April 10, 2006 | دوشنبه، 21 فروردینماه 1385

... شاید وقتی دیگر

1127.jpg
"آماندا مالابه دلابگا"از نویسندگان نامدار توگو است.او که هفتمین دهه از زندگیش را می گذراند،شصت و خورده ای سال است که بی وقفه می نویسد.آثار او در نشریات مختلف امریکای لاتین و اقصی نقاط جهان چاپ شده و از سوی چندین موسسه علمی معتبر جهان،مرد سال ادبیات و باستانشناسی و گیاهان دارویی شناخته شده است.او،انواع سبکها را اعم از ساختگرا، پساساختگرا،مدرن، پسامدرن وغیره آزموده و در حال حاضر،آخرین مجموعه اثرش با عنوان:"شبی زمستانی،برق اتصالی کرد و آبگوشت بزباش را ترید کردیم و با پیاز خوردیم"توسط انتشارات مک گیل در نوبت چاپ است که فعلا کاغذ نیست.
برای آشنایی با سبک این نویسنده،یکی از آخرین داستانهایش را که به طور اختصاصی به سفارش ما نوشته است،با هم می خوانیم


شهر در دست کوتوله ها

نسل بشر داشت منقرض می شد و این،هیچ ربطی به اقدامات پیشگیرانه مربوط به کنترل جمعیت نداشت و همینطوری اتوماتیک،مثل یک قاعده محتوم و از پیش تعیین شده داشت اتفاق می افتاد.اولش میمونهای آدم نما بودند.(تئوریهای زیست شناسان شاهد است.)بعد از یک حلقه مفقوده،نوبت آدمها رسید.ولی بعدش،یک دوره مردم دیدند که تاریخ به جای این که سیر صعودی طی کند،دارد عقب عقب می رود.شیوه های مربوط به تصحیح نسل آدمهای کوتاه قد دیگر جواب نمی داد.گرچه در جاهایی از دنیا با استفاده از علم ژنتیک توانسته بودند نسل شهروندان رابلندتر کنند،ولی در دنیای قصه ما،مردم یک شب خوابیدند و صبح پاشدند وبا تعجب دیدندکوتوله ها دارند در شهر رژه می روندو نسل(حداقل نسل آنهایی که توی چشمها بودند و فعالیت می کردند و دیده می شدند)طی روزها و ماهها و سالها داشت کوتاه و کوتاه تر می شد. کارشناسان مسایل ژنتیک و سوسیولوژیک و اکونومیک و بقیه ایک ها،می ترسیدند روزی برسد بر بنی آدم که زمام امور دنیا و مافیها را کلا کوتوله ها در دست بگیرند و از درازها اصولا اثری باقی نماند. این بود که کارشناسان،بخصوص آنهایی که شبانه روز درلابراتوارها روی اصلاحات نسل و نژاد کار می کردند،هی می نشستند و فکر می کردند که چکار کردیم که نمی بایست بکنیم تا اینطوری شد و چکار نکردیم که می بایست بکنیم تا اونطوری شد...و اینقدر می بایست...نمی بایست و بکنیم...نکنیم می کردند و اینقدر چای می خوردند و اینقدر صورت جلسه می نوشتند و اینقدر پرتقال پوست می کندند و اینقدر می گفتند تا خوابشان می گرفت...(خواننده ای که شما باشید و از این همه "اینقدر"،اینقدر خوابتان گرفته است،ببینید دیگر آنها چکار می کردند.)این بود که خمیازه می کشیدند و بقیه حرفها را می گذاشتند برای فردا...و فردایش که چشمهایشان را باز می کردند، دوباره کابوسی را می دیدند که متحقق شده است:این،کوتوله ها بودند که در شهرمی رفتند ومی آمدند ومی نشستند و سخنرانی می کردند و تصویب می کردند و اجرا می کردند و کله هایشان بوی جوراب می داد،از بس کوتاه بودند.و می خواستند زمین را،زمان را و حتی تاریخ را از نو بسازند،طوری که قدشان به آن برسد...
در این میان،کار برای درازها هم مشکل بود...چون مجبور بودند کج...کج و خمیده-خمیده راه بروند و نتوانند سرشان را بالا بگیرند،چون به سقف آسمان که کوتوله ها پایینش آورده بودند،می خورد و کار دستشان می داد...این بود که از صرافت راه رفتن و حرکت کردن هم افتادند و رفتند نشستند یک گوشه ای...
البته،اوضاع به این شوری هم نبود.مواردی را می شد مشاهده کرد که جای امیدواری باقی می گذاشت:مثلا این واقعیت محکم و ثابت و ازلی که:"بالاخره یک چیزی می شه،شما خودشو ناراحت نکن."که از سوی سوسیولوژیستها عنوان می شد.یا:"ایشالا درست می شه"که تئوریسینهای علوم پلیتیک به آن اشاره می کردند...
تا آن که یک روز،واقعه ای که بالاخره می بایست بشود،ایندفعه هم شد:در یک روز زیبای بهاری(یا تابستانی یا غیره،چه فرقی می کند؟)که کلاغها روی شاخه ها قارقار می کردند وماشینها بوق می زدند و راننده ها داد می زدند و دستفروشها سیخ کباب می فروختند و فروشنده ها پول حراج می کردند و تئوریسینها برای قرون آتی نقشه های کاربردی می کشیدند،مطابق معمول سیر تاریخی حرکتها در سرزمین مردم قصه ما و سرزمینهای دیگر، قطارزمان در ایستگاه ایستاد بلکه کوتوله ها را پیاده کند،وعده دیگری سوار شوند.البته واضح و مبرهن است که این ماجرا،بسیار مایه شادی بود و بیشتر از همه،بی شک خوانندگان دلسوز و نکته سنج قصه ما خوشحال شدند و پیش خودشان گفتند لابد اینبار نوبت درازهاست...ولی واقعیت این بود که سقف آسمان کوتاه شده بود و درازها همچنان نمی توانستند جم بخورند،چه برسد به این که بروند و سوار قطار شوند...نتیجه آن که وقتی کوتوله ها با اهن وتلپ شروع کردند به پیاده شدن،اتفاق نه چندان عجیبی افتاد:نسل جدیدی از کوتوله ها داشتند با سلام و صلوات سوار می شدند ....و نسل بشر داشت همچنان منقرض می شد!...

