زلفین،
گولدی دیدی دیوانه دوران ینه گلدی.
به زبان شما میشود:
ببخش فارسی ندارد.
Posted by هوشنگ | December 23, 2009 6:01 PM
سلام خانم بی بی گل می خواستم از شما خواهش کنم به عنوان یه طنز نویس حرفه ای یه نظری راجع به نوشته های من بدید... البته یه مقداری با سبک خیلی مودبانه شما فرق داره .....به هر حال خوشحال می شم نظرتون رو بدونم .
Posted by پسر بچه | December 23, 2009 10:20 PM
عالی بود لذت بردم.
Posted by امین | December 24, 2009 3:04 AM
خوشا به حال آنان که سعادت حضور در چنین مراسمی را داشتند
بسوزند آنهایی که نمیبینند و نمیخواهند ببینند این جمعیت پر شور و پر شکوه را.
Posted by سینا | December 24, 2009 3:52 AM
قطعه ای از بهشت بود آنجا،آمده بود پایین تا با خود بک بهشتی ببرد.
Posted by م.آزاد | December 24, 2009 8:49 AM
سلام
خاطره انگيز بود خاطره ات
زنده باشي
بي بي گل
Posted by حر | December 24, 2009 1:44 PM
توصیف زیبا و جامعی بود...
چنین است فرق آنان که از کنار بالاترین مقام می گذرند با ما که از یک وجب جای پارک ماشین نمی گذریم
Posted by فرزام | December 24, 2009 8:41 PM
کسی که خواب ابدیش هم خواب از بعضی چشم ها می رباید...
Posted by کاکه تیغون | December 26, 2009 1:05 PM
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوامشان
به خاطر تداعی خاطرات اعمال و افکار نیک و روان پاک آن مرحوم اگر کمی هم در این یک بیت غزل شیوا و عمیق حضرت حافظ دستکاری شد چاره ای نبود . ممنون از مطلب و گزارش بسیار خوبتان
Posted by شهروز اقبال زاده | December 26, 2009 8:16 PM
سلام
نثرتون فوق العاده زیباست
پیروز باشید
Posted by احمدمسعودیان نویسنده رمان اخرین پیمانه | December 28, 2009 1:08 AM
ســلام بی بی طنز
امروز آی طنز (همان وب سایت معروف فکاهی و طنز که عامل اجنبی بود!!) «فیل تر» شد.
دلیلش هر چه بود نمی دانم. اما خــوب می دانم این روزها، روزهای داغ و سوزان عاشورا و حسین است. چه دلیل دارد در این ایام تلخ، کام طنز و فکاهی به راه باشد؟؟!!
مــگر می شود در ایام و واقعه ای که حسین با خون خود مهشور کرده، طنز هم برقرار کرد؟
مگر می شود عاشورا را از یاد برد؟ مگر می شود فریاد «هل من ناصرو...» را نشنید؟ مگر می شود « اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشد» را انکار کرد؟؟
نه اینکه ازادگی اصل و پایه دینداری از نگاه حسین است؟
نه اینکه دینداری بدون آزادگی این روزها خوب مد شده است؟
نه اینکه ان روز که شما خواستید یک پل باشید و یا یک داربست، تنهامی خواستید آن حجم مردم آزاده جو را ببینید و قیاس ببندید؟
نه آنکه خود مرحوم حسینعلی این همه به تشییعش آمدن نه به خاطر دینداریش بود، بلکه به خاطر آزادگیش بود؟؟
می ترسم، می ترسم از آن روزی که آزادگی به حدی برسد که مجبور شویم نام حسین را هم مانند «فیل تر» ، «ح.س.ی.ن» بنویسم و یا بنویسنم «آ.ز.ا.د.ه» ....
قلمتان جاری باد. تا نهایت آزادگی...
Posted by راغ | December 28, 2009 12:04 PM
با عرض تسلیت
به خاطر کشتار برادران و خواهران بی گناهمان
در ظهر عاشورای محرّم الحرام!!:
وبلاگ «سید مهدی موسوی» بعد شش ماه و اندی به روز شد...
.
با اینها منتظرم:
1- دو شعر جدید که در جای دیگری نخوانده اید
2- متن و شعری از «فروغ» در حال و هوای این روزها
3- محاکمه ی آرمان ها در خیابان (نگاهی به فیلم آخر کیمیایی و چند دیالوگ ماندگار از او)
4- قر دادن زیر تیغ (بررسی وضعیت بیمار تعامل مؤلف و منتقد در ایران)
5- مثل همیشه جملاتی از «شمس» بزرگ!
6- خبرها و لینک هایی داغ از همه جای ادبیات و هنر
7- کنار پله ی تاریک (خبرهایی از برادر ترانه سرا و شاعرم: حسین صفا)
8- ستاره های سربی (غمنامه ای از یک ستاره که دوست داشت خاموش شود)
9- انتقام با طعم سیب زمینی (تحلیلی از وضعیت امروز جامعه ایران)
10- عکس هایی دیدنی از شاعران و دوستان کارگاه و...
و
مثل همیشه گوشه ی دنیا منتظرم
با شعر، با ادبیات، با غم، با عشق...
Posted by سید مهدی موسوی | December 28, 2009 11:43 PM
بی بی گل عزیز
خیلی وقته با من سر سنگینی و کامنتی نمیگذاری که همه ببینن چقدر منو دوست داری :)
البته اون خانم که اون اشتباه رو کرد و با درفش کاویانی اشتباه گرفتش خب لابد حالش خوب نبوده دیگه مگه نمیگی همه بهش میخندیدن . این همه کین ؟
میس شانزه لیزه
Posted by جزیره در کهکشان | December 29, 2009 2:54 AM
سلام استاد.به ما هم سربزنید
Posted by خالوراشد | December 30, 2009 7:44 AM
به دوستي گفتم:هنگ كردن بيچاره ها؛هرروز ميام تو خيابون.گفت:مرد حسابي ما خودمون هنوز هنگيم كه واقعا توي قم بود؟!چه برسه به اونا
Posted by قنبيت | December 30, 2009 11:04 PM
قبلا وقتی مطالبت را می خواندم می خندیدم . نمیدونم چرا چند وقتی هست که هر وقت می خونم بعدش ناخودآگاه اشک تو چشمام جمع می شود.
Posted by Anonymous | January 6, 2010 11:40 AM
سلام و درود بر آن آزاده مرد و درود بر شا
Posted by روح الله | March 7, 2010 5:57 PM