April 2025
March 2025
February 2025
January 2025
December 2024
November 2024
September 2024
August 2024
July 2024
June 2024
May 2024
April 2024
March 2024
February 2024
January 2024
December 2023
November 2023
October 2023
September 2023
August 2023
July 2023
June 2023
May 2023
April 2023
March 2023
February 2023
January 2023
December 2022
November 2022
October 2022
September 2022
August 2022
July 2022
June 2022
May 2022
April 2022
March 2022
February 2022
January 2022
December 2021
November 2021
September 2021
August 2021
July 2021
June 2021
May 2021
March 2021
February 2021
January 2021
December 2020
November 2020
October 2020
September 2020
August 2020
July 2020
June 2020
May 2020
April 2020
March 2020
January 2020
December 2019
November 2019
September 2019
August 2019
April 2019
March 2019
February 2019
January 2019
December 2018
October 2018
September 2018
August 2018
July 2018
June 2018
April 2018
March 2018
January 2018
December 2017
October 2017
September 2017
August 2017
July 2017
May 2017
April 2017
March 2017
February 2017
January 2017
December 2016
November 2016
October 2016
September 2016
July 2016
June 2016
May 2016
April 2016
March 2016
February 2016
January 2016
December 2015
September 2015
July 2015
June 2015
May 2015
April 2015
March 2015
January 2015
December 2014
October 2014
September 2014
August 2014
June 2014
May 2014
April 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
September 2013
August 2013
July 2013
May 2013
April 2013
March 2013
February 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
June 2012
May 2012
March 2012
January 2012
December 2011
July 2011
June 2011
May 2011
April 2011
March 2011
February 2011
January 2011
December 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
June 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
                
info at bbgoal.com
rouyasadr at yahoo.com


Enter Your Email
 





آدم‌های کوچکی که هرروز کوچک‌تر می‌شوند
April 19, 2025

%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7.jpg

معرفی کتاب «آخرین روزها» انتشاریافته در «ایسنا»