قابل توجه عالم بشریت:
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی جهت انجام پاره ای تعمیرات اعم از تغییر دکوراسیون و غیره تعطیل می باشد.پذیرای حضور نظرآلوده سبز شما در این رابطه هستیم!

Posted by roya sadr at 06:31 PM | Comments (46)

April 08, 2006 | شنبه، 19 فروردینماه 1385

لحظه دیدار نزدیک است...

آقای احمدی نژاد گفتند:"در سفرهای استانی من،مردم در تجمعات بیهوش می شوند که آنها را با آمبولانس خارج می کنند"-روزنامه شرق-پنجشنبه-ص
1
گزارشهای تکمیلی در همین رابطه حاکیست:

*پزشکان از مبتلایان به بیماریهای قلبی،کودکان و سالمندان خواسته اند که از مشاهده چهره رییس جمهور در هنگام سفرهای استانی اکیدا خودداری نمایند.این کارشناسان،از مسئولان مربوطه درخواست کرده اند که مشاهده چهره نامبرده برای اشخاص زیر 18 سال ممنوع اعلام شود.
*سازمان صلیب سرخ جهانی،از رییس جمهور محبوب خواسته است تا کسب اطمینان از توانایی کادر پزشکی در جوابگویی به خیل بیهوشان،حتی الامکان در انظار عمومی ظاهر نشود و از انجام سفرهای استانی خودداری نماید.
*مسئولان سازمان هلال احمراعلام کرده اند که با توجه به امکانات موجود،انجام عملیات امداد و نجات ممکن نیست و خواسته اند کنارجایگاه سخنرانی های رییس جمهور،بیمارستان صحرایی دایر شود.نامبردگان بر حرکت چند کاروان آمبولانس پشت سر رییس جمهور برای جمع کردن مدهوشین تاکید کرده اند.
*از آنجا که برخی مدهوشین اظهار داشته اند که به محض مشاهده هاله هایی از نور دچار این حالت شده اند،متخصصان از حاضران در مراسم خواسته اند بدون چشم غیر مسلح،از خیره شدن به رییس جمهور محبوب اکیدا خودداری فرمایند.
اطلاعات تکمیلی به محض دریافت،به استحضار مردم شریف همیشه در صحنه بیهوشی خواهد رسید...

Posted by roya sadr at 05:25 PM | Comments (13)

March 20, 2006 | دوشنبه، 29 اسفندماه 1384

سال نو

توضیح :در مطلب پیش،تعداد انگشتان دست اشتباها دوازده عدد ذکر شده بود که ده عدد درست است و بدین وسیله پس از شمارش چند باره انگشتان فوق الذکر از سوی نگارنده، تصحیح می گردد.از دوستانی که لطف فرموده و این اشتباه محاسباتی را تذکر دادند کمال تشکر را دارم و از حسن نظر دوستان دیگری که فکر کردند سمبولیسمی در مطلب این حقیر سراپا حواس پرتی موجود است،کمال تشکرتر را دارم.

در استقبال سال سگ و مشایعت سال مرغ

عمو نوروز با گله ای از سگان می آید و مرغها را کیش می کند.مرغها،با کوله باری از تخمهای دوزرده

برای عالم بشریت،بال و پرزنان به استراحتگاه تاریخ می روند تا سگها برای یک سال،یکه تاز میدان پاچه

گیری و نگهبانی باشند...

و ما انسانها،بازیگران ناگزیر این سیرک بزرگ عالم هستی!

سال نو مبارک.به مبارکی طنز و به مبارکی همه آرزوهای قشنگ...

Posted by roya sadr at 11:13 AM | Comments (18)

March 05, 2006 | یکشنبه، 14 اسفندماه 1384

خانه تکانی

خانه تکاني شب عيد که شد،صاحبخانه به کارگر گفت:«ببين!همه جا اثر انگشت من است.روي ديوارها،روي ميزها،روي صندلي ها،روي يخچال،حتي روي کليدها و پريز ها.همه اش را خوب پاک کن.»
کارگر افتاد به جان اثر انگشتها، و ساييد و ساييد و توي دلش غر زد زد که مگر صاحبخانه چقدر انگشت داشته،يا چقدر از هر دوازده انگشتش استفاده کرده است؟
صاحبخانه اما،ذهنش درگير مسائل غامض تر و عميق تري در رابطه با کل بشريت بود.لم داده روي کاناپه،داشت به طور جدي به اين فکر مي کرد که يک سال گذشت و رفت،يک سال ديگر هم مي گذرد و مي رود،و همين طور آنقدريک سال...يک سال جلو رفت تا رسيد به آخر روز و يادش افتاد که يک چاي هم درست نکرده بدهد به کارگر بخت برگشته،و حواسش رفت پيش او که همچنان داشت اثر انگشت پاک مي کرد.با خودش گفت:امسال که گذشت،ولی سال دیگر باید فکری برای اثر انگشتها بکنم،و یادش افتاد که سال پیش هم برای امسال همین نقشه را کشیده بود،و سال پیش از آن هم برای سال بعدش همین طور ، و آن قدر یک سال-یک سال عقب رفت تا رسید به جایی که هنوز اثر انگشتهایش را کشف نکرده بود و نمی دانست می تواند با آنها آثارالباقیه ای از خودش بر جا بگذارد و امضا کند و رای بدهد و در برگه گواهی عدم سوئ پیشینه
و برگه هویت،با آنها احراز هویت کند.همین طور توی خیالهایش سیر می کرد و در عالم خیال،انگشتش را می دید که دنبالش کرده و او دارد فرار می کند و کارگر نفس...نفس زنان ،با کهنه و گرد رختشویی،دارد دنبال اثر انگشت می دود بلکه پاکش کند و او را نجات دهد...که کارگر بالاخره به دادش رسید و ترانه محلی"پای دلم به زنجیره"را طناب کرد تا صاحبخانه به آن آویزان شو.د و به دنیای شلوغ خانه تکانی برگردد...
واین در حالی بود که کار داشت به پایان می رسید و پای دل کارگر کم کم از زنجیر کنده می شد و صاحبخانه با دقت و وسواسی وصف ناپذیر،نقشه خانه تکانی سال بعد را طراحی می کرد و با خودش کلنجار می رفت که چطوری به کارگر حالی کند که 365 روز دیگر،باید بیاید و بازیک فکری برای اثرانگشتها بکند!

