April 2024
March 2024
February 2024
January 2024
December 2023
November 2023
October 2023
September 2023
August 2023
July 2023
June 2023
May 2023
April 2023
March 2023
February 2023
January 2023
December 2022
November 2022
October 2022
September 2022
August 2022
July 2022
June 2022
May 2022
April 2022
March 2022
February 2022
January 2022
December 2021
November 2021
September 2021
August 2021
July 2021
June 2021
May 2021
March 2021
February 2021
January 2021
December 2020
November 2020
October 2020
September 2020
August 2020
July 2020
June 2020
May 2020
April 2020
March 2020
January 2020
December 2019
November 2019
September 2019
August 2019
April 2019
March 2019
February 2019
January 2019
December 2018
October 2018
September 2018
August 2018
July 2018
June 2018
April 2018
March 2018
January 2018
December 2017
October 2017
September 2017
August 2017
July 2017
May 2017
April 2017
March 2017
February 2017
January 2017
December 2016
November 2016
October 2016
September 2016
July 2016
June 2016
May 2016
April 2016
March 2016
February 2016
January 2016
December 2015
September 2015
July 2015
June 2015
May 2015
April 2015
March 2015
January 2015
December 2014
October 2014
September 2014
August 2014
June 2014
May 2014
April 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
September 2013
August 2013
July 2013
May 2013
April 2013
March 2013
February 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
June 2012
May 2012
March 2012
January 2012
December 2011
July 2011
June 2011
May 2011
April 2011
March 2011
February 2011
January 2011
December 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
June 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
                
info at bbgoal.com
rouyasadr at yahoo.com


Enter Your Email
 





در طنز،فرم حرف اول و آخر را می زند
September 4, 2007

من اصولا میانه ای با جشن تولد و این حرفها ندارم و شاید از معدود بلاگرهایی باشم که تا وقتی سرورم این واقعیت تلخ را یادآوری نکند که سال سرآمده و باید چیزی بپردازم،نه یادم است از چه زمانی دنبال کار خلاف وبلاگ نویسی رفتم و نه لزومی برای یادآوری آغاز ارتکاب این جرم در اینجا می بینم...ولی در هر حال،امسال،سالگرد تولداین وبلاگ ،همراه شدبا وقفه چند هفته ای ناشی از تغییر سرور و تغییر دکوراسیون و غیره ...این بود که بد ندیدم چندمین سال آغاز به کار این وبلاگ را با درج گفت و گویی آغاز کنم که با عباس محبعلی از روزنامه تهران امروز داشتم و شنبه و یکشنبه هفته گذشته در صفحه ادب و هنر این روزنامه چاپ شد.آمدم بهش لینک بدهم،دیدم در سایت اینترنتی روزنامه نیست.این شد که آن را در خود وبلاگ آوردم.(قابل توجه انجمن مبارزه با خودشیفته های مقیم مرکز!) لازم به ذکر است عباس محبعلی که خود دست و نظری در طنز و ادبیات دارد،طوری مصاحبه را پیاده کرده که وقتی خواندمش،با خودم گفتم:"این رویا صدر عجب حرفهایی زده است!برای اولین بار می شنوم!"و چون برایم نو بود،اینجا آوردمش...

رویا صدر متولد سال 1339 تهران است. او در سال 1365 از دانشگاه تهران لیسانس ریاضی كاربردی گرفته‌است و در حال حاضر شغل نویسندگی و تحقیق در مسایل طنز را انتخاب کرده است. او که صاحب وبلاگ طنز بی بی گل است در شهریور 1382 شروع به وبلاگ نویسی كرده است. اولین مطلبی که در وبلاگش گذاشته این شعر واژه بوده:
كاخ آرزوهایم
اگر چه رفیع است
ولی كلنگی است
وقتی از سقفش باران حقیقت چكه می‌كند
و با هر باد و بورانی از واقعیت
می‌لرزد
مثل خانه‌های شهر رودبار و منجیل
هراس برمی‌داردم كه نكند
نتوانم آرزوهایم را هم با خودم به گور ببرم!...
او درباره وبلاگ نویسی می گوید: «خودم بالشخصه دلم می‌خواست فضایی وجود داشته باشد كه بتوانم طنزهایم را در ارتباط با مسایل روز آنجا منتشر كنم. این بود كه فكر كردم وبلاگ نویسی را امتحان كنم. به خصوص اینكه در وبلاگ، امكان ارتباط مستقیم با مخاطب وجود دارد و در رسانه‌های رسمی، چنین امكانی نیست.» برای همین رویا صدر، بی بی گل مجله گل آقا، شد بی بی گل اینترنتی که اگر حرفی برای گفتن داشته باشد دوست دارد در فضای مجازی بزند. رویا صدر اولین تجربیات حرفه ای طنزش را سال 63 در مجله زن روز منتشر کرده و از سال 71، آن را به صورت حرفه‌ای در موسسه گل آقا ادامه داده است. گفت و گوی ما را با این طنز پرداز می خوانید.

