یکی از وجوه مهم ادبی- هنری جامعه شهری امروز ما، همانا تابلوها و تراکتهای تبلیغاتی- ارشادی- اخلاقی بزرگراهها و واگنهای مترو است که از جهات زیباییشناسی، نشانهشناسی، سبکشناسی، دشمنشناسی، وظیفهشناسی و بقیهشناسیهای عالم وجود از اهمیت بسزایی برخوردار است. اگر اواخر دهه 50، دیوارها محل تعیینتکلیف برای مرگ و زندگی عالم و آدم بود، به مرور دیوارها و تیرهای چراغ برق کارکرد ارشادی- تربیتی نیز یافت و همراستا با سایر دستگاهها و رسانههای حکومتی، در اختیار تربیت شهروندان عزیز و صغیر و ناآگاه و بیفرهنگ قرار گرفت. به مرور بار ادبی- هنری پیدا کرد و با بهکارگیری انواع و اقسام صنایع ادبی و بدیعی اعم از ایهام، ابهام و تشبیه به مروارید، صدف، میخ، درخت، دریا و امثالهم، کاربردهای نشانهشناسی یافت. از نشانهشناسی ندادن بلیت گرفته تا نشانهشناسی بیغیرتی شوهر... . امروزه عادت کردهایم که در کوچه و خیابان و روی تیرهای چراغ برق، با پیامهای ادبی- هنری دارای بار ارشادی- تبلیغی- اخلاقی روبهرو شویم که در نقش دانای کل و همهچیزدان، وظیفه خود میداند مخاطب ناآگاه را با توپ و تشر یا با قربان صدقه، به راه راست هدایت کند. این روزها درو دیوار واگنهای مترو، پر است از بیان داستان پرآب چشم همنشینی چای و صابون و دعوت همگان برای عبرت گرفتن از سرنوشت غمانگیز چای و انتخاب نکردن همنشین بدبو و ناجور! ... تا مدتها پیش این جمله روی بیلبوردهای شهرداری خودنمایی میکرد: «آیا تا به حال فکر کردهاید که یک سقوط میتواند زیبا و با شکوه باشد؟» تا مخاطب ناآگاه، بفهمد که هر سقوطی، سقوط آشنای ارزش ریال یا هواپیمای از رده خارج یا اتوبوس اسکانیا نیست بلکه سقوط مذکور، میتواند سقوط آبشار نیاگارا باشد که بس دیدنی و باشکوه است! این روزها بیلبورد عوض شده و به هدایت شهروندان در راستای مذموم بودن تکدیگری پرداخته تا جماعت بفهمند که گدایی خیابانی بد است. آدم نداند، فکر میکند شورایی متشکل از آناتول فرانس و ابوسعید ابوالخیر و لقمان حکیم فکرشان را روی هم گذاشتهاند و متن ادبی- هنری برای تابلوهای تبلیغاتی- ارشادی سطح شهر نوشتهاند. واقعا دستشان درد نکند. اگر احیانا راننده محترم هم حواسش پرت شود و کار دست خودش و اتومبیلهای اطرافش بدهد، باکی نیست. مهم این است که از جهل درآمده و دیگر آن شهروند صغیر بیفکر بیفرهنگ سابق نیست، بنابراین بدین وسیله از آکادمی نوبل خواهشمندیم حالا که نوبل ادبیات برای اولینبار با دادن جایزه به خانم آلیس مونرو به عرصه داستان کوتاه هم کشیده شده، فکری نیز برای اعطای نوبل به ادیبان و هنرمندان نویسنده تابلوهای تبلیغاتی تهران کنند؛ جای دوری نمیرود. لااقل مردم عزیزمان که بیداری و آگاهی و هوشیاریشان را مدیون آنهایند، از خجالتشان درمیآیند!
(انتشار یافته در روزنامۀ بهار)
نظرات (3)
يكي از نوشته هايي كه اخيرا در مترو تهران خواندم چنين بود:
زماني كه فرعون در درياي مواج در حال غرق شدن بود و فرياد نجات سر داده بود و حضرت موسي او را نجات نمي داد از سوي خداوند ندا آمد كه اگر تو او را خلق كرده بود امروز نجاتش مي دادي.
انتخاب اين قضيه اصلا با موضوع تجديد نظر درباره شعار مرگ بر كدوم قاره و كدوم كشور ربطي ندارد
Posted by ميرناصر بوذري | October 20, 2013 3:45 PM
سلام
قربان قلمت بانو ... اندکي از حرصي که از ديدن اين تابلوها و بلبوردها مي خوردم خالي شد
يکي در مسير هر روزه ام هست که خيلي آزار دهنده است که گفته حجاب براي زن مثل چتر است
Posted by فرزانه | October 23, 2013 8:42 AM
سلام عرض شد
عید شما مبارک
Posted by راشدانصاری | October 23, 2013 10:46 AM