Posted by roya sadr at 05:14 PM | Comments (18)

February 20, 2006 | دوشنبه، 1 اسفندماه 1384

صدور مجوز به شرط خواندن یرای خانواده!

"برخی کتابها چنان هستند که نمی توانید آنها را با صدای بلند برای اعضای خانواده بخوانید.ما به این کتابها حتی اگر مجوز دائم هم داشته باشند اجازه انتشار نمی دهیم."-وزیر ارشاد

پاسخ یک مقام آگاه به سوالات رسیده در این رابطه
-------------------------------------------------
س-حضور فرزندان اناث در مراسم صدور مجوز مذکور چه حکمی دارد؟
ج-واجب است حضور داشته باشند.

س-اگر اعضای خانواده موقع صدور مجوز خوابشان برد تکلیف چیست؟
ج-مراسم مذکور از درجه اعتبار ساقط است.باید از نو شروع کنند.

س-هنگام صدور مجوز، بلندی صدا چقدر باید باشد؟
ج-آنقدر که همسایه ها تنگ نیایند و عارض نشوند.

س-آیا حضور خانم والده و ابوی نیزدر مراسم صدور مجوز الزامی است یا حضور والده آقا مرتضی و آقازاده ها کفایت می کند؟
ج-هر چه تعداد بیشتر باشد بهتر است.محض احتیاط واجب باجناقها را هم بگویید بیایند.

س-آیا کتابهای حوزه علوم پزشکی و زیست شناسی که وارد برخی مباحث دقیقه می شود را نیز برای دادن مجوز باید بلند-بلند در حضور خانواده خواند؟
ج-خیر.آنها را در خفا،دور از چشم زن و بچه بخوانید کفایت می کند.

س-بلند خواندن برخی کتابهای حوزه علوم انسانی از قبیل فقه،روانشناسی وغیره در حضور خانواده جهت اجازه چاپ به جهت داشتن الفاظ و مباحث خاص چه حکمی دارد؟
ج-بلند خواندن مذکورفقط در مورد کتابهای حوزه ادبیات واجب موکد است و در دیگر موارد چه بسا جایز نیست.

س-بلند خواندن شعرهای شاعران معلوم الحالی مثل مولوی و حافظ و سعدی از جهت داشتن الفاظ مستهجن یا پرداختن به مضامین قبیحی چون صرف مشروبات الکلی و یا اعمال منافی عفت،چه حکمی دارد؟
ج-جایز نیست.به آنها مجوز ندهید.

س-بلند خواندن کتابهای نویسندگان منحط خارجی از آنجا که اشاعه فرهنگ محیطهای ضد ارزشی است چه حکمی دارد؟
ج-برای والده بچه ها بخوانید کفایت می کند.احتیاطا به چنین کتابهایی مجوز ندهید.

Posted by roya sadr at 05:43 PM | Comments (17)

February 05, 2006 | یکشنبه، 16 بهمنماه 1384

برداشتهای سینمایی از یک حکایت

1-از یکی دو نفر از دوستان کاریکاتوریست پرسیدم،گویا در فکر تدارک اعتراضیه ای در ارتباط با چاپ کاریکاتورهای کذایی هستند.به نظرم در جامعه ما اعتراضهای مدنی بخصوص از سوی اقشار ذیربط(مثل کاریکاتوریستها)از حرکتهای توده ای(که معمولا معلوم نیست نهایتا چه استفاده ای از آن بشود)کارسازتر است.در هرحال،دم خروس دنبال کردن بعضی اهداف سیاسی و دامن زدن به اختلافات فرقه ای در سایه تحریک احساسات مسلمانان از پشت قبای حضرات بدجوری هویداست ودر این میان آزادی بیان و امثاله گریزی بیش نیست...
2-برای ویژه نامه فستیوال سینمایی دهه فجرماهنامه گل آقا،مطلبی نوشتم که خوشبختانه (!)ربطی به فستیوال دهه فجر نداشت.از این رو بدینوسیله آن را به سمع و نظر شما می رسانم:

برداشتهاي سينمايي از حكايت زاغ و روباه

با گرم شدن بحثهاي سينمايي و همزمان با جشن سينماي ايران، بدين وسيله برداشتهاي سينمايي از حكايت زاغ و روباه تقديم به علاقه‌مندان هنر هفتم مي‌شود. بديهي است كه در اين ميان براساس سياستهاي جاري برداشت مربوط به سينماي معناگرا، مشمول تسهيلات حمايتي مي‌شود و در اولويت مي‌باشد:

برداشت سينماي عرفاني‌‌گراي ‌دهه شصت

روز – داخلي- نماي دور از يك زاغ كوچك- نماي نزديك از يك قالب پنير- نماي نزديك از يك انار كه با تالاپ و تولوپي محيرالعقول توي يك حوض آب با كاشيهاي لاجوردي مي‌افتد. صداي زاغ كه: كفشهايم كو؟ به نقل از سهراب سپهري ...صداي آه عميق و جانسوز زاغ- نماي نزديك از پرواز زاغ كه مي‌رود بنشيند روي شاخه يك بيد مجنون و دور از چشم كارگردان، پنيرش را بخورد- نماي نزديك از يك تابلوي خط، اثر نفيس استاد بهزاد در رابطه با اشعار عارفانه و عاشقانه حنظله باد غيسي- نماي نزديك از يك آدم سراپا سفيد پوش كه يك گلدان گل شمعداني زير بغل زده و دارد در يك بيابان برهوت دنبال يك ماهي قرمز مي‌دود.
زاغ زير لب غر مي‌زند: ببين مي‌ذارن پنيرمونو بخوريم؟! كارگردان دستور كات مي‌دهد

برداشت سينماي نخبه‌گرا

روز- داخلي- نماي دور از يك زاغ كوچك- نماي نزديك از يك تكه پنير.

نماي دور از يك جاده دوردست. نواي يكي از سمفونيهاي بتهوون يا باخ يا موتزارت و يا آهنگساز ديگر- نماي دور از زاغي كه دارد پرواز مي‌كند و مي‌رود و مي‌رود. و همين‌طور مي‌رود تا فيلم تمام شود... نماي نزديك از يك تك‌درخت- پايان بندي فيلم...