***
شما به عنوان طنز پرداز چه ضرورتي احساس كرديد كه سراغ طنز رفتيد. اصلا ما چه نيازي به طنز داريم؟
منظورتان طنز مطبوعاتي است يا به صورت عام مي گوييد؟-
به صورت عام.
طنز به نظر من با زندگي بشر ممزوج است و غير قابل جدا شدن است. آدم مي خندد پس هست. در اين نگاه خنده با هويت عقلاني و هويت انساني گره خورده است. طنز هم بالطبع تجلي عيني حسي است كه در پي خنده براي آدم ايجاد مي شود. بنابراين من فكر مي كنم اگر جامعه اي بدون طنز باشد خيلي عجيب و غريب خواهد بود.
چرا عجيب و غريب؟
چون آن جامعه ديگر انساني نيست. جمله اي از بركسون مي خواندم كه مي گفت:‌ «در جامعه بدون تعقل ممكن است آدم ها بتوانند گريه كنند ولي نخواهند خنديد.» موقع خنديدن آدم با مغزش است كه مسايل را تحليل مي كند و به يك سري نتايج مي رسد، بعد وقتي از موقعيت ايجاد شده تعجب مي كند يا به تناقض يا تضاد مي رسد،‌ حاصل را با خنده بيان مي كند. به همين دليل من فكر مي كنم در جامعه اي كه طنز و خنده در آن نيست، يك جاي كار مي لنگد. در نگاه عاميانه اش هم كه نگاه كنيد مي بينيد خنده و طنز با زندگي اجتماعي مردم گره خورده است. وقتي دور هم جمع مي شونددنبال يك حرف بامزه مي گردند. آدم ها در يك زندگي اجتماعي است كه مي خندند ولي بر عكس در گريه يا تراژدي آدم دوست دارد تنها باشد.در یک جمع هر چه تعداد بيشتر باشد شما بيشتر مي خنديد. اين ها را گفتم تا به اين نتيجه برسم كه سوال شما مثل اين است كه بپرسيد چرا به اكسيژن نياز داريم كه نفس بكشيم.
منظورم از سوال رسيدن به نتيجه اي كلي نبود. شايد بهتر بود مي پرسيدم چرا يك نفر طنز مي نويسد؟
من فكر مي كنم اين يك نياز دروني است. مثل اين است كه از يك شاعر بپرسيد چرا شعر مي گويد. يا از يك نويسنده بپرسيد چرا داستان مي نويسد. خب، طبيعتا چيزي است كه در وجود فرد هست و قابل توضيح نيست. اصولا مكانيزم آفريش يا توليد اثر هنري چيزي نيست كه آدم آن را به زبان بياورد.
مي توان نقطه آفرينش طنز، چه اجتماعي، چه ادبي را گره خوردگي عقل و احساس دانست؟‌ شما گفتيد طنز ار عقل نشأت مي گيرد اما در توضيحاتتان خيلي فرامادي شد.
طنز از احساس فاصله دارد. فردي كه طنز مي نويسد يا اثر طنز به وجود مي آورد متفاوت به سوژه نگاه مي كند. نوعي هنجار شكني در نگاه دارد. شايد اين هنجار شكني حاصل تضادي باشد كه در آن پديده مي بينيد، شايد حاصل تناقضي باشد كه در ارتباط با آن پديده و محيط اطراف مي بينيد. به هر حال اين تضاد و تناقض را حس مي كند. يا شايد به خاطر تضادي باشد كه در برخورد با‌ آن پديده و در تجلي عيني آن پديده با ذهنش پديد مي آيد. حاصلش اين است كه نگاهي متفاوت نسبت به آن پديده پيدا مي كند. نگاهي كه شايد خيلي مألوف يا معمول نباشد وبا فاصله گرفتن از آن پديده فراهم آمده است. احساس را كنار مي گذارد و نگاهي را كه نسبت به آن پديده داشته به تصوير در مي آورد. در اين مرحله فرد به آفرينش طنز مي رسد. طنز يك نوع نگاه متفاوت به پديده،‌ از دور نگاه كردن به آن،‌ فاصله گرفتن از آن و به تصوير در آوردن آن است. مقداري هم در اين نگاه شيطنت و بازيگوشي وجود دارد.
تعريفي كه از طنز داريد با تصوري كه در عامه وجود دارد داراي تناقض است يا نه؟‌
اگر طنز را به معناي عام، شوخ طبعي بنامیم، می توان گفت ريشه هر نوع شوخ طبعي همين است. مسخره كردن هم يكي از شاخه هاي شوخ طبعي است ولي درجه نازل تري دارد،‌ از اين نظر كه فرد،‌ خودش را نسبت به سوژه در موقعيت برتر مي بيند و از بالا به او نگاه مي كند. ولي طنز قوي تر و عميق تروحاصل درگيري با سوژه است. يعني مقداري حس رأفت آميز نسبت به سوژه داشتن، مقداري درآميختن با سوژه. در اين جا يادي كنم از آقاي صلاحي. ايشان معتقد بود كه طنز نویس بايد از خودش هم بگذرد. يعني هيچ ابايي نداشته باشد از اين كه خودش را هم مورد طنز قرار دهد. كسي كه كار هجو انجام مي دهد،‌ اين مرحله را طي نكرده، يعني خودش را در مقابل سوژه قرار مي دهد و ار بالا به آن نگاه مي كند. اين مسأله مقداري موضوع را تلخ مي كند و مقداري به قوت كار ضربه مي زند.
پس با اين اوصاف،‌ شايد اين از بالا نگاه كردن طنز پرداز است كه خيلي ها نمي توانند تحمل كنند و خيلي برخوردهايي كه با اين مقوله مي شود از اين نوع نگاه است؟