«آخرین روزها» در جست‌و‌جوی معنای زندگی و مرگ است. رمان، یک گروه دانشجوی پزشکی و فلسفه با همکلاسی‌های قدیمی‌شان، چند پیرمرد بازنشسته، یک پیشخدمت کافه، چند زن جوان و چند شخصیت فرعی را گرد هم آورده تا هرکدام به شکلی برای خلاصی از هراس بی‌مفهومی زندگی و مرگ تلاش کنند، تلاش‌هایی که از رهگذر برخورد نسل‌ها، تیپ‌های شخصیتی، جنسیتی و فکری حاصل می‌شود، در بسیاری از اوقات با طنز آمیخته است و گاه به نظر مضحک می‌آید؛ اگرچه وجه غالب این اثر طنز نیست.
آخرین روزها نوشتۀ رمون کنو (1903-1976) نویسندۀ پرآوازۀ فرانسوی است. کنو در سوربن فلسفه خواند، ابتدا با سوررآلیستها همکار بود و آثار اولیه‌اش را تحت تأثیر این سبک ادبی نوشت. بعدازآن به گروه ادبی اولیپو (کارگاه ادبیات بالقوه) پیوست که هدفش خلق زبانی جدید به کمک ریاضیات بود و بعدها به عضویت انجمن ریاضیات فرانسه و کولژدوپاتافیزیک درآمد. پاتافیزیک، علم تحلیل استثناهاست: برداشت از یک جهان بدیل از طریق یک منطق و زبان بدیل. تأثیر این پیشینۀ ادبی، فکری و فلسفی نویسنده، در آثارش ازجمله در رمان «آخرین روزها» پیداست که روایت وقتی از صافی ذهن یک نویسندۀ فیلسوف می‌گذرد به دریافتی عمیق از زندگی و مرگ می‌رسد تا بازتاب نگاه فلسفی و هنری او باشد.
رمان، واقعه محور است، بر بستری روایی حرکت می‌کند و داستانی جذاب و پرکشش دارد که در آن شخصیت‌هایی از دو نسل با خاستگاه‌های فکری و اجتماعی مختلف حضور دارند و ماجراها را شکل می‌دهند. این، سومین رمان کنو است که در آن اگرچه از سوررآلیسم فاصله گرفته ولی پر از بازی‌های زبانی، استفاده از فرم‌های مختلف روایت و تغییر در زاویۀ دید است؛ رمون کنو در این اثر از رهگذر تک‌گویی درونی، دیالوگ و یا از زاویه دید دانای کل به دنیای فلسفه نقب می‌زند، از ادبیات، شعر و شاعران می‌گوید، به محافل ادبی، هنری و روشنفکری سرک می‌کشد، از دادائیست‌ها، برگسون و نیچه یاد می‌کند و تصویری را از دغدغه‌های فکری، علمی و هنری زمانه و جغرافیای خود ارائه می‌دهد. این روایت‌ها در بسیاری از اوقات با طنزی گاه تلخ و گاه ابزورد، گاه گزنده و گاه ملایم، گاه شیرین و گاه سیاه درهم می‌آمیزند که برخاسته از نگاه هستی شناسانه نویسنده است. کنو که در سال 1959 به خاطر کتاب زازی در مترو جایزه ادبی طنز سیاه را گرفته است در رمان جدی آخرین روزها هم رگه‌هایی از طنز منحصربه‌فردش را به نمایش می‌گذارد که در این مقاله تلاش می‌شود به این وجه از این اثر پرداخته شود.
یکی از شخصیت‌های کلیدی رمان، آلفرد، پیشخدمت کافه‌ای است که از طریق گردش سیارات و آمار پیشگویی می‌کند و سودای کسب درآمد برای جبران مالباختگی پدرش را دارد. او به‌عنوان یک ناظر آگاه، بافاصله بر رخدادهایی که در کافه می‌گذرد می‌نگرد و با نگاهی استعاری روند اضمحلال تدریجی آدم‌ها و تغییر نسل‌ها را در بستری از روایت بازگو می‌کند. نویسنده در این میان همه‌چیز را از زیر تیغ طنزش می‌گذراند، حتی اگر نظریۀ نسبیت اینشتین یا نظریات فلسفی برگسون و نیچه باشد. برای مثال در مورد نسبیت اینشتین از زبان آلفرد می‌خوانیم:
- بهار آمد و همین‌طور آقای اینشتین که خیلی‌ها را سر شوق آورد. آقایان جدی کافه را پر می‌کردند و با هیجان از نسبیت حرف می‌زدند و از انحنای فضا و از گوی‌هایی که تا بی‌نهایت شلیک می‌شوند و ششصد سال بعد به همین آدم‌های معاصر برمی‌گردند، درحالی‌که این‌ها ریششان فقط به‌اندازۀ دو هفته رشد کرده. من به داستان‌هایشان گوش می‌دهم و حتی توی دلم نمی‌خندم، چون برای علم احترام قائلم. (ص 173)
کنو با مرگ هم سر شوخی دارد و بارها و بارها در کتاب با طنز از آن یاد می‌کند. در بازگویی مرگ مادربزرگ توکدن (یکی از قهرمانان اصلی کتاب) از زن پرستاری که مراقب محتضر است با عنوان: «زنی که به او پول داده بودند تا رژه مرگ را تماشا کند و بالای سرش نشسته بود و هم‌زمان برای شوهرش جوراب پشمی می‌بافت» یاد می‌کند و بعد از مرگ مادربزرگ صحنه‌ای از طنز ابزورد می‌آفریند:
-ونسان کوشید به مرگ فکر کند اما موفق نشد. روز چندان خوشایندی نبود و شبش آقای توکدن حسابی خسته بود حتی وقتی پشت میز ناهارخوری نشستند بی‌مقدمه و باحالتی وصف‌ناپذیر یک قطره اشک ریخت. همسرش بلافاصله درخواست کرد که خودش را جمع کند. (ص 126)
زندگانی ونسان توکدن، برگرفته از زندگانی نویسنده است؛ بنابراین بخش مهمی از نگاه کنو به فلسفه و آرای فیلسوفان از زبان او بیان می‌شود و گاه به هجوی گزنده می‌رسد. توکدن دانشجوی فلسفۀ دانشگاه سوربن است، همۀ وقتش را صرف خواندن و نوشتن می‌کند و علیرغم داشتن چند دوست و زندگی با خانواده مدام حس تنهایی و انزوا دارد که در رفتار و زندگی‌اش و همچنین در دیالوگ‌ها، مونولوگ‌ها، شعرها و گزین‌گویه‌هایش که تمی فلسفی دارد انعکاس می‌یابد که در بسیاری از اوقات به طنزی ابزورد و یا نهیلیستی پهلو می‌زند. برای مثال:
- دوباره خودش را در برابر خودش تنها می‌دید. تکه کاغذی برداشت و نوشت: «دارم تکه‌تکه می‌شوم و زیر آن نوشت:23 و 13 دقیقه. چند روز بعد این جمله به ذهنش خطور کرد: آدم‌های کوچک هرروز کوچک‌تر می‌شوید تکه‌تکه می‌شوید شمایی که آسایشتان را دوست دارید سرانجام از بین می‌روید.» ولی نمی‌خواست از بین برود. (ص 81)