برداشت سينماي سيماگرا (برداشت تلويزيوني):

روز- داخلي- نماي دور از يك زاغ كوچك- نماي نزديك از يك تكه پنير- نماي دور و تقطيع شده از پاهاي زاغ (با رعايت كليه وجوه) - زاغ دور و برش را نگاه مي‌كند. يك باند تبهكار قاچاق مواد مخدر در حال جنگ و گريز هستند. نماي نزديك از شلوارجين و عينك آفتابي و موهاي افشان تبهكاران. چند زن و مرد و بچه و پير و جوان، پشت در سی -سی-یو ايستاده‌اند. صداي «دكتر فلاني به بخش فلان» - صداي آه مردها و گريه زنها- نماي نزديك از انگشت جويدن مردها و نماي دور از توي سر زدن زنها - صداي كارگردان كه: خانوم، روسريتو درست كن. در همين لحظه، مأموران، در فرودگاه، از تبهكاران خواهش مي‌كنند كه دنبالشان بيايند. در همين موقع، زنها و مردهاي توي بيمارستان مي‌پرسند پس آقاي دكتر، چي شد؟! توروخدا راستشو بگيد. در همين وقت، دوربين دوان‌دوان دنبال دكتر مي‌دود. در همين اثنا، پسر مي‌رود از گل‌فروشي سه‌شاخه گلايل مي‌خرد و دختر پشت پنجره مي‌ايستد و زاغ پنير را برمي‌دارد و فلنگ را بسته مي‌رود بالاي درخت.

برداشت سینمای معناگرا

روز- داخلي- نماي دور از يك زاغ كوچك- نماي نزديك از يك تكه پنير- صداي رعد و برق - نماي نزديك از آسمان (به مدت پنج‌دقيقه) نماي دور از حركت ابرها در آسمان- نماي دورتر از ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و منظومه شمسي- نماي متوسط از حركت هواپيما در آسمان- شعر: «ما زبلاييم و بالا مي‌رويم». به همراه موزيك متن فيلم دراكولا- نماي نزديك از چشمهاي زاغ كه به حالت شاعرانه‌اي دارد نفس عميق مي‌كشد و بالا را نگاه مي‌كند- نماي دور از روباه كه سر مي‌رسد و از غفلت نامبرده استفاده كرده، پنير را برمي‌دارد و در مي‌رود. صداي زاغ كه: چه معني داره؟!

برداشت سينماي جوان گراي دوم خردادي

روز- داخلي- نماي نزديك از يك زاغ كوچك- نماي دور از يك تكه پنير- پخش سرود: «يار دبستاني من» با حالتي گوشخراش. نماي نزديك از زاغ كه با مشتهاي گره كرده در حال نزديك شدن به پنير است. نماي نزديك از يك روباه كه چند چماق حمل مي‌كند. دوربين زوم مي‌شود روي چاقها. صداي زاغ: ما جوانها، بايد بتوانيم خوب جواني كنيم. چرا نمي‌گذارند پنير خوش از گلويمان پايين برود، مگر جواني‌كردن گناه است؟ اي اشكها بريزيد...

(نماي نزديك از دهان روباه كه سراپا باز مي‌باشد)

روباه: تو چقدر زيبايي و چه سري و چه دمي و عجب پايي داري!

زاغ: در اينجا عشق ممنوع مي‌باشد و من گناهم عاشقي است.

روباه: عيبي ندارد. هنر، چيز بسيار والايي است و آوازخواندن در راه تعميق مردم‌سالاري و گفتمانهاي جوانان بي‌شك مفيد است. بخوان كه در ميان مرغان از همه بالاتري.

(زاغ يك گيتار از زير پر و بالش درمي‌آورد و آن را كوك كرده و براي هزارمين‌بار در فيلم، يار دبستاني من را مي‌خواند).

نماي نزديك از سردر دانشگاه تهران- نماي دور از دكه روزنامه فروشي- نماي نزديك از پنير بر زمين افتاده كه روباه مي‌پرد و آن را برمي‌دارد و مي‌رود- نماي نزديك از اشكهاي زاغ كه مثل آبشار روي زمين مي‌ريزد.

برداشت سينماي گيشه‌گرا

روز- داخلي- نماي نزديك از يك زاغ كوچك، سوار يك ماشين كروكي همراه با صداي «تو مثل گلي... » كه از ضبط ماشين با صداي گوشخراشي بلند است. نماي نزديك از يك تكه پنير جلوي تاير ماشين نماي نزديك از مهناز افشار- نماي دور از محمدرضا گلزار- صداي ترمز ماشين- صداي دست‌زدن تماشاگران- نماي نزديك از زاغ كه از ماشين پياده مي‌شود پنير را برمي‌دارد و راه مي‌افتد.

صداي سردبير كه: بابا بالاخره اين مطلب سينمايي چي شد؟ مجله داره بسته مي‌شه. كات... براي هميشه، كات...



Posted by roya sadr at 08:49 AM | Comments (14)

January 30, 2006 | دوشنبه، 10 بهمنماه 1384

ای اقدام الکترونیکی،ننگت باد!

وزیر کشور:"سقوط هواپیمای فالکن و سی-130 با طراحی دشمن و از طریق اقدامات الکترونیکی آنها صورت گرفته است."
...ناطق آنگاه افزود:
*دشمنان یک سری اقدامات الکترونیکی خیلی قوی در اختیار دارند که می تواند در سیستم گاز و کلاچ و ترمز ماشینهای تازه از کمپانی داخلی درآمده اختلال کند و حوادث جاده ای را به شیوه مذبوحانه ای ایجاد کند.
*ما،طبق اطلاعات پیچیده ای که از طریق سازمانهای اطلاعاتی در اختیار داریم،یکی دیگراز اقدامات الکترونیکی دشمنان در راستای لغزنده نمودن خیابانها و تعطیلی کشورعزیزمان بعد از هر برف و بورانی انجام می گیرد.ما، حتی خودمان برای تحقیقات بیشتر هی رفتیم و آمدیم و مشاهده نمودیم که در کشورهای استکباری از این خبرها نیست.پس معلوم می شود که اقدامات الکترونیکی در کار است.
*ما تحقیقات بسیار پیچیده ای کردیم و دیدیم در هیچ نقطه دنیا اینطوری هی حماسه سقوط هواپیما صورت نمی گیرد.بنابراین ارزیابی ما این است که باید یک سری اقدامات الکترونیکی توسط غرب جنایتکار انجام گرفته باشد که مدارکش را هم خوشبختانه برادران زحمتکش ما دارند درست می کنند.
*همچنین در رابطه با آلودگی هوا نیز طراحی دشمنان در کار است.ما،از همین جا به همه دنیا هشدار می دهیم که اگر راست می گویید،هوای آلوده بالای سر تهران را بردارید و ببرید آمریکا.چرا ملت شریف و شجاع ما باید تاوان سوراخی لایه ازن را بدهد؟پس نتیجه می گیریم که این هم از اقدامات الکترونیکی دشمنان است

Posted by roya sadr at 05:09 PM | Comments (11)

January 28, 2006 | شنبه، 8 بهمنماه 1384

کتابهای مسئله دار!