موضع طنز نقد است. لويي آراگون تعبيري دارد كه مي گويد:‌ «طنز نويس مثل كسي است كه روي بالكن خانه اش ايستاده و از آن بالا به غوغاي هستي نگاه مي كند. تعبير قشنگي است. واقعا همين طور است. از بالا نگاه كردن او باعث مي شود كه در عالم سياست، خيلي ها اين اتفاق را تحمل نكنند. طنز پرداز همه چيز را متفاوت مي بيند و به صورت بي رودربايستي و بدون پرده پوشي با زبان غير مستقيم آن ها را عنوان مي كند. به همين دليل طنز در هر شرايطي نسبت به گونه هاي ادبي ديگر بين مردم كاركرد و كاربرد دارد.
شما در توضيحي كه در آغاز داديد طنز و عقل را آميخته با هم دانستيد. آيا مي شود به اين نتيجه رسيد، در جامعه اي كه طنز زياد و قوي وجود دارد عقل گرايي رواج دارد؟
نه! از اول حیات بشریت طنز وجود داشته. تاریخ ادبیات ایران هیچ وقت از طنز خالی نبوده.
کم و زیاد شدن طنز را می توان به حساب عقل گرایی یک دوره گذاشت؟
شاید بتوان از طریق رویکرد طنزنویسان به گونه های مختلف شوخ طبعی به بررسی شرایط هر دوره دست زد...ولی مرزبندی که شماانجام می دهید شاید خیلی نتیجه دقیقی به دنبال نداشته باشد.مثلا طنز امروز ما به علت شرایط سیاسی-اجتماعی خاصی که در آن هستیم از طنز سیاست زده و ملتهب سالهای پایانی دهه70فاصله گرفته است.
اگر بخواهیم این مسأله را به صورت عینی بررسی کنیم، اتفاقی است که در سریال های مهران مدیری رخ می دهد. شاید بار عمیق انتقادی در آن وجود نداشته باشد و فقط خنداندن آدم در آن مطرح شود...
بله یک نوع بازی با واژگان. یک نوع نگاه کردن متفاوت به همه چیز. به هنجار هاو روابط انسانی و روابط فردی .در عین برخورداری گهگاهی از نگاه انتقادی سیاسی به صورت نمادین و غیرمستقیم.در عین به بازی گرفتن همه چیز.
یعنی دیگر از بالا نگاه نمی کند؟
ممکن است نگاه کند اما من فکر می کنم نسبت به هیچ چیز نگاه اثبات گرایانه ندارد. نگاهی که محسن نامجو در موسیقی دارد. شعرمولانا را می خواند، وسطش عربده می کشد، صدای سگ در می آورد. به نظرم ویژگی محسن نامجو این است که طنز را وارد موسیقی هم کرده. خودش هم گفته که من با همه چیز شوخی می کنم. این اتفاق در نثر امروز ما هم در حال وقوع است و فکر می کنم جامعه (متأسفانه یا خوشبختانه اش را نمی دانم) به این سمت پیش می رود. با توجه به این که وبلاگ دارم، احساس می کنم خواننده دیگر حوصله مطالب طولانی و جدی و تحلیلی را ندارد.
یعنی اصلا دوست ندارد تحلیل بشند با بخواند؟
زبان و فضای ذهنی و انتظارات مخاطب عوض شده و با فضای دهه 60 و حتی70 فاصله گرفته.این زدگی که نسبت به سیاست ایجاد شده می تواند بیانگر شاخصه طنز امروز باشد.البته این مسئله را هم باید همین جااضافه کنم که آستانه تحمل مسئولین هم متاسفانهد پایین آمده و خط قرمزها بیشتر شده و این مسئله طنز سیاسی را آسیب پذیر کرده است.یعنی طنز نویس احساس امنیت نمی کند که راحت بتواند در زمینه های سیاسی قلم بزند.
این طور که شما می گویید طنز امروز طنزی بی سیاست است. چه چیزی جایگزین این بی سیاستی شده است؟
طنز امروز ما نوعی آزمایشگری را پشت سر می گذارد که خیلی خوب است. مثلا در زمینه بازی با زبان عامیانه، طنز وارد وادی های جدید شده وتجربه می کند. این مسئله در آثار جوانان وجود دارد و خیلی خوب است. فکر می کنم در بلند مدت زمینه ساز اتفاقات بزرگی خواهد بود.ولی با این حال فکر می کنم تا طنزنویس (و کلا هنرمند)احساس امنیت نکند و مجبور شود مدام خودش را سانسور کند،نمی تواند به شکوفایی برسد و این،آفتی است که متاسفانه درطنز امروز وجود دارد.
به هر حال ما در زمینه طنز با مشکل مواجه هستیم. آینده نگری و روشن بینی هم راهکار آزمایش شده ای نیست که بتوان به آن اطمینان کرد. اما اگر بخواهیم طنز معاصر را بررسی کنیم. می شود این اتفاقات را به حساب دوره گذار گذاشت؟