ولی طنز تنها در عبارات ظاهر نمی‌شود و به شخصیت‌سازی هم تسری پیدا می‌کند. رفتار توکدن آمیخته با طنز است. برای مثال نویسنده به‌طور مفصل توضیح می‌دهد که او چگونه برای مقابله با کاهلی و بزدلی، به خودبیمارانگاری روی می‌آورد و خودش را به رژیم و قرص و دوا می‌بندد! نویسنده در جایی دیگر می‌گوید که توکدن پاریس را دوست ندارد ولی توپوگرافی‌اش را دوست دارد و به تغییرات مسیر اتوبوس‌ها و خطوط جدیدی که به آن‌ها اضافه می‌شود و مترو و تراموا علاقه‌مند است! در بخشی از کتاب درباره توکدن می‌خوانیم:
-تغییر منزل تغییری در او ایجاد نکرد. همچنان بیلیارد تمرین می‌کرد و کتاب می‌خواند و گه گاهی در ناامیدی دردناکی غوطه‌ور می‌شد و ناگهان با نوعی خوش‌بینی قدرتمند و مضحک و علاقه‌ای پوچ به زندگی از آن بیرون می‌آمد. (ص 127)
«آخرین روزها» روایتگر تضاد است؛ تضادی که میان مرگ و زندگی وجود دارد و همچنین در موقعیت‌ها، شخصیت آدم‌ها و رفتارهای آن‌ها جاری است. تضاد، موتور برانگیزانندۀ طنز است و تضادی که در جای‌جای رمان حضور دارد بسیاری از اوقات به طنز می‌رسد و تعابیر و توصیفات پارادوکسیکال راوی این طنز را تشدید می‌کند. مثلاً او از محتویات دفترچه توکدن می‌نویسد که ملغمه مضحکی است از یادداشت‌های بی‌سروته او و آدرس‌ها، تاریخ‌ها، ارقامی که پیشرفتش را در بیلیارد نشان می‌دهند و نقل‌قول‌هایی از گوته و کتابشناسی و سخنان حکیمانه فلسفۀ مدرسی دربارۀ قوه و فعل.
همچنین نویسنده در بازگویی ویژگی‌های شخصیتی عجیب توکدن، از رهگذر تضاد میان مقدمه و نتیجه، مخاطب را غافلگیر می‌کند و به طنز اثر عمق می‌بخشد:
-از وقتی به‌جای بند شلوار از کمربند استفاده می‌کرد، توتون انگلیسی می‌کشید و کنراد را به زبان‌اصلی می‌خواند، احساس می‌کرد آدم دیگری شده. (ص 162)
هم‌نشینی عبارات و ویژگی‌های بی‌ارتباط و متضاد باهم نیز از دیگر شگردهایی است که نویسنده برای تعمیق مفهوم از آن استفاده کرده و فضای طنز آفریده است:
-وقتی ونسان توکدن از قطار اور پیاده شد، خجالتی، آنارشیست، فردگرا و ملحد بود. بااینکه نزدیک‌بین بود عینک نمی‌زد و برای این‌که عقایدش را بهتر نشان دهد گذاشته بود موهایش بلند شود. همۀ این خصوصیات را با خواندن کتاب به دست آورده بود، کتاب زیاد، خیلی خیلی زیاد. (ص 24)
نتیجه آنکه نویسنده از نشاندن رفتارها و ایده‌های عجیب و غیرمنتظره جنون‌آمیز افراد به طنزی پوچ‌گرایانه می‌رسد و حسی متضاد را در ذهن مخاطب می‌نشاند، مثلاً وولمار، یکی از شخصیت‌های جوان کتاب، برای کلاه‌برداری، پیشنهاد می‌کند که به مردم بگویند پاپ را در زیرزمین‌های واتیکان حبس کرده‌اند و با این بهانه برایش اعانه جمع کنند و پول به جیب بزنند!
لحن خونسرد نویسنده به یاری تعمیق این حس و دامن زدن به تضاد در لحن روایت می‌آید که گاه به طنزی سیاه پهلو می‌زند. نویسنده در بخشی از رمان با خونسردی در خلال روایت زندگی و روزمرگی توکدن، با جمله معترضه‌ای که ربطی به ماجرا ندارد بی‌مقدمه می‌گوید:
در این مدت لاندرو را گردن زدند. (ص 127) و مخاطب را غافلگیر می‌کند. این طنز سیاه در بخش‌هایی از کتاب که به بحث تکنیکی! شخصیت‌ها درباره بیرون آوردن چشم از حدقه اختصاص دارد، تکرار می‌شود.
نگاه کنو به مرگ و فاجعه، با آفرینش سه دوست سالخورده کتاب عمق پیدا می‌کند و به طنزی سیاه می‌گراید. برابان و تولو و برنوییر سه دوست با شخصیت‌های متفاوت و گاه متضاد هستند که برای معنا دادن به زندگی رؤیاهای متفاوتی دارند. نویسنده با طنزی تلخ نشان می‌دهد که چگونه این رؤیاهای بی‌سرانجام به هیچ منجر می‌شود. نگاه طنزآمیز به مرگ در شخصیت تولو بسط پیدا می‌کند. او، دبیر جغرافی بازنشسته تنهایی است که در سال‌های پایانی عمر خود دچار عذاب وجدان است؛ فکر می‌کند که چون هیچ‌وقت سفر نکرده، موضوع تدریسش را به‌درستی نمی‌شناخته و بنابراین همه زندگی‌اش را با فریب و کلاه‌برداری نسبت به دانش‌آموزان گذرانده است. تولو به مرگ و به راهکارهایی برای رویارویی با آن فکر می‌کند، به نصب زنگوله داخل قبرها برای مقابله با این خطر که احیاناً به خاطر عجله در انجام مراسم، افراد زنده‌زنده دفن شده باشند؛ و یا به اینکه برای مبارزه با مرگ، باید ایستاده و یا روی صندلی بخوابد چون فقط برای مردن توی تخت می‌روند!
در این میان نویسنده وارد دنیای آدم‌ها می‌شود تا جوانان، سالخوردگان، زنان و مردان رمان با همه اختلاف‌های شخصیتی و فکری‌شان قطعات پازلی را بسازند که جستجو برای مفهوم مرگ و زندگی آن‌ها را به هم پیوند دهد و مجموعه‌شان را کامل کند. تا در انتها از زبان آلفرد بخوانیم:
- زمانی می‌رسد که دیگر نه فصلی وجود خواهد داشت و نه سالی، حتی نه روزی و نه شبی]...[زمانی که وجود همه‌چیز متوقف می‌شود. همۀ جهان با کامل کردن سرنوشتش ناپدید می‌شود، همان‌طور که اینجا و الآن سرنوشت انسان‌ها کامل می‌شود. (ص 253)
آخرین روزها را مهسا خیراللهی ترجمه کرده و توسط نشر نی در سال 1403 منتشرشده است.