توضیح غیر ضروری(!):این را یک هفته قبل نوشته بودم.دیدم تب جشنواره داغ است،گفتم راجع به سه فیلم کمدی جشنواره بنویسم...نتیجه این که آن را که ننوشتم هیچ،این هم یک هفته دیر شد...(جمله فوق به خاطر حجم قابل توجه بکارگیری این و آن ،می تواند در کتا ب رکوردها ثبت شود-م)و اما مطلب:
نمایشنامه در یک پرده
دستور سردبیر:نویسنده سرویس حوادث،برای مصاحبه عضو کمیته تحقیق و تفحص مجلس مبنی بر این که:بیش از 78درصد از کتابهای منتشرشده در دوره گذشته مسئله دار هستند و دارای حداقل یکی از مشکلات :ابتذال،از میان بردن قبح گناه،اشاعه آداب غیراخلاقی،اشاعه روابط مثلثی،سنت ستیزی دختران،تنزل ذائقه عمومی،اشاعه اشرافیگری و پوچ گرایی و...می باشند،یک نمایشنامه بنویسد.

نمایشنامه نویسنده سرویس حوادث
...........................................
پرده اول و آخر
پرده بالا میرود.بررس هیات تحقیق و تفحص پای چرتکه نشسته و با یک نویسنده فرضی معلوم الحال حرف می زند:
بررس هیات:پنج مورد اشاعه روابط مثلثی داشتی،بیست و سه تا سنت ستیزی دختران جوان،سی و هشت مورد از بین بردن قبح گناه،342 مورد بکارگیری الفاظ ناپسند...می کند به عبارتی 614 مورد...
نویسنده:حاج آقا!یه تخفیفی،چیزی نمیشه بدین؟!به خدا پدرمون دراومد تا اینو نوشتیم.
بررس (سرش را می خاراند):خوب،حالا که شمایید،این 4 موردش هم تخفیف...می کند سرراست به عبارتی610 مورد،یک کلام...در ضمن،ما تحقیق کردیم دیدیم قهرمانهای داستان شما،صیغه محرمیت هم نخوانده اند.متاسفانه داستان از اساس مسئله دارد.
نویسنده:چشم،اونش با من...همین امروز یک کاریش می کنم...
بررس:نخیر،نمیشه...اصلا برای ما صرف نمی کنه تاییدش کنیم...شما ترویج روابط قبل از ازدواج هم 5 مورد و نصفی داشته اید.
نویسنده(برآشفته):حاج آقا،بخدا نیت مولف این نبوده.به مرگ مولف راست می گم.هرمنوتیزه اش کردن،برای کتابمون حرف درآورده اند.
بررس:نخیر،طفره نروید آقا!شما از شخصی به نام مولانا جلال الدین رومی هم در کتابتان اسم برده اید.ما تحقیق کردیم دیدیم اشعار ایشان به خاطر تشریح صحنه های منافی عفت عمومی واستفاده از الفاظ ناپسند،مشکل ابتذال دارد و آن هم جزو همان 78 و خورده ای درصد کتابهای مساله دار است.دو مورد دیگر هم از دوتا شاعر دیگر به نامهای:فردوسی و نظامی نقل کرده اید که صلاحیت نامبردگان در رابطه باترویج اشرافیگری در دست بررسی است و نامبردگان هم جزو همان 78 و خورده ای درصدند.مواردی مشکوک به پوچ گرایی هم در کتابتان مشاهده می شود که از طرف هیات در دست بررسی است.
نویسنده:خوب،می فرمایید چکار کنیم؟
بررس:هیچی!حضرتعالی با همدستی آقایانی که اسم بردم،به خاطر از بین بردن قبح گناه و اشاعه آداب غیر اخلاقی و دیگر اعمال شنیعی که طومارش در دست ماست،باعث تنزل ذائقه عمومی شده اید و جوانان و پیران معصوم و بی گناه کتابخوان را به انحراف کشانیده اید.تعدادی از افراد باند شما،از جمله آقایانی با نام خواجه حافظ شیرازی و خواهر مساله داری به نام ویرجینیا وولف و نویسنده نمای خود فروخته ای به نام ویلیام شکسپیر شناسایی شده اند و نامهای بقیه نیز به محض شناسایی به استحضار ملت شریف می رسد.شما هم تا تکلیفت مشخص شود،بهتر است تشریف ببری کشکت را بسابی و بگذاری باد بیاید...
(صدای ساییدن کشک و صدای باد)
(پرده تا اطلاع ثانوی می افتد).

Posted by roya sadr at 09:00 AM | Comments (12)

December 22, 2005 | پنجشنبه، 1 دیماه 1384

یلدا

زمستان می آید
سرفه کنان
با ماسک تصفیه هوا بر دهان
و سراغ مرکز کاشت موی سپید را می گیرد
...به پاس قدومش، بیایید همه با هم انار و هندوانه بخوریم!...

Posted by roya sadr at 12:47 PM | Comments (15)

December 20, 2005 | سه شنبه، 29 آذرماه 1384

جستاری در مکانیزم کنش مند انگاره های حکایات

این هم طنزی که برای ویژه نامه" همایش زن و پژوهش"که چندی پیش در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد نوشتم:
توضیح :
این مقاله برگرفته از آخرین تحقیقات نویسنده در ارتباط با مطالعات میان رشته ای زنان است که به سفارش "انستیتو مطالعات مکانیزمهای کنش مند انگاره های ستمگرانه منفعل زنان" انجام گرفته و تا به حال ، در 7 نشریه تخصصی و 8 نشریه عمومی و 4 سمینار ملی و 5 نشست بین المللی و 6مصاحبه با جراید کثیر و قلیل الانتشار ارائه شده و نویسنده آن ،کاندیدای دریافت 786 جایزه ملی و بین المللی اعم از جایزه نوبل و اسکار و پولیتزر در اقصی نقاط گیتی و کهکشان راه شیری شده است.

