این روزها همه از من یک سؤال مشابه دارند: چرا برگشتی و یا چی شد برگشتی؟ ... برمیگردم که کنار مردم باشم. اگر خوشی و سختی هست کنار هم بکشیم. برمیگردم که مادربزرگم را تر و خشک کنم و تمام این هشت سال نبودنم را جبران کنم تا اگر خواست بخوابد آرام کنار خودم بخوابد. برمیگردم که هوای آلوده را من هم بخورم. بی اعصابیها را من هم ببینم. برمیگردم تا به خودم بفهمانم تافتهای جدا بافته نیستم. میدانم که راه هموار نیست اما زندگی همین است. زندگی یعنی امید و حرکت. زندگی یعنی مبارزه. یعنی جنگیدن. نمیخواهم در این دنیا آدم معمولی قصه باشم. ما از زندگیمان هیچ نمیفهمیم. کاش لااقل طوری زندگی کنیم که آیندگان با دیدن زندگیمان بهتر زندگی کنند. برمیگردم تا بگویم دوستت دارم. تا بگویم آرمان و عشق یار یکدیگرند. آرمان بیعشق روزمرگیای است که کتوشلوار پوشیده است. برمیگردم تا به خودم افتخار کنم. برمیگردم تا شب، هنگامِ سر روی بالش گذاشتن بالاخره بگویم "آخیش"
اینها را کیومرث مرزبان نوشته است. همان شاعر، نویسنده و طنزنویسی که یک سال پس از بازگشت به ایران دستگیر شد و پس از یک سال زندان، اخیراً به جرم «ارتباط با دولت متخاصم، اهانت به مقدسات، اهانت به رهبری، اهانت به مسئولان نظام » به بیش از ۲۳ سال حبس محکومشده که در صورت تأیید حکم در دادگاه تجدیدنظر، ۱۱ سال از آن اجرایی خواهد شد، که برای خودش عمری است ... دیشب داشتم با شوقوذوق خبر آزادی قاضی مرتضوی را پس از 2 سال حبس مرور میکردم که رسیدم به خبر احکام جدید قضایی فعالان کارگری و نوشتههای بالا از کیومرث مرزبان و نوشتههای دیگری از او که پر بود از اعلام نفرت از براندازی و براندازان و دولت ترامپ و وابستگانش و وفاداری به حرکت اصلاحطلبانه و درک و علاقهی خالص به ادبیات و هنر... فضای مجازی است دیگر، دروپیکر که ندارد.... فقط نمیدانم چرا دیشب تا صبح غلت زدم و خوابم نبرد... درهرحال شهروند عادی هستیم ما... عارف و فیلسوف و حقوقدان و مخزنالاسرار و نفحاتالانس نیستیم که شب، هنگامِ سر روی بالش گذاشتن بگوییم: "آخیش"!...