روایت امروزی از زندگانی عطار نیشابوری
April 17, 2025

ابو حامد فریدالدین محمد مشهور به عطّار نیشابوری را کمتر کسی است که نشناسد و یا دقیق بشناسد. از کتاب‌های تاریخ برمی‌آید که این شاعر قرن ششم و هفتم همگام با ملت عزیز و سلحشور نیشابور (نقطه‌ای از خاورمیانه) این شانس را داشته که تمام زندگی‌اش در جنگ طی شود و مدام شاهد زدن ضربات سخت حکومت وقت به چانه دشمن باشد. کودکی او با طغیان غزها همراه بود که نیشابور را با تمامی آثار فرهنگ و تمدنش نابود کردند و آن را چنان کوبیدند که با زمین هموار شود و در آن مجتمع‌های مسکونی با پول حاصل از رانت بسازند.
عطار در جوانی به عطاری و طبابت هم مشغول بوده. روزی درویشی از جلوی دکانش می‌گذرد و از او کمک می‌خواهد؛ اما عطار می‌‎گوید که با بحران مالی روبروست و داروها کمیاب‌اند و سیب‌زمینی گران است. درویش از او می‌پرسد تو که آن‌قدر به دنیا وابسته‌ای بعدها چگونه جان خواهی داد؟‌عطار می‌گوید که حالا هر جور، این، مگه زندگیه که اینا برای ما ساخته‌اند و با رویکردی شاعرانه و نهیلیستی اضافه می‌کند: «ما، در این زندگی کوفتی، لحظه‌به‌لحظه مرگ را تجربه می‌کنیم و مگر تو خودت چگونه جان خواهی داد؟» درویش با ضرباهنگی ریتمیک در جواب می‌گوید: «اگه عمر همینه، اگه زندگی اینه، نمی‌خوام مثل تو دنیارو ببینم»، سپس همان‌جا می‌خوابد و در دم جان می‌سپرد که این پاسخ او علاوه بر اینکه قرن‌ها بعد دستمایه ترانه‌ای فلسفی قرار می‌گیرد باعث می‌شود که عطار زهد پیشه کند و مغازه‌اش را برای فروش بگذارد که به علت رسیدن حکومت وقت به قله‌های شکوفایی و رونق اقتصادی، مشتری هم برای آن پیدا نمی‌شود. درهرحال، عطار از این زمان به گشت‌وگذار در هفت شهر عشق می‌پردازد و این در حالی است که شهروندان عادی برای تهیۀ قوت روزانه‌شان در وادی‌های طلب دست‌وپا می‌زدند.
بر اساس اسناد انتشارنیافته، تبانی او با مرحوم ابوسعید ابوالخیر برای کسب قدرت و رسیدن به دولت بدون هماهنگی با مراکز ذیصلاح به گواهی شعر: «از دم بوسعید می‌دانم / دولتی کاین زمان همی یابم» باعث می‌شود که مورد غضب حاکمان قرار گیرد. احتمالاً اتهام دارالخلافه به او جهت اخلال در بازار مرغ مربوط به همین زمان است. گویا در متن دادخواست‌ آمده است که نامبرده به استناد بیت: «جمله گفتند آمدیم این جایگاه/ تا بود سیمرغ ما را پادشاه» در راستای حمایت از جریان منحوس پادشاهی، به تشویش اذهان مرغ‌های نگون‌بخت پرداخته و هزاران مرغ را به مهاجرت غیرقانونی به پشت کوه قاف واداشته‌ که سبب هلاک بسیاری از آن‌ها شده و به ناترازی در توزیع مرغ و پایین آمدن ارزش پول ملی دامن زده است و اسناد آن در منطق‌الطیر موجود است، چندان‌که از میان مرغان مذکور تنها سی عدد به مقصد رسیدند که مکاتبه با مراجع صلاحیت‌دار برای بازگرداندن آن‌ها به مام میهن و رساندنشان به دست مشتریان ادامه دارد.
با حمله مغولان به ایران بسیاری از نخبگان با اقامه این دلیل که:«دیگه این خراب‌شده جای موندن نیست» تصمیم به فرار مغزها می‌گیرند. از آن جمله می‌توان از بهاء‌ولد پدر مولانا جلال‌الدین نام برد. او سر راه عطار را می‌بیند و به او می‌گوید به‌زودی اینا می‌روند و ما برگردیم. ولی عطار به او جواب می‌دهد که خیالت راحت، اینا حالا حالاها رفتنی نیستند و تا همه مارو بیرون نکنن یا روی تخته مرده‌شورخونه نخوابونن جایی نمی‌رن. در ادامۀ ماجرا، اسرارنامه را به او هدیه می‌کند که بعدها زمینه‌ساز اتهام او به افشای اسرار به دوتابعیتی‌ها می‌شود. برخی از صاحب‌نظران معتقدند که مصیبت‌نامۀ او حاصل این دوره از زندگی‌اش است: حکایتی رمزی از سرانجام نومید بازگشتنِ سالکانِ فکرت و در پایانِ کار دریافتنِ اینکه آنچه در سراسر کائنات به جستجوی آن بوده‌اند تنها در درون فرد و نه هیچ جای دیگری است؛ امری که بی‌شک چندان برای نسل z دوره او راهگشا نبود و آنان را در گردابِ حیرتی عمیق فرو برد و به القای ناامیدی میان نسل جوان دامن ‌زد.
عطار آثار زیادی نوشت که اداره ممیزی مغولان، آنها را کتب ضاله تشخیص داده شد و سوزاندد و آنچه از او بجا مانده، آثاری است که آن زمان از نیشابور خارج‌شد و به‌صورت قاچاق بدون توجه به قانون کپی‌رایت انتشار یافت.
عطار بارها و بارها توسط اداره‌ی مبارزه با شبه عرفان‌های کاذب، بازخواست شد. ازآنجاکه در دارالحکومه این اعتقاد وجود داشت که: «حقیقت همونیه که ما میگیم و لا غیر» او به تشکیک در مبانی فکری از طریق ساختن طریقت در مقابل شریعت و افزودن چیزی بنام حقیقت و سوءاستفاده از عناصر بیانی و بدیعی غیر مشروع در راستای دل‌بستگی به عقاید مشکوک از قبیل تصوف و تلاش مذبوحانه در جهت تدوین مانیفست سیر و سلوک و ارائۀ افکار شوم و اومانیستی در راستای تسامح و تساهل، تظاهر به ملامتی گری و اباحه‌گری و تشویق به اعمال نامتعارَف و خارج از چهارچوب بخشنامه‌های رسمی در مجالس ذکر، از قبیل حرکات موزون، پای‌کوبی و فریاد زدن محکوم شد که اسناد آن در تذکره‌الاولیاء و دیگر آثار نامبرده موجود است.
درنهایت در زمان حمله مغولان او اسیر سرباز مغولی شد. درراه مریدی از مغول درخواست تا در ازای گرفتن چندین سیم شیخ را آزاد کند؛ اما عطار به مغول گفت که بهای من این نیست. این بود که مغول پیشنهاد مرید را نپذیرفت. این ماجرا چند بار تکرار شد و هر بار مریدان قیمت را بالا بردند ولی عطار موافقت نکرد. تا آن‌که روستایی‌ای از مغول خواست که در برابر یک توبره کاه او را رها کند. شیخ گفت بفروش که بهای من این است. مغول هم برآشفت و او را کشت. معروف است که بعدها دوست و آشنا می‌گفتند که خوش به حالش، رفت و این روزهای خرابی مملکت را ندید... حتماً یه چیزی می‌دونست که اونجوری کرد و در ادامه عباراتی را در راستای مغولان و برخی اعضای خانواده‌شان می‌گفتند که زبان و قلم از بیان آن‌ها قاصر است و اصرار نکنید، زشته.