کاملا همین طور است. سال 76 تا 80-81 و بعد از تعطیلی فله ای مطبوعات هم طنز سیاسی ادامه پیدا کرد.تا آن زمان طنزبه صورت مستقیم وارد مسایل سیاسی می شد. زبان صریح داشت، نیاز روز جامعه را در ارتباط با تب سیاسی و سیاست زدگی جواب می داد و در نشریات دانشجویی هم انعکاس داشت. بعد از آن وارد دوره آزمایش گری همراه با سرخوردگی شدیم. من خودم که جسته و گریخته کار می کردم و واقعا نمی دانستم چی بنویسم. این اتفاق ادامه پیدا کرد و با گسترش وسایل ارتباطی که حالت شخصی دارند مثل وبلاگ یا با نفوذ اینترنت و بعد گسترش طیف طنز نویسان و گسترش مخاطب های مطالب طنز، بیشتر به سمتی می رویم که سبک ها، زبان ها، تم ها و سوژه های محتلف باید به بوته آزمایش گذاشته شوند.
شاید کتاب حافظ به روایت کیارستمی هم شاخصه همین دوره گذار باشد، با همان شاخصه آزمایش گری که در مقدمه کتاب هم ذکر شده که مطلقا باید مدرن بود. این حکم کلی و عجله ای صادر کردن است در کشوری که به قول شما دارد همه چیز را تجربه می کند. خب این هم یک جور تجربه است.
کیارستمی گفته کتاب بعدی اش سعدی است که بیت ها پشت و رو نوشته شده و خواننده مجبور است کتاب را بچرخاند. همه این ها یعنی قرائت های قدیم را دور ریختن.
این مسئله هم نوعی طنز است. از نوع مدرن...
اگر اینطور بگوییم سرتاپای زندگی طنز است. از سیاست، ادبیات، هنر. آدم احساس می کند به قول شما طنز زندگی مردم و ادبیات روزمره شان حضور یافته. چیزهایی که طنز نیست ردی از طنز پیدا کرده به خاطر نوعی هنجار شکنی که در آن ها هست.
به عنوان یک طنز پرداز می توانید آینده این اتفاقات را پیش بینی کنید؟
من در سال 81-82 بسیار نا امید بودم ولی الان احساس می کنم بر ای ایجاد یک زبان تازه برای برقراری ارتباط و برای ادامه مسیری که در طول تاریخ در زمینه طنز داشتیم، حرکت هایی شروع شده. این طرف و آن طرف هم چهره های خوبی می بینیم که مطلب می نویسند و خوب هم کار می کنند. چه در زمینه نثر و چه در زمینه شعر طنز. البته می توان گفت که در حیطه طنز، شعر منظوم داریم. کاری که ارزش شعری دارد و در عین حال طنز است کمتر می بینیم. با مشاهده نشست هایی که در زمینه طنز برگزار می شود، آدم احساس می کند که طنز جدی تر گرفته شده. بین نسل جوان هم جدی تر گرفته می شود. یکی از مسایلی که وجود دارد کمبود منابع نظری برای طنز است و کمبود افرادی که طنز را جدی بگیرند. و در زمینه طنز کار تئوریک انجام دهند. تعداد انگشت شماری وجود دارند که مشخصا در زمینه طنز کار می کنند
نسلي كه من در آن بزرگ شدم با نسلي كه شما در آن باليده ايد با هم تفاوت دارد. اين دو نسل نقطه اشتراك خيلي كمي دارند. فكر نمي كنيد جدا شدن نسل پيشكسوت به خصوص در دوران معاصر موجبات پرورش نسل جوان را از بين برده است؟
بله.متاسفانه در حال حاضر بخصوص با از دست دادن چهره های شاخصی از پیشکسوتهای طنز در سالهای اخیر دچار نوعی انفصال نسلها در طنز شده ایم.نسل جدید امکان استفاده حضوری از تجربه پیشینیان را از دست داده است.ولی در هر حال راههای دیگری برای استفاده از تجربیات دیگران وجود دارد.ما،همچنان داریم از عبیدوحافظ و سعدی تجربه کسب می کنیم! من طنزنویس با اين كه سعي مي كنم اثر نو ارائه دهم، در عين حال به سنت هاي ادبي قبلي تكيه دارم. يعني کسی كه مي خواهد به صورت حرفه ای کار طنز بکند، تا كارهاي عبيد را نخواند،‌ تا چرند و پرند دهخدا را نخواند،‌ تا به كارهاي قبلي مسلط نباشد،‌ تا زبان طنز را نداند،‌ نمي تواند نو آوري كند. يعني حتي كسي كه كار جديد انجام مي دهد به سنت هاي پيشينيان تكيه دارد. بنابراين اين كه شما مي فرماييد نسل نو قبلي ها را كنار گذاشته و قبول ندارد، اشتباهي است كه شايد حاصل جواني باشد. فروغ فرخزاد از شعر كلاسيك شروع كرد. نيما هم در حوزه شعر كلاسيك صاحب نظر بود، در نهايت رسيد به اين كه عروض را بشكند.البته اینجا مسئله ای را اضافه کنم و آن این که به هر حال در هر زمینه ادبی ،نوآوری معمولا توسط سنتی های هر دوره پس زده می شود.این مسئله در مورد طنز هم صادق است .بخصوص در جریانات ادبی طنز که به نوعی نماینده سنت طنزنویسی آن دوره اند(مثلا توفیق دهه40)این مسئله صادق است که ارائه اثر در یک سری قالب های شناخته شده را بیشتر برمی تافتند تا قالب شکنی و نوآوری ک(حتی در حد شکستن عروض در شعر) کمتر تحمل می شد.ولی در هر حال به نظرم برای نوآوری هم ابتدا باید راه را خوب شناخت .سپس از آن عبور کرد و به کشف افقهای جدید دست زد.