خلاصه مقاله:
این مقاله می کوشد در گستره 15 صفحه و 5 سطر به تبیین موضوعات مختلف در رابطه با حقوقهای گوناگون زنان بپردازد و کلیه مسائل را در این رابطه و رابطه های دیگر،از بیخ کنکاش نماید.

کلید واژه ها:
حقوق،زنان،ظلم،ستم،بدبختی،بیچارگی،تبعیض،نابرابری،همدان،خاله سوسکه،مردان زورگوی ستمگر غاصب غارتگر.

اصل مقاله:
واقعیت این است که زنان،در کلیه تاریخهای بشری،همواره ناگزیر بوده اند خلاف جهت جریان شنا کنند و در همین رابطه،در آسیب شناختی آثار ادبی در زمینه مطالعات میان رشته ای زنان،حکایت خاله سوسکه و آقا موشه جزو آثاری است که می تواند تفاسیر گوناگونی را برتابد یا شاید هم برنتابد...
ملاحظات زندگینامه ای-تاریخی خاله سوسکه
شک نیست که خاله سوسکه،حکایت است،حکایتی از زندگی خاله سوسکه.بی شک این اثر الهام بخش بسیاری از نویسندگان پس از خود بوده و می توان آن را سرمنزل ادبیات مدرن فمینیستی جهان دانست.چنانچه گوته بارها گفته بود که تحت تاثیر حافظ بوده است و حتی بعید نیست که به گفته منابع موثق،ویرجینیا وولف نیز کتاب"اتاقی برای خودشان"را از حکایت خاله سوسکه و آقا موشه الهام گرفته باشد.چنانچه وولف در این اثر تاکید می کند که زنان نویسنده احتیاج به اناقی برای خودشان دارند و این،در حالی است که خاله سوسکه در این حکایت بارها و بارها اذعان می دارد که :"می خوام برم به همدون،شو کنم مش رمضون،پیرهن دیبا بپوشم،منت هیچ کس نکشم." که این عبارت استغنا آمیز اخیر،یعنی خشم مقدس کلیه سوسکهای مونث تاریخ،بر علیه نرینه های سلطه گر بخصوص در بافت نظام اجتماعی-اقتصادی جامعه کوچکی مثل شهر همدان(هگمتانه)،و از همین جاست که روایت به قول ژولیا کریستوا"آغاز می شود."ملموس ترین دلیلی که خاله سوسکه را مصمم به سفر می کند از نظر میشل فوکو،این است که می خواهد پیرهن دیبا بپوشد و منت هیچکس نکشد.این است که با فرار جسورانه از خانه،در برابر جامعه و قانون و آداب و رسوم قد برمی افرازد.در این سفر اودیسه وار،می رود و به مغازه قصابی و بقالی و عطاری و بزازی می رسد و با مغازه داران،در موقعیتی برابر،نظام مبتنی بر کلیشه هایی از نقش جنسیتی سرکوبگرانه و رابطه نابرابر سلطه گر و زیر سلطه را به چالش می کشد و در پروسه این گفتگوها،نمونه هایی از اقتدار مردسالارانه جنسیت گرا را افشا می نماید.
در مورد خانواده خاله سوسکه اطلاعی در دست نیست ولی روشن است که او،کفش و جوراب و چادر و پیراهن دارد که به تناوب تنش می کند و می رود دنبال شوهر.
در کنکاش زمینه تاریخی و فرهنگی دیالوگهای او با مردان،به فضای گفتمان های دهه های 1940 تا 2050 می رسیم.یعنی زمانه سلطه گفتمان اعمال محدودیت و ستم ظالمانی چون میوه فروشها و بزازها و بقالها که زنان را با جارو و سنگ ترازو تنبیه می کردند.همین جاست کعه می بینیم سیمون دوبووار در کتاب جنس دوم،از سرگذشت زنی پرده برمی دارد که تحت انقیاد شوهرش قرار دارد وژاله بیگم بادغیسی سواد کوهی در کتاب آموزنده"امشب اشکی فرت فرت بر مژگانم سرازیر می گردد"که به چاپ پنجاه و چهارم رسیده است،سرگذشت دردناک زنی را باز می گوید که عاشق مردی است ولی مرد سرطان پروستات می گیرد و زن را تنها گذاشته ،جهت معالجه به جزایر قناری می رود و زن هم اشک می ریزد و در قطرات اشکش غرق می شود و بعدها اعتراف می کند که جلیقه نجات نداشته است...
اینجاست که می بینیم زبان شناسی جنسیتی،از ریشه های روانشناختی و واژه شناختی ازدواج آقا موشه و خاله سوسکه پرده برمی دارد.این که خاله سوسکه به قصد ازدواج،به همدون می رود و می خواهد با مش(=مشهدی)رمضون شوهر کند(شو کنم مش رمضون)،بی دلیل نیست.در واقع،همدان،اتوپیا و ناکجاآباد خاله سوسکه است که میان راه قزوین و کرمانشاهان قرار دارد و هوای آن ییلاقی است،ناکجاآبادی که خاله سوسکه در آن به دنبال مرد اثیری خود(مش رمضون)می گردد،تا از دنیای رجاله ها فاصله بگیرد،و در این راه چه دردهایی را که تحمل نمی کند.همان دردهایی که به گفته صادق هدایت ،مثل خوره،روح را آرام آرام و در انزوا می خورد و می تراشد و نمی شود آنها را به کسی گفت...غافل از آن که خاله سوسکه می گوید تا در تاریخ ثبت شود.................
این که خاله سوسکه چرا همدان را انتخاب کرده و مثلا نرفته کرج،مساله ای است که بعدها،محقققین دیگر بدان خواهند پرداخت و بررسی آن به این پروژه قد نمی دهد...
شکل مداری در پروسه بررسی فمینیستی خاله سوسکه و آقا موشه