در اهمیت «داور» بودن
March 5, 2025

به بهانه درگذشت ابراهیم نبوی، انتشاریافته در روزنامه اعتماد

وقتی ابراهیم نبوی (داور) در بهمن 1376 آثار طنز «ستون پنجم» را در روزنامۀ جامعه نوشت، به قول خودش: «انتشار این ستون
مثل توپ صدا کرد». «جامعه» خود را اولین روزنامۀ جامعۀ مدنی خوانده بود و تلاش می‌کرد گفتمان سیاسی غالب حرکت دوم خرداد را در آثارش منعکس کند.
جنس طنز نبوی در «جامعه»، «توس» و دیگر نشریاتی که در آن نوشت، آشکارا با طنز پیش‌از‌آن متفاوت بود. تا آن زمان، «سبک گل ‌آقایی» جریان غالب طنز بود؛ که پس از سال‌ها محدودیت، ضمن در نظر گرفتن حساسیت‌های فکری و سیاسی حاکمیت و جامعه، طنز و کاریکاتور سیاسی را احیا کرده بود. کیومرث صابری (گل‌آقا) طنز را اثری ادبی می‌شمرد و در آثارش در لابه‌لای استفاده از آرایه‌های ادبی، مخاطب را به کشف معنا و مفهوم می‌کشاند. همچنین او در نشریات گل‌آقا توانسته بود با تکیه‌بر نویسندگان برخاسته از سنت طنزنویسی «توفیق»، به زبان و نگاه مخاطبی نزدیک شود که رشد اقتصادی تورم‌زای دوران سازندگی و تغییر در مناسبات اجتماعی و اقتصادی بر معیشتش اثر گذاشته بود و ازاین‌رو بازتاب مشکلات «قشر آسیب‌پذیر» ترجیع‌بند طنز گل‌آقایی بود. در کنار آن، با نرمی به مسائل سیاسی نیز می‌پرداخت. شعارش نقد مشفقانه بود و تقابل از آن برداشت نمی‌شد؛ چاقوی جراحی بود و نه ساطور قصابی.
اما دوم خرداد 76 همه را غافلگیر کرد و سطح غافلگیری به عرصۀ طنز هم کشیده شد. طنز مردم ساختۀ: «بنویسیم خاتمی، بخوانیم ناطق» که به گل‌آقا نسبت داده‌شده بود در حقیقت نشانۀ تغییری بود که در طنز دوران پس‌ازآن آشکار شد. گفتمان توسعۀ اقتصادیِ دولت سازندگی جای خود را به گفتمان توسعه سیاسیِ دولت اصلاحات داد. همچنین بهار مطبوعات، زمینه‌ساز برخورد آزادتر و صریح‌تر با مسائل جامعه شد و بر اقبال عمومی به نشریات تأثیر گذارد. در آن فضا، سودای مدینۀ فاضلۀ جامعۀ مدنی به دغدغۀ فکری قشر متوسط روزنامه‌خوان تبدیل شد و به‌جای توسعۀ اقتصادی نشست. اما این جایگزینی تنها در قامت گفتمان رخ نداد. اجتماع صحنۀ تقابل میان نهادهای حاکمیتی با یکدیگر و برخی از نهادهای حاکمیتی با مردم و دانشجویان شد و رخداد 18 تیر 78 فضا را بشدت رادیکالیزه و چندقطبی کرد و فضای پر از تناقض و التهاب آن سال‌ها، به مطبوعات و لایه‌های مختلف مردم کشیده شد.
ویژگی‌های طنز دوره بحران، برخورد صریح و مستقیم با مسائل روز، دوری از پیچیدگی و پاسخگویی سریع به نیاز آنی مخاطب هیجان‌زده است و ابراهیم نبوی در چنین فضایی طنزهای خود را در روزنامۀ جامعه نوشت، از خط قرمزهای سیاسی و فکری عبور کرد و در فضای غبارآلود آن روزگار، در پاره‌ای از اوقات جهت‌گیری‌های سیاسی‌اش همسو با گفتمانی شد که درنگ را برنمی‌تابید و گاه انصاف را در مذبح سیاست قربانی می‌کرد. با همۀ این‌ها شاید خود او هم در آغاز تصور نمی‌کرد که با نوشته‌های «ستون چهارم» به یک پدیده در طنز تبدیل شود. ولی واقعیت آن است که گرچه موفقیت او از بهار مطبوعات آغاز شد و بر موج عصر اصلاحات سوار بود ولی یکسره ناشی از آن نبود، بلکه بر ویژگی‌های شخصیتی و فکری او و نیز تلقی‌اش از طنز تکیه داشت و همچنین حاصل سال‌ها فعالیت و تجربۀ او در سیاست، هنر و ادبیات بود. نبوی پیش از آن زمینه‌های مختلف و متنوع کاری، فکری، ادبی و فرهنگی را آزموده بود. از تحصیل علوم دینی گرفته تا تدریس منطق و فلسفه در مدارس، رفتن به جبهه گرفته، ریاست دفتر سیاسی وزارت کشور، مدیریت در بخش‌های فرهنگی و هنری، فعالیت‌های متنوع سینمایی، مستندسازی و نوشتن آیتم‌های طنز و جد، برای برنامه‌های تلویزیونی و نوشتن داستان کوتاه. همچنین در نشریاتی مانند سروش، گزارش فیلم، دنیای تصویر و مهر مقاله و طنز سینمایی نوشته بود و یکی از ماندگارترین و قوی‌ترین آثار طنزش (راپورتهای یومیه) مربوط به همین دوره است که آن را ابتدا در مجله گزارش فیلم و بعدها در نشریات دیگر به تقلید از نثر قاجاری نوشت. همچنین سابقه راه‌اندازی و مدیریت مطبوعاتی داشت و در این میان می‌توانست طرحی جدید و خلاقانه را برای حرکت نشریه‌های نوپا بکار گیرد، چندان‌که ردپای این ویژگی او را در گزارش فیلم و بعدها در ماهنامه و روزنامه همشهری و زن و نشریه دانستنیها می‌بینیم. مدتی هم مدیر فنی و اجرایی گل‌آقا بود و در نشریاتش شعر نو نوشته بود و بنای ستون طنز «چهل سال بعد در همین هفته» را هم در هفته‌نامۀ گل‌آقا گذاشته بود. جامعه‌شناسی خوانده بود و در این رشته مطالعه داشت. علاوه بر این‌ها طنز شفاهی بدیع، شیرین و هوشمندانه‌ای داشت که در همان برخورد