نمي خواهم وارد دعواي نسل ها و اختلافات سليقه اي بشوم. اما شما عملا از نسل جديد چه كار شاخص يا حركتي ديديد كه نشان از زنده بودن طنز باشد.
نوشته هایی که در اینجا و آنجا از سایتها و وبلاگها و نشریات دانشجویی و سراسری گرفته تادر شعرها و داستانهای کوتاه و بلند می بینید و این حس در شما تقویت می شود که طنز هنوز زنده است.در زمینه انفصال نسلها و این که نسل جدید،تجربه های پیشینیان را قبول ندارد فکر می کنم البته اینطوری ها هم که می فرمایید نیست.من در همین آثار نسل جدید،نوشته هایی(چه در نظم و چه نثر) می بینم که حاصل آشنایی با طنز کلاسیک فارسی و علاقه به آن است.من علاقه به مطالعه در زمینه طنز و تئوری آن را بسیار جدی تر در نسل جدید می بینم.برخی در این نسل،دیگر به طنز به عنوان تفنن نگاه نمی کنند.
می خواهم گفت و گو را به دو سمت ببرم. اول در مورد طنز مکتوب و سپس مجموعه گل آقا و سوالم را این طور مطرح می کنم که در طنز فرم مهم تر است یا محتوا؟
فرم حرف اول و آخر را در طنز می زند. یعنی ممکن است مطلبی نوشته شود که مخاطب نفهمد، اما از خواندن آن لذت ببرد. لذت بخشی اثر ادبی از همه چیز مهم تر است. یک حرف پیش پا افتاده را اگر در قالب جدید ببرید می توانید آن را جاودانه کنید. از طرف دیگر ممکن است به خاطر انتخاب یک فرم و زبان پیش پا افتاده و مبتذل، محتوای وزین را به ابتذال بکشانید. من به هیچ وجه فکر نمی کنم محتوا در طنز مهم باشد مگر این که فکر کنم روزنامه نگارم و باید درباره موضوعی خاص بنویسم. به هر حال در کار ژورنالیستی دغدغه ها و موضوعات نسبت به طنز هنری کمی متفاوت است.
اما اگر بررسی کنید، می بینید مثلا در دوره مشروطه به دلیل وجود فضای سیاسی خاص محتوا از اهمیت خاصی برخوردار بوده...
نه، طنز ژورنالیستی ویژگی های خاص خودش را دارد. در طنز ژورنالیستی مخاطب از نویسنده انتظار دارد که مسایل روز را مورد بحث قرار دهد. نویسنده در طنز ژورنالیستی رسالتی در برابر جامعه و مردم و در برابر موضوعات دارد که ناگزیر است به مسایل روز بپردازد. برای مثال چرند و پرند دهخدا را که در بحبوحه مسایل مشروطه نوشته شده با نوشته های پرویز شاپور قابل قیاس نگیرید. دهخدا برای خودش یک رسالت اجتماعی قایل بود که به خاطراین رسالت، ستون چرند و پرند را در روزنامه صوراسرافیل راه اندازی کرد. فرقی نمی کند من هم وقتی در نشریه ای کار می کنم، در عین حال که در آن هم دغدغه قالب دارم، مجبورم درباره مسایل روز بنویسم. البته این را هم قبول دارم که در کار ژورنالیستی آدم به سوژه نگاه دارد.
کدام بالاخره مهم تر است؟فرم یا سوژه؟!
2 مسأله وجود دارد. یکی ارزش گذاری و یکی آفرینش اثر طنز است. این 2 را باید از هم جدا کرد. زمانی یک طنز نویس می گوید می خواهم طنز بنویسم. اگر روزنامه نگار است و برای ستون سیاسی یا صفحه ادبی می نویسد، به هر حال ممکن است به او سوژه ای بدهند و بخواهند که آن را طنز کند. اما وقتی روی اثر ارزش گذاری می کنید زبان و قالب خیلی مهم می شود. دیگر به سوژه سنگین و وزین طنز نویس نگاه نمی کنید. برای شما زبان و قالب اثر مهم است که تا چه حد نو، ادبی و قوی و ماندگار است. به نظرم یک نویسنده می تواند درباره مرغابی شعری ماندگار خلق کند. حتی ممکن است در مورد یک چیز بی مفهوم مطلب بنویسد و آن را ماندگار کند. بی مفهوم نویسی خودش از بخش هایی است که در طنز آزموده شده و بعضا شعرها و آثار ماندگاری خلق شده است. مطلب را که می خوانید، می بینید از اول تا پایان آن هیچ مفهومی ندارد اما به دلیل استحکام اثر خواندنش لذت بخش است.
به نظر رویا صدر عمر نشریات طنز در کشور ما چرا کوتاه است؟
طنز ژورنالیستی با سیاست گره خورده. یعنی هیچ گونه ادبی نیست که این قدر مثل طنز با سیاست گره خورده باشد. در زمینه شعر، هنرهای نمایشی و سینما می توان جدا از جریانات سیاسی حرکت کرد و ده ها سال نشریه منتشر کرد ولی طنز به شدت متأثر از التهابات سیاسی و اجتماعی است.
یعنی فراز و فرود و تحولات سیاسی و اجتماعی روی آن تأثیر می گذارد؟
صد در صد تأثیر مستقیم می گذارد. در سال 57 تا 59 بیشترین آمار نشریات طنز را داشتیم که درقابل قیاس با سال های 20 تا 32 در دوره معاصراست. امادر سالهای بعد تحت تأثیر شرایط سیاسی تعطیل شده اند. وقتی که شرایط بسته شد نشریات طنز بیشترین ضربه را خوردند.یا به صورت فله ای تعطیل شدند،یا خود تعطیلی کردندو در هر حال دیگر نتوانستند ادامه بدهند. نشریاتی هم که با حاکمیت، شرایط و ضوابط سیاسی جامعه همسو بودند، به علت تغییر و تحولات سیاسی نتوانستند ارتباط خود را با مخاطب حفظ کنندو نهایتا تعطیل شدند.
مثل گل آقا...
بله،در هر حال در عرصه نشریات ،طنز آسیب پذیرترین گونه ادبی بوده.البته در سالهای اخیر،طنز و کاریکاتور، نشریه ای است که همچنان بعد از سال ها و سال ها چاپ می شود.
شاید به این دلیل که تصویری است تا نوشتاری ...
هم به این علت و هم این که برد چندانی ندارد. با اینکه آقای علیزاده ، سردبیر این نشریه، جزو هنرمندان شاخص مملکت اند و افتخارات جهانی هم کسب کرده اند ولی حوزه سوژه ها و مضامین این نشریه محدود است و کمتر با سیاست به طور مستقیم ارتباط دارد،بیشتر ورزشی است وبنابراین حساسیت بر انگیز هم نیست.
برسیم به نشریه گل آقا. این نشریه در جریانی که به وجود آمده الان خیلی بی صداست. یعنی بعد از مرحوم کیومرث صابری کارکرد خودش را از دست داده.حتی می توانم به این مساله قایل باشم که حتی چهار-پنج سال آخری هم که آقای صابری بودندچندان کارکردی نداشت.د .
منظورم این بود که گل آقایی که در یک دوره ادامه دهنده راه توفیق بود یک باره ساکت شده و خبری از آن نیست. مردم از طنز گل آقایی ذهنیت دارند. اما دیگر دنبال طنز گل آقایی نیستند.