چهارچوب حکایت عبارت است از یک سفر،سفری برای یافتن شوهر و گذار از معصومیتی نسبی در دستیابی به دانش دهشتناک و درکی عمیق از ستم تاریخی مردان بر زنان و تاکید بر نوعی نظریه پساساختگرایی نوع لاکانی و دریدائی در نفی اقتدار و حقیقت"مذکر".در این حکایت،مردان،شخصیتهایی قالبی اند و ایستا.چه شخصیت بقال و چه بزاز و چه قصاب و حتی میوه فروش و حتی ابرمرد که موش باشد،توان چینش و چیدمان مواد را در رابطه با درست کردن آش شوربا ندارد و زود سرما می خورد.اما این ایجاد تمایز در شخصیت سازی،نکته دیگری را نیز در شکل اثر القا می کند و آن،این که روایت به صورت دایره حرکت می کند.خاله سوسکه،شهر و دیارش را ترک می کند و می رود تا منت هیچکس نکشد .ولی باز هم در نهایت،گرفتار همان چرخه ای می شوذد که هست:مجبور می شود به عوض پیرهن دیبا پوشیدن،تحت سلطه گفتمان اقتدار آمیز مردانه،برود لب جوی،رخت بشوید و بعدش آش بپزد.
بررسی روان شناختی حکایت از منظر فرآیندهای مختلف
خاله سوسکه،یک وجه مشترک با هاملت دارد و آن،درونمایه نگرش خصمانه نسبت به پدر(نماد مرد)است.به یاد بیاوریم که در هاملت،پدر کشته می شود و در خاله سوسکه،شوهر سرانجام در دیگ آش می افتد.از منظر روان شناسی،خاله سوسکه علیه محدودیتهای فردی غیرعادلانه و غیرانسانی مردانه قیام می کند:
-منو با چی می زنی؟
-با این دم نرم و نازکم.
قطعه ای که آکنده است از تصاویر زنانه-مادرانه و موثر در شکل گیری جنسی و اجتماعی و تاریخ و املا و انشا و اقتصادی در رابطه با سرکوب زنان. از نگاه فرآیندهای روانشناسی ناخودآگاه،تنش میان زدن ودم نرم و نازک را می توان شبیه به رابطه میان خود و فراخود در نظریه فرویدی دانست.چنانچه خاله سوسکه برای فرار از قید و بندهای سلطه مدارانه زندگی سنتی،وانمود می کند که می خواهد شوهر کند و این،یعنی وابستگی به جنس مرد و اذعان به تابع مذکر بودن در آدمی بدون هویت که در هر خم زندگی تقریبا دو باره زاده می شود:نه به این خاطر که دوست دارد زاده شود،بلکه چون می خواهد از چنگ مردان دیو صفتی که از هر طرف براو هجوم می آورند بگریزد.این است که باید دوباره خود را خلق کند و نقش جدیدی بر عهده گیرد.در همین جاست که می بینیم مردان به آسانی،ضعف و خواری را در زنان فرافکنی می کنند و سفر، به اندیشه پیش برنده کلیه کنشهای داستان تبدیل می شود.
نقد اثر از نظر اسطوره ای و کهن الگوها
الف- جستجو: خاله سوسکه اسیر در زندان ایدئولوزی زن بودن،آواره ای است که درون حقیقت ارتجاعی اسیر است و آرمانخواهانه،در جستجوی واقعیتی است ،واقعی تر از آنچه در اطراف اوست(شوهر).
ب- کهن الگوی سایه: بقال و قصاب و بزاز با آن الگوهای رفتناری ظالمانه و پلیدشان (در رابطه با جارو و سنگ ترازو) نمونه کهن الگوی پلید(مردانه)هستند که شناخت آنها،ارتقای آگاهی سیاسی زنان را نسبت به ستمی که مردان بر آنها روا می دارند طلب می کند.
ج – پاگشایی: خاله سوسکه در سفر،تجارب دردناکی را از سر می گذراند و از جهل و معصومیت به بلوغ معنوی می رسد.او به گفته سیمون دوبووار،"دیگری"حساب می شود،.وقتی سعی می کند خودش را تعریف کند،در دام سیاست شناسی های جنسی سرکوبگرانه ای گرفتار می آید که کیت میلت هم به آن اشاره می کند:
-خاله سوسکه کجا می ری؟
-اوا خاله سوسکه و درد پدرم،من که از گل بهترم...
اگر این جسم خاله سوسکه است که سرنوشت او را رقم می زند،می توان به پیروی از هواداران رادیکال اصالت زن و ژولیا کریستوا،او را از گل بهتر دانست.به یاد بیاوریم که بزاز و بقال و قصاب،او را "عمه سوسکه"لقب نداده اند،و در این میان،بر بازنمایی ادبی تفاوتهای جنسی میان بستگان سببی و نسبی از قبیل خاله و دخترخاله و عمه و نبیره عمه و غیره پای فشرده اند تا گفتمان سلطه نرینه را تعمیق بخشند.
همچنین سیاهپوش شدن سوسک پس از افتادن همسر در دیگ آش تا آخر عمر،تاکیدی نمادین بر اقلیت بودن زنان،همپای سیاهپوستان است که ستمدیده ترین گروههای اجتماعی را تشکیل می دهند.
همچنین تقسیم جنسیتی کار میان سوسکها و موشها،تاکیدی بر اعمال آگاهانه ستم از طریق سازماندهی اقتصاد خانوار و تقسیم کار در نظام اقتصادی جامعه بر اساس نابرابری در اقتصاد خانه و جامعه است که به تداوم نگاه جنسیتی می انجامد.
سخن را پایان می برم و در همین جا وعده می دهم که با بررسی تحلیلی آثاری مثل:"کک به تنور و مورچه خاک به سر"،بتوانم به تبیین نابرابری جنسیتی در دنیای ککها و مورچه ها و گنجشکها و دیگر موجودات عالم بپردازم.//