اول به چشم می‌آمد و از نگاه طنزآمیز او به دنیا و مافیها حکایت داشت. این ویژگی شخصیتی وقتی با شناخت عمیق او از پیچیدگی‌های روابط سیاسی جامعه و بنیان‌های فکری آن همراه می‌شد و از صافی ذهن هنرمندش می‌گذشت، به قلم و نگاهش عمق می‌بخشید. نبوی جستجوی نسبت میان زبان روز با طنز و یافتن قالب‌های نو برای پیوند میان این دو را بارها به‌عنوان یکی از دغدغه‌های اصلی‌اش مطرح می‌کرد. این ویژگی در کنار قدرت او در انتخاب و خلق زبان و قالب مناسب و متناسب با گفتمان‌های روز قرار گرفت و در توانایی او برای خلق آثار طنز در سبک‌ها، قالب‌ها و ژانرهای متنوع متجلی شد و او را از حد و قواره یک طنزنویس سیاسی ژورنال به یک چهرۀ ماندگار و اثرگذار در طنز معاصر ما تبدیل کرد. همچنین با ارتباط مستمر و هرروزه با مخاطب به موفقیت، معروفیت و محبوبیتی همه‌گیر رسید تا جایی که از شگردهای او در طنز استفاده شد، تکیه‌کلام‌های ابداعی‌اش (کوفتمان، مشتمان و...) در زبان مردم راه یافت، طنز نوشته‌های او به آفرینش سبکی در طنز ژورنالیستی انجامید، بر ریتم و سلیقه طنز ایرانی تأثیر گذاشت، ضرباهنگ آن را تند کرد و نسل طنزنویس روزنامه‌ای بعد از خود را تحت تأثیر قرار داد.
نبوی ناآرام و بی‌قرار بود و این ویژگی علاوه بر تعدد و تنوع زمینه‌های کاری، در آثار طنز او نیز به چشم می‌آید. او علاوه بر طنزنویسی زمینه‌های متنوع کاری و رسانه‌ای را اعم از اجرای استندآپ کمدی، اجرای طنز در رسانه‌های تصویری و شنیداری و استفاده از امکانات فضای مجازی برای ارائه طنز آزمود و اکثراً درخشید و به موفقیت رسید. در زندگینامۀ خود نوشت او تعداد آثار تألیفی و پژوهشی‌اش 83 عنوان ذکرشده که علاوه بر تعدد، نشان از تنوع فعالیت‌های او در آزمودن و آفرینش قالب‌های گوناگون ادبی و هنری دارد: اعم از مجموعه شعر، داستان کوتاه، رمان، گفتگو، آثار پژوهشی در زمینه‌های موسیقی، سینما و طنز (ازجمله مجموعه 12 جلدی دانشنامه طنز ایران)، مجموعه طنزهای مطبوعاتی، پژوهش ادبی و هنری و... . در این میان آثار پژوهشی او علیرغم تمامی کاستی‌های ناشی از عدم دسترسی به منابع و نیز تعجیل در به سامان رساندن کار، جملگی از منابع خوب برای پژوهندگان عرصه طنز بشمار می‌آیند که در آن‌ها رگه‌هایی از نگاه عمیق و کاونده و همچنین قلم توانای او بچشم می‌خورد. همچنین پرکاری او که گاه هم‌زمان در چند روزنامه و هفته‌نامه می‌نوشت و نیز، ملاحظاتی که در پی دو بازداشت دچارش شد آثارش را ازنظر ارزش ادبی و هنری دچار فراز و نشیب کرد؛ ولی در خلال همین فرازوفرود‌ها آثار خواندنی بسیاری خلق کرد، در بحرانی‌ترین دوران‌های کاری‌اش در چند شماره برای ماهنامۀ کارنامه، مطالبی با عنوان «کوتوله‌ها و درازها» نوشت که از ماندگارترین آثار طنز معاصر بشمار می‌آید. وقتی هم به مهاجرت تن در داد، رد این فراز و نشیب‌ها به اقتضای فضای ذهنی و شرایط عینی زیستش بیشتر در آثارش به چشم آمد و گاه طنز آثارش را تحت‌الشعاع قرارداد و او را به تناقض در موضع‌گیری‌های سیاسی نیز کشاند. بااین‌حال علیرغم اینکه در مسائل سیاسی موضع مشخصی داشت که هیچ‌گاه کتمانش نمی‌کرد ولی شخصیت سیاسی و ادبی مستقل خود را داشت. پس از مهاجرت به دلیل همین شخصیت مستقل هم‌زمان توسط دو طایفه: حافظان وضع موجود و عاشقان بازگشت به وضع پیشین موردحمله قرار گرفت که دامنه آن به دوره پس از درگذشت غمگنانه و غریبانه‌اش کشیده شد. او به طنز نگاهی عمیق داشت و رمز ماندگاری‌اش در این تلقی نهفته است. در زندگینامه خود نوشتش در جلد یازدهم دانشنامه طنز ایران (که امید است زمینه انتشار آن در داخل به‌صورت مستقل فراهم شود) تلقی خودش را از طنز این‌گونه بیان کرده که تصویر روشنی از چرایی ویژگی‌های طنز منحصربه‌فردش به مخاطب ارائه می‌دهد:
-از نگاه من طنز یک شیوه بیان یا نوعی زبان است. همان‌طور که می‌توان عقلانی و منطقی حرف زد، رمانتیک نوشت، فانتزی نوشت یا احساساتی گفت. با این نگاه می‌توان یک مصاحبه طنز با کسی انجام داد که حاصلش شناختن شخص مورد مصاحبه باشد. می‌توان سفرنامه‌ای به طنز نوشت که حاصلش شناختن یک جغرافیای دیگر برای خواننده سفرنامه باشد، یا تاریخ را به طنز نوشت، به شکلی که همان وقایع به شخص خواننده معرفی‌شده باشد. درواقع طنز شیوه غیرمنطقی و پیچیده‌ای از بیان است. از زمانی که من به این موضوع آگاه شدم و به این نتیجه رسیدم که برای من نوشتن طنز راحت‌تر از جدی گفتن است، سعی کردم بسیاری از نوشته‌هایم را به طنز بنویسم، درواقع تلاش دشواری نبود، چون تا پیش از آن تلاش می‌کردم طنز ننویسم، چون به‌طور عادی زبان من طنز بود...