طنز گل آقایی ویژگی هایی داشت. به وجود آمدن طنز گل آقایی از دی 63 و از روزنامه اطلاعات شروع شد و در مجله گل آقا ادامه پیدا کرد. آقای صابری، یک سری تعاریف داشت. این که یک سری خط قرمز وجود دارد و ما از این خط قرمز عبور نمی کنیم، خط قرمز او هم روحانیت، نظام، اعتقادات اسلامی و اخلاق بود. به هیچ عنوان تهمت نمی زد. معتقد بود صراحت آفت طنز است. روی ادبیات طنز تأکید داشت بر طنز بودن طنز و گریز از بیانیه نویسی تأکید داشت. به قول جلال رفیع؛ گل آقا روی گسل بین مردم و مسئولین حرکت می کرد و سعی داشت این گسل را به هم نزدیک کند. بعد هم مثل این که روی لبه تیغ حرکت کند هم زبان مردم بود و هم به آؤمانهای خود در ارتباط با حفظ نظام و جلوگیری از تضعیف آن سعی داشت وفادار باشد.ولی وقتی خواننده آن را می خواند، احساس نمی کرد که طنز حکومتی است. هم زبان گویای مردم بود و هم حرمت نظام و مسئولین را حفظ می کرد. آقای صابری به جایی رسید که دید نمی تواند همچنان استوار و پایدار روی این گسل حرکت کند. در عین حال به چارچوب اهداف خودش پایبند باشد .نیاز مخاطب را پاسخ دهد و در عین حال به نظام و مسئولین هم وفادار بماند. این اتفاق در طول زمان شکل گرفت. به خصوص از خرداد 76 یک مقدارسطح توقع مردم از طنز نویس ها بالا رفت. یک مقدار صراحت وارد زبان طنز شد. شرایط به شدت سیاسی شد. نسل جوان، حرمت شکنی بیشتری پیدا کرد و دلش خواست خط های قرمز شکسته شود.
آیا می شود این را به حساب بالا رفتن سطح سواد و افتادن تب تحصیلات عالیه در خانواده ها گذاشت. به خصوص این که بعد از سال 76 نسبت به دهه اول انقلاب فضای مطبوعات از پرداختن به ایدئولوژی فاصله گرفته بود...
به نظرم این اتفاق بعد از سال 76 رخ نداد. اگر دو کلمه حرف حساب آقای صابری را بخوانید ( بدون تعلق خاطر می گویم) می بینید آقای صابری در این طنزها، سبک های مختلفی را تجربه کرده و به شدت دارای ارزش ادبی است و جوابگوی نیاز آدم های فرهیخته. اتفاقا گل آقا داعیه چنین طنزی را داشت. به نظر من و برخلاف عقیده شما من معتقدم بعد از خرداد 76 یک ساده نگری و سهل انگاری در زمینه طنز به وجود آمد. البته آقای نبوی سعی کرد زبان روز و نیاز جامعه را با طنز پیوند بزندکه این از مولفه های مثبت کار ایشان بود ولی در هر حال،شرایط آشفته سیاسی آن روزها،به آثار طنز صریح و ساده بیشتر تمایل داشت.این مسأله ارتباطی با بالا رفتن سطح سواد، تلقی و انتظار مردم از طنز ندارد. اتفاقا برعکس،در جوامع بسته ای مثل جامعه ما،مخاطب فرهیخته چه بسا ترجیح دهد به جای این که طنز با مغزش ور برود و همپای یک اثر ادبی با آن برخورد شود،وارد تابوها و خط قرمزها شود تا مخاطب در سایه هنجارشکنی حاصل از آن،نقابش را کنار بزند و لختی بیاساید(ارجاعتان می دهم به همان تعبیر درست فرویدی از طنز و خنده و ارتباط آن با ضمیر ناخودآگاه)نمونه اش همین به تعبیر فرهنگستان پیامک ها و درصد حضور اروتیسم و غیره در آنها که نوعا اقشار متوسط مشتری آنند.
پس این ساده انگاری در طنز امروز از سوی مخاطب هدایت می شود؟
بله از سوی مخاطب و جامعه. خب، یک مقدار هم فضا به آن دامن می زند. مثلا اس ام اس، وبلاگ، سایت یا اینترنت علیرغم نقشی که در شکوفایی طنز دارند، به تنبل شدن ذهن مخاطب کمک می کنند. مخاطب دیگر حوصله ندارد روی مطلبی که در قالب کلاسیک نوشته شده فکر کندو با یک مطلب سنگین(از نظر قالب و واژگان)دست و پنجه نرم کند! این خطری است که وجود دارد.
گفت و گویمان تا این جا 3 بخش شد. در بخش اول حیطه طنز را بررسی کردیم، بعد طنز مکتوب و ژورنالیستی و در بخش سوم هم طنز گل آقایی را مورد بحث قرار دادیم. از بخش دوم یعنی طنز مکتوب و ژورنالیستی سوالی مانده و آن اینکه چرا در تاریخ طنزپردازی مان اسم های مستعار زیادی داریم؟
فکر می کنم 2 دلیل داشته باشد. اولین و دم دست ترین مسأله این است که ضریب اطمینان بیشتری دارد. چون که طنز با انتقاد ارتباط دارد و فرد می ترسد اگر اسم خودش را بگوید برایش مسأله ای به وجود بیاید. به خصوص این که نشریات طنز، جدی ترین و انتقادی ترین نشریات تاریخ ادبیات ایران هستند. مسأله دوم این که متأسفانه آدم می بیند علیرغم این که طنز گونه ادبی بسیار جدی است، جدی گرفته نشده است. برای همین افرادی که چهره های ادبی و شاخصی هستند، ترجیح می دهند مطالبشان در نشریات طنز به نام خودشان نباشد. یکی از همکاران من که یکی از چهره های علمی است، تا مدت ها در گل آقا با اسم مستعار مطلب می داد و نمی خواست عنوان شود که طنز می نویسد. البته ایشان محک زد و دید مشکلی وجود ندارد و بعد از یک سال، اسم واقعی اش عنوان شد. در مورد نشریاتی مثل توفیق هم شنیده ام که دست اندرکاران می خواستند موفقیت نشریه را به نام خودشان تمام کنند و به همین علت ترجیح می دادند افراد ناشناخته باقی بمانند. چون نشریات طنز، محبوب ترین نشریات تاریخ ادبیات بودند.
اسم مستعار از نظر ماهیتی آفتی هم دارد؟
اولین آفتش برای محققان است. در تحقیقی که برای طنز مطبوعاتی انجام دادم با این مسئله مشکل زیادی داشتم. آفت بعدی در حق خود نویسنده هاست که شناخته نمی شوند و این جفای بزرگی است.
چه لزومی دارد که طنز نویس شناخته شود؟ چون ما معمولا از طنز نویس یک تصویر کاریکاتوری داریم که با واقعیتش تفاوت دارد.
همان لزومی که یک شاعر یا ژورنالیست یا سیاست مدار باید شناخته شوند. به هر حال او هم یکی از اهالی جامعه اندیشه و قلم است. اما بگویم این قضیه نقطه مثبتی هم دارد. نام مستعار به بار طنز مطلب کمک می کند. وقتی نام گذاری ها طنز باشد فضا طنز آمیزتر می شود. در عین حال من مثل شما فکر نمی کنم. چون در طول زمان و به خصوص بعد از انقلاب تصویری که افراد از طنز نویس در ذهن دارند تصحیح شده. قبلا طنز با لودگی تلقی می شد. یعنی از طنز نویس انتظار داشتند همیشه با کوله باری از جک وارد محافل و مجامع شود. ضمن اینکه مثلا می گویند رویا صدر همان بی بی گل خودمان. رویا صدر همان بی بی گل نیست، بی بی گل بخش شوخ طبع و شیطان رویا صدر است.



