اگر جوهر طنز را عصيان بدانيم-خواه در قالب اثر هنري يا در نگاه و يا در برخورد با هنجارها و باورهاي روزمره-حسين پناهي ؛شاعر-نويسنده-کارگردان و بازيگر بزرگ ما يک طناز تمام عيار بود.پناهي بازي اش,نوشته اش,زندگي اش و حتي مرگش آيينه تمام عيار شخصيت طنزآلوده او بود:غرابتي در نگاه,بازي,رفتار و نوشتار.تحيري مثال زدني در رويارويي با پديده هايي که تکرار هر روزه آنها زنگار عادت را بر رخشان مي کشد.تو گويي او اين زنگار را برمي داشت؛باتحيري سودايي به کشفي دوباره مي پرداخت و مخاطب را به مکاشفه اي طنزآلوده مي کشاند.طنزي که در عمق خود به تلخي مي رسيد؛مي گزيد و بهت وحيرت مي آفريدو مخاطب عادي را وامي داشت که حاصل پريشان احواليش بخواند.
آثار پناهي تجلي نگاه هنرمندانه مردي بود که کودکيش را در غوغاي شهر جا گذاشته است و يک عمر است که کودک صميمي-صادق و ساده ي درونش با بداعتي مثال زدني به دنبال حسي گمشده برمي آشوبد:بر روزمرگي اي که زندگيش مي ناميم و لحظه به لحظه در آن فرو مي رويم ...رفتنش خود اوج اين غرابت تلخ است:رفتني عجيب و سايه وار...مثل زندگيش...مثل دو مرغابي در مه اش...و مثل چيزي شبيه زندگيش...
در سالهاي دور وقتي براي صفحه طنز«در حاشيه-در متن»مجله زن روز مي نوشت و سياه مي نوشت و روزي از او خواستيم روشن بنويسد,عليرغم نياز شديد مالي زير بار نرفت.گفت که براي دلش مي نويسد و جز اين نمي تواند بنويسد...پناهي سفارشي زندگي کردن را تاب نمي آورد.خودش را مي نوشت و بازي مي کرد...حتي در اوج تنگدستي...و اين در روزگار ما خود طنزي غريب است...
کودکانه
بيراهه رفته بودم
آن شب.
دستم را گرفته بود و مي کشيد
زين بعد همه عمرم را
بيراهه خواهم رفت...(از کتاب من و نازي)
نظرات (8)
سلام خانم صدر من انقدر مشغله دارم که الان فکر میکنم چقد خل شدم الوده و معتاد وبلاگ نویسی شدم و همین باعث میشه که انتظار داشته باشم شما حرفه اییها منو راهنمایی کنین درباره اهنگه من کلا اهنگهایه غمگین رو میپسندم و ممنون که اومدین وبلاگم
Posted by مجید | August 11, 2004 1:01 AM
سلام.متاسفم که باید برای اولین باری که اینجا نظر میدم در مورد این مطلب غم انگیز باشه .به نظرم حسین پناهی یه سادگی و معصومیت کودکانه ای همراش بود.خدا رحمتش کنه. ضمنا در مورد نوشته هاتون باید بگم خیلی قشنگ می نویسین. امیدوارم همیشه موفق باشین
Posted by محمد | August 11, 2004 2:08 AM
az coffe net ebdon farsi bayad penglish nevesht
hosin panahye ro doost dashtam ye joraye shayd vasma enmone masomiate gom shode bod keh donbalehs bodam ba man o anzi ahsh 2 morgabye dar mehesh va koli chiz dige ... injor moge ha bayad chi goft? heyf shod ?
Posted by shift | August 11, 2004 10:55 AM
مطلب بسیار عمیقی بود ... روحش شاد
Posted by دختر کولی | August 11, 2004 11:15 AM
يك بار فرصتي شد كه چند لحظه اي در چشمان تاريكش زل بزنم . آنقدر غصه داشت كه تا چند روز قلبم را ميفشرد. انگار فهميده بود كه متاثرم كرده . شفيقانه دستي به پشتم زد و با آن لهجه نامتعارفش گفت : راسته ميگن خدا هم حوصله ش از تنهايي سر رفته ؟ ...
همه چيزش نامعمول بود . حتي مرگش در تنهايي . راستش را بخواهيد نخواستم در مراسمش شركت كنم. او از همه كساني كه در خاكسپاري هنرمندان از هم سبقت ميگرفتند بي زار بود....
Posted by كسري با بوي تلخ قهوه | August 11, 2004 5:58 PM
کسی زندگی پناهی رو درک کرد ؟ فکر نمی کنم. چه حيف!
راستی رويا صدر عزيز بردن جايزه پروين اعتصامی رو تبريک می گم.
Posted by پرستو | August 11, 2004 10:01 PM
با خورم فکر میکنم مرگ نقش بسیار مهمی در زندگی ادمها داره. اونها رو ازمون میگیره و وجودشون رو یادمون میندازه. ):
Posted by م. موید | August 11, 2004 11:46 PM
سلام...بار اول است که اين جا آمدم..چيزی شبيه مرگ ديدم... شباهت های مرگ و پناهی...جنون وجهان را...راستی که جای جنون جهان کجاست؟
Posted by Reza | August 12, 2004 12:59 PM