و ناگهان هوا سرد شد
March 3, 2025


*یک نامزد ریاست جمهوری
: من در یک برنامه هفت‌هزارصفحه‌ای به راهکارهای ورود به عمق استراتژیک آُسمان و رسوخ در ظرفیت‌های خودجوش آن به‌طور مبسوط اشاره‌کرده بودم. متأسفانه دانلودش نکردند و شد آنچه شد.

*یک فعال میدانی
: عزتمندی ما ازاینجا مشخص می‌شود که به خاطر سرما، مملکت عزیز ما تعطیل می‌شود و کارها می‌خوابد ولی محورهای مختصات ما تا ناکجاآباد دشمنان را همچنان می‌سوزاند و دود می‌کند و به هوا می‌فرستد.

*یک کارشناس کیهانی
: لیبرال‌ها این داستان سرد شدن هوا را علم کردند تا مسئله سرمای سخت اروپا و حرکت شکوهمند قطع گاز ما به غرب غارتگر را تحت‌الشعاع قرار دهند.

*یک وزیر خارجه
: علت لرزیدن مردم ما در زمستان، فشار حداکثری آمریکای خائن است. تا وقتی مردم عزیزمان در زمستان‌ می‌لرزند، مذاکره نمی‌کنیم مگر با کمک پوتین و پلیور چینی.

*یک سایه‌نشین
: وقتی به وعده انتقام 3 و 4 و 5 عمل نکردیم، هوا سرد شد. چرا قبل از آن این‌طوری سرد نبود؟ پس توطئه‌ای از سوی جناح سازش‌کار طرفدار مذاکره خودباخته خاک‌برسر در جریان است.

*یک استراتژیست
: سرما عملیات روانی دشمن است که توسط هواشناسان وابسته به آن دامن می‌زنند؛ وگرنه چرا چند ماه پیش‌ازاین خبرها نبود؟

*یک علی علیزاده
: می‌گویند چرا هوا سرد شد؟ امروز هوش سیاست خارجی ما را ببینید که قبل از سرمای هوا وزیر خارجه‌مان رفت دمشق، شاورما خورد. اگر می‌رفت گرینلند شاورما بخورد شک نداشته باشید که هواپیمایش به خاطر بدی آب‌وهوا مجبور می‌شد برگردد.

*یک یوسف اباذری
: سرمای زمستان امسال نتیجه تسلط نئولیبرال‌ها بر اقتصاد نفت و سایر وسایل گرم‌کننده دنیاست. به همین دلیل تا سرما می‌شود، نئولیبرال‌ها برق و گاز را قطع و مدارس و دانشگاه‌ها را تعطیل می‌کنند.

*یک منبع کار درست
: سرمای هوا و یخ بستن آب‌ها و قطع شدن برق و گاز و آب اگر خدای‌ناکرده به این منجر شود که احتمالاً فرد نتواند وضو بگیرد واجب مؤکد است که مثل شعب ابیطالب وضوی جبیره کند. احوط آن است که مسئولان در این زمینه و حجاب بانوان اقدام کنند.

*یک رائفی‌پور
: این سرما همه‌اش لابی صهیونیست‌هاست. برف کجا یک متر اومد؟ اردبیل. چرا نرفت دارقوزآباد یا مرزن‌آباد؟ این‌ها همه‌اش حساب است برای این‌که مشابهتی ایجاد کند ازنظر دشمن‌شناسی در آینده‌پژوهی تحرکات صهیونیسم جهانی در راستای دست‌ها پشت پرده آخرالزمانی. بروید و بشمرید ستاره داوود چند تا پره داره؟ 6 پره. همان تعداد حروف اردبیل؛ بنابراین گلوبالیست‌ها این سرما را راه انداختند تا قدرت دست طرفداران ستاره داوود بیافتد.

*یک محسن رضایی
: اگه سه چهارتا خارجی بیشتر گروگان می‌گرفتیم پول نیروگاه‌ها تأمین می‌شد و مجبور نبودیم کشور را به خاطر سرما تعطیل کنیم.

*یک شاخ اینستاگرام:
از چاکراهای وجودتان استفاده کنید. با قدرت عشق، تخم امید را در دل برف‌های قلبتان بکارید و هی بیخودی بخندید. صبح روز تعطیلی بدون آب و برق و گاز و سیب‌زمینی‌تان قشنگ.

*یک رئیس‌جمهور
: اگر مردم عزیزمان در تابستان کاپشن بپوشند و در راستای سیاست‌های کلی نظام گوش به حرف بدهند و باهم دعوا نکنند، مجبور نمی‌شویم به خاطر سرما و گرما، مملکت را تعطیل کنیم.

*یک صداوسیما
: و اما بشنوید از فروپاشی کامل غرب غارتگر به خاطر آمدن موج سرما و ریزش برف و گیرکردن میلیون‌ها مسافر پشت چراغ‌قرمز.

*یک مقام قضایی
: سرنخ‌هایی از دست داشتن مخالفان و معاندان و لیبرال‌ها و نیروهای وابسته به دشمن در ایجاد سرما کشف‌شده است که به استحضار ملت شریف خواهد رسید.

*یک نماینده مجلس
: اصولاً مشکل سرما به خاطر این است که قانون حجاب و عفاف باید تصویب شود.

*یک غلامحسین دینانی
: ماهیت سرما از ذاتش جداست؛ بنابراین همین‌طور احمقانه و سطحی نمی‌شود بهش نگاه کرد و گفت چیه. باید به عمق دیدگاه‌های ابن‌سینا و ملاهادی سبزواری رفت.

*یک اصلاح‌طلب
: باید مشکل سرما و کمبود گاز را از طریق گفتگو با رأس قدرت آسمان هفتم حل کرد. راه دیگری نیست.