نظرات (12)

سلام /چسبيد مخصوصا تعبيرشيكي كه ازهجو ارائه دادي /تانيمه بادقت خوندم راست ميگي مطلب طولاني پشت كامپيوتر حوصله مي طلبه ولي مطلبت خوبه ميام دوباره بقيه رو ميخونم من طنز رو ازجد بيشتر دوست دارم مطلب نمكي دوست داشتني تره

راستي تولدت مبارك

مبارکه ثانیا! اولا درود!!

ممنون خانم صدر
باعث افتخار من است
راستی تولد اینجایتان هم مبارک
لینک مطلب را هم با اجازه تان گذاشتیم بالاترین

وقت آزاد داشتين سري به ؛من خودم؛ بزنين

بی بی گل جان! حق با شماست. خانم رویا صدر عجب حرف‌های خوبی زده است. به گمانم با گذاشتن همه حرف‌های ایشان در اینجا کار خوبی کرده‌اید. من همه حرف‌های ایشان را یک نفس خواندم و خیلی چیزها یاد گرفتم و لذت هم بردم. با خودم گفتم آیا بهتر نبود خانم صدر برای هر یک از حرف‌های شنیدنی خود یک نمونه هم می‌آورد. شاید در مصاحبه نشود چنان کاری کرد اما در اینجا به گمانم شدنی است و جالب هم می‌شود. چند سالگی وبلاگ بی بی گل را شادباش می‌گویم و برای آن شور زندگانی بیشتر از پیش، پایداری و ماندگاری آرزو دارم.
بی بی گل جان! در روزهای گذشته بسیار خندیده بودم. حرف خانم صدر مرا یاد آن خنده‌ها انداخت. جرج بوش از خطر هولوکاست هسته‌ای کشور ما فرمایش فرموده بود. به مناسبت تولد وبلاگ شما بخشی از سخنان گهربار پیشین جرج بوش در باره هولوکاست را، بدون شرح، ترجمه می‌کنم: «هولوکاست یکی از دوره‌های زشت تاریخ کشور ما بود... منظورم قرن ماست... ما همه در این قرن زندگی کردیم. من در این قرن زندگی نکردم.»

سلام استاد! تولدش مبارک! ايشالا صدو بيست ساله بشه!