*یک مصطفی ملکیان
: در مورد علت برودت هوا می‌توان این‌طور گفت که این پدیده پنج ساحت بیرونی و. درونی دارد که از هرکدام به‌تناسب نوع عایق‌بندی پنجره‌ها، سه الی چهار ساحت احصا می‌شود که به عبارتی می‌کند شش الی هشت ساحت.


شش دلیل معتبر برای وابستگی جواد ظریف به آمریکا و غرب و سایر نقاط دنیای پلید غارتگر
February 24, 2025

بعضی از خودباختگان به طرز وقیحانه‌ای گفته‌اند که دشمنی با غرب و آمریکا بس است؛ مثل بقیه دنیا، مستقیم مذاکره کنید و بگذارید نفس بکشیم و در همین رابطه از توانایی جواد ظریف برای گفتگو و تعامل با دنیا استقبال می‌کنند؛ بنابراین برای تنویر افکار عمومی و خصوصی، بدین‌وسیله شش دلیل معتبر برای اینکه ریگی در کفش نامبرده است و از سوی خیل ده‌ها نفرۀ امت کفن‌پوش و نشریات و رسانه‌های وزین و مردمی ارزشی کشف شده، ارائه می‌شود:

1- طبق اکتشافات برادران عزیزمان در سایت‌ها و روزنامه‌های ارزشی، پدر و پدربزرگ و اجداد نامبرده از وابستگان پهلوی و قاجار و دیگر سلسله‌های منحوس پادشاهی از قبیل مادها بوده‌اند و اوایل حکومت پهلوی اول همراه میرزا ابوالفضل خان اردوبادی با سر جان ملکم در کاخ گلستان آبگوشت بزباش می‌خورده‌اند و برای ساواک خبر مخابره می‌کرده‌اند و با پیش‌بینی اینکه نوه‌شان قرار است به‌عنوان نماینده جمهوری اسلامی با آمریکا مذاکره کند همان وقت اسم و فامیلشان را عوض کرده‌اند تا ایز گم کنند که مدرک نام و فامیل جدید در شناسنامه نامبرده و مدرک نام قبلی در گاوصندوق کاخ سفید موجود است.

2- نامبرده در اوان جوانی با استفاده از ویزای تحصیلی به آمریکا رفته و در ویزای نامبرده، امضا و مهر دولت آمریکا عیناً موجود است که حکایت از ارتباط وی با آمریکای جنایتکار و صهیونیسم پلید و غرب غارتگر و رژیم پهلوی فاسد و سایر رژیم‌ها و فرقه‌های منحط از همان دوران نوجوانی می‌کند و نشان می‌دهد که نامبرده با حمایت ساواک عضو انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا بوده و به فعالیت برعلیه نظام ستم‌شاهی می‌پرداخته.

3- نامبرده در گفتگویی گفته که کاندولیزا رایس هم‌دانشگاهی‌اش بوده ولی چهار سال زودتر فارغ‌التحصیل شده است. این امر نشان می‌دهد که وی از همان سال‌های پیش از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، تحت آموزه‌های رایس به بزک کردن چهره آمریکا پرداخته و به‌عنوان عامل نفوذی غرب، در راستا و درازا و پهنای پروژه «نفوذ و استحاله» رؤیای امضای توافق ننگین برجام را در سر می‌پرورانده و نقشه حضور در اجلاس منحط داووس و مصاحبه ننگین با فرید زکریا را می‌‎کشیده و سیگنال ضعف مخابره می‌کرده که مدارک آن در برج‌های مخابراتی سویس موجود است.

4- در فهرست کالاهای صادراتی به آمریکا مقداری ترشی هفت‌بیجار و رشته آشی پیداشده که روی آن عبارت «شرکت پخش مواد غذایی ظریف» نقش بسته که به نظر می‌رسد از سوی جواد ظریف به خاطر تشکر از دلارهایی بوده که از سوی کارتر و ریگان و بوش و اوباما و کلینتون و بایدن و ترامپ، برای او ارسال‌شده است که بنا به گفته منابع موثق، به رؤیت ملانیا ترامپ هم رسیده و او آن‌ها را گذاشته توی قفسه‌های آشپزخانه کاخ به‌اصطلاح سفید. عکس مواد غذایی فوق با برند مذکور در اینترنت موجود است.

5- ظریف در کتابی که چند سال پیش چاپ‌شده خودش اعتراف کرده که تحت حمایت اتاق‌های فکر ساواک و موساد و سیا و سایر سازمان‌های مخوف جاسوسی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته است. اوراق خمیرشده تمام نسخه‌های این کتاب در کارخانه‌های مقواسازی موجود است که عندالمطالبه توسط نگهبان کارخانه رونمایی خواهد شد.

6- قاچاق نفت و بنزین و دور زدن تحریم‌ها و آلودگی هوا و هزاران هزار مشکل دیگر همه از نقشه ظریف برای ایجاد نارضایتی در مردم پرده برمی‌دارد و نشان می‌دهد که ایشان از همان زمان مذاکرات برجام درهتل کوبورگ وین می‌خواسته مثل گورباچف پروستریکا و گلاسنوست مملکت را در آستانه رسیدن به قله عمق استراتژیک، تکه و پاره کند که با اقدام بجا و بموقع برادران این نقشه تا این‌زمان با شکست روبرو شده است.

پ.ن: همه موارد بالا نشان می‌دهد که اگرچه نامبرده حرف‌های خوبی هم در راستا و درازا و پهنای: «مردم ما خودشون انتخاب کردند که این‌جوری زندگی کنند» زده و باعث اعتراض کسانی شده که به شیوه ناجوانمردانه‌ای ازوضع معیشتی و غیر معیشتی‌ خودشان ناراضی هستند، ولی ازآنجاکه استراتژی نامبرده تعامل مذبوحانه با دنیا می‌باشد، هرگونه حرکت وی در راستای اهداف والای عمق استراتژیک ما، از درجه اعتبار ساقط بوده و در روی همان پاشنه‌ای می‌چرخد که ما گفتیم.