سلام
اول اينكه بابت تولد و اين حرفا تبريك...! بعد هم بايد بگم كه بهترين قسمت مصاحبتون به نظر من همون تيتر بود كه شديدا باهاش موافقم البته شما بهتر از من مي دونيد كه اين ديد، مخالف هم كم نداره!!!
اين روزا يه چيز خيلي محسوسه. اينكه همه ترجيح مي دن نخونده نويسنده بشن! يا نشنيده، گويندگي و نقالي كنن! اين از آفات مهم طنز امروز شده و كلا نويسندگي امروز. گرچه خيليا مي فهمن و خيليا هم به اين موضوع اشاره مي كنن ولي كمتر جدي گرفته ميشه. من خودم رو به شخصه ميگم. گرچه مطالعه ي زيادي داشتم و قبل از اينكه به قلم دست ببرم، تقريبا خيلي چيزا رو خونده بودم، خيلي سبكارو مي شناختم، با خيلي از نويسنده ها شنا بودم، با روش ها و سبك هاي نوشتاريشون به طوري كه با خوندن متن و سبك قلم مي تونستم با تقريب خوبي نويسنده رو حدس بزنم. ولي متاسفانه از وقتي احساس كردم كه ديگه مي تونم در كنار مطالعه كار نوشتن رو هم شروع كنم، همه چي فرق كرد. حتي نسبت به متون معروف نويسنده هاي معروف هم به شدت ديد انتقادي پيدا كرده بودم و ايراد مي گرفتم! گرچه در اين بين بودن افرادي كه اين امر رو مثبت مي دونستن ولي به نظر خودم به عنوان يه نويسنده ي نوپا( اگه بشه اسمم رو نويسنده گذاشت) باعث جلوگيري از رشدم حداقل با سرعت قبلي شد. بعد از اينكه شروع كردم به نوشتن مطالعه ي كتابي يعني به فرم سنتي خيلي كمتر از قبل شده و گشت وگذار اينترنتي جاي اون رو به شدت گرفته...! عادت مطالعه ي كاغذ نوشته ها تا حد زيادي از سرم پريده. نمي شه گفت مطلقا بده ولي زياد هم خوب نيست. اينا رو گفتم كه بگم طنز به دليل عام بودن و تلؤلؤ داشتن در تمام سطوح اجتماعي، دچار يه سري متعلقاتي شده. شايد همين عام بودن از اين نقطه نظر كه افراد غير تخصصي رو پاي نوشتن و نقد كردن كشيده ( از لحاظ تعدد افكار) مثبت باشه. ولي به همون اندازه به خاطر عامي شدن طنز از اين ديد كه افراد با اطلاعات سطحي و اندك و بدون شناخت مناسب از سبك هاي نوشتاري شروع به نوشتن به اصطلاح خودشون طنز كردن، آفت طنز شد. ديد تئوري و كلاسيك به طنز خيلي محدود شده. خود من به شخصه احساسي پيدا كردم كه دنبال خوندن تئوري نمي رم ولي اگه احيانا به صورت اتفاقي جايي باهاش برخورد كنم ازش استفاده مي كنم. و بعضي وقتا اين احساس بهم دست مي ده كه چقدر از اصل موضوع گاهي دور ميشيم و بي خبريم! لزوم كار تئوري به خصوص از طرف كساني كه سابقه ي بيشتري دارن وبا نويسنده هاي گرانقدري مثل مرحوم صابري و مرحوم صلاحي و ... ارتباط داشتن، بيشتر احساس ميشه. به نظرم اين يه لطف از جانب اونا كه نه؛ يه وظيفه است. ديني كه در قبال طنز و نويسنده ها و مخاطبان بايد از گردن خودشون بردارن. خيلي پر چونگي كردم. شايد اصلا تا آخر اين متن رو نخونيد وليبه هر حال چيزي بود كه احساس كردم بايد گفت...
شاد و موفق باشيد بي بي گل خانم!

سلام . گفتگوی اختصاصی با استاد منوچهر احترامی در آیرون و آرلوکن . بخوانید

http://arlequineiron.blogfa.com

سلام. تولدتون مبارك .از روزي كه شما گفتين اسم هاي مستعار آفته، تمام دوستان طنزنويس اهل بلاگستان دارند اسامي واقعي شان را در داخل پرانتز و يا خارج پرانتز ميگذارند ولي مقاومت من ستودني است! نه؟

بی‌بی‌ دو عالم همچنان بسلامت باشند

مصاحبه علیه مکرمه تکانیدمان اساسی.تو گویی که با منجنیق از عالم پر قیل و قال سیاست به فضایی ملکوتی پرتاب شده باشیم. به شکرانه و در همان فضای پر اکسیژن، به این پستت در بلاگ نیوز لینک دادیم تا خلق‌الله بیشتری از این بینش خوش منش بی‌بی‌مان مستفیض گردند. سایه عالیه مستدام.

آگهی

مردی هستم چهل ساله از فامیل اصیل با فرهنگ ایرانی ، قد نسبتا بلند، وزن متوسط، دکتر در اقتصاد، بدون هرگونه اعتیاد، علاقه مند به ورزش و موسیقی و نقاشی ، شاغل در یک شرکت بزرگ با درآمد خوب،دارای خانه شخصی و اتومبیل ، شیک پوش ، داری پای چپ شماه 43 ،مایل ام با مردی با همین مشخصات دارای پای راست آشنا شوم تا در صورت دوستی و توافق بتوانیم با هم یک جفت کفش بخریم . علاقه مندان می توانند به تلفن شماره ...... و ایمل ....... با من تماس بگیرند.

یکشنبه 22 فرودین 1378 – 11 آوریل 1999

شاید شما هم از خواندن این مطلب بخندید ، ولی من از دیدن مردی با یگ پا که دم شلوار پای قطع شده اش را با بالای رانش سنخاق قفلی زده غمگین شدم و درد کشیدم. و این چنین احساسم را بیان کردم.