Posted by roya sadr at 05:31 PM | Comments (6)

December 08, 2005 | پنجشنبه، 17 آذرماه 1384

عملیات استشهادی

ستاد کل نیروهای مسلح، تعدادی از جوانان غیور این آب و خاک را جهت رسیدن به فیض عظمای شهادت به همکاری دعوت می کند.شرایط انجام عملیات از قرار زیر است:
الف- این عزیزان با هواپیمای حمل و نقل و باری جابجا خواهند شد.
ب- مقصد، تهیه گزارش از یک مراسم ساده تشریفاتی پیشنهاد می شود.از آنجا که شایسته است تعداد بیشتری از این عزیزان به فیضهای عظما نائل شوند،به جای این که از یکی–دو تا خبرنگار برای پوشش خبری مراسم استفاده کنیم،بهتر است اندازه تهیه گزارش از جنگ جهانی سوم نیروی خبری بفرستیم.
ج- شایسته است هواپیما دارای نقصهای فنی قرص و قایم باشد.
د- در صورت اعراض خلبان از هدایت هواپیما به دلیل نقص فنی،استفاده از یک خلبان پر دل و جرات جهت انجام عملیات استشهادی پیشنهاد می شود.
ه- در راستای شعار عدالت ورزی رییس جمهور محترم و کلیه مقامات دیگر،شایسته است تعدادی از عزیزانی که توفیق شهادت پیدا می کنند،از میان ساکنین برجهای اطراف فرودگاه اعم از زن و مرد و پیر و جوان باشند.
توفیق کلیه مقامات زحمتکش و محترم و دلسوز را برای تداوم این افتخارات تاریخی در دل مبارزات شهادت طلبانه کلیه تمدنهای بشری خواهانیم...
تبصره-اگر تمامی ملت شریف را هم عملیات استشهادی کنیم،...ما تا آخر ایستاده ایم...
*****************************************************************************

تجمع اعتراضی صنفی در ارتباط با سانحه سقوط هواپیما و مرگ دردناک جمعی از خبرنگاران،به نظرم حداقل قدمی است که می توانیم برداریم...

Posted by roya sadr at 09:37 AM | Comments (31)

November 17, 2005 | پنجشنبه، 26 آبانماه 1384

اگر رییس جمهور...

1-در مملکت گل و بلبل،از ازل تا به ابد فرصت درویشان است...بنابراین ما هم اجازه می خواهیم مجموعه طنزی را که مرداد ماه به زیور طبع آراسته شده و ما هی خواسته ایم معرفیش کنیم ، معرفی کنیم...و آن نیست مگر کتاب "و غیره" نوشته جلال سمیعی،صاحب وبلاگ "و غیره". کتاب ، مجموعه داستان است، با موضوعات مختلف،اعم از فرهنگی، اجتماعی،اقتصادی و غیره...سمیعی، فاصله طبقاتی،فقر،سردی روابط انسانی ،نظام استبداد زده و دیگر کاستیهای جامعه ما را دستمایه آفرینش داستانهای کوتاهی کرده که مهمترین ویژگی مشترک آنها،آزمایشگری در انتخاب قالبهای نگارشی گوناگون و شیوه های روایتی متفاوت است.اگرچه آثار،از نظر قدرت قلمی،افت و خیز دارد و یکدست نیست،ولی قلم روان و شسته و رفته و نگاه طنز اندیش نویسنده، دربسیاری از آثار کتاب جاری است.آثاری که برخی از آنها مثل"مدنیت در مترو"واقعا خواندنی اند.سمیعی،در تلاش است از فکاهی فاصله بگیرد و عمق روابط را بنگرد و از این رو،برخی از آثارش به نظر به تلخی می زند...موفقیت این دوست عزیز را آرزومندیم...

2-تا به حال شده چیزی بنویسید و نگهش دارید به این امید که بازنویسی اش بکنید و دستی به سر و رویش بکشید ولی وقتی سراغش می روید می بینید نمی شود،مثل این که در جریده عالم(!) ثبت شده و رفته پی کارش؟این مطلبی که در اینجا می آورم از همانهاست...خوب یا بد،به طنازی خودتان می بخشید!...
اگر رییس جمهور بسیار محترم بخواهد در مسابقات ورزشی شرکت کند،چکار می کند؟


شنا: به قسمت عمیق می پرد و بعد یادش می افتد که نه شنا بلد است و نه مایو همراه دارد!
فوتبال: به دروازه خودی گل می زندو بعد داور را به جرم داوری به نفع حریف و توهین به رییس جمهور،
مجرم محرز و مهدورالدم اعلام می کند.
کشتی: از فنون ابتکاری مثل قلقلک دادن و گاز گرفتن برای خاک کردن حریف استفاده می کند.
تیراندازی: به جای یک چشم،دوتا چشم را می بندد و شلیک می کند.
دو: تا چند ساعت بعد از مسابقه،همچنان می دود و داد می زند.(به سبک فردوسی پور:چی می کنه این
احمدی نژاد...)
اسکی: پیشنهادات زیر را در راستای اصلاح ساختاری اسکی، سفت وسخت ابلاغ می کند و تا پیش از انجام این اصلاحات،از هر گونه عمل شنیع موسوم به اسکی جلوگیری به عمل می آورد:
الف-جایگزینی تایر و لاستیک مردمی و عدالت ورزانه به جای چوبهای استکباری و تشریفاتی.
ب‌- حرکت از پایین به بالا به جای حرکت از قله به دامنه،در رابطه با نهادینه ساختن سیر الی البالا و
رفتن به سوی تعالی و عرش اعلی و آسمان هفتم در امر اسکی.
ج- حذف تله اسکی و جایگزینی اسب و قاطر در راستای استفاده از پتانسیلهای نهفته انقلابی نیروهای
مخلص در راستای اهداف والای ورزش اسکی.
شطرنج: بازیکن حریف را به جرم فکرکردن،بازنده اعلام می کند.(ای فکر کردن که می گویی یعنی چه؟!)

Posted by roya sadr at 02:56 PM | Comments (25)

November 07, 2005 | دوشنبه، 16 آبانماه 1384

گزارشی از معضل اشتغال زنان در رابطه با گرمایش خانه

این هم گزارشی از بی بی گل که در شماره آبان ماه ماهنامه گل آقا چاپ شده است،با اندکی دستکاری :
..........................................................................................................
در این گزارش جالب و استثنایی می خوانید:
*هشدار دانشمندان زیست محیطی در رابطه با احتمال گرم شدن کره زمین، در صورت تداوم حمایت برخی مقامات از حیثیت و شان زنان.
*آخرین کشفیات دانشمندان از ارتباط آمار طلاق با عدم ترخیص بانوان از ادارات بعد از ساعت18
*کشف منابع جدید تولید انرزی گرمایشی توسط فلاسفه جهان و اعلام اسامی کاندیداهای جایزه نوبل شیمی در همین رابطه و در رابطه با زنان کارمند.
و صدها مطلب خواندنی دیگر...

اشاره:در پی ابلاغیه مقام معظم وزارت ارشاد ،مبنی بر این که به جهت ضرورت حضور موثر بانوان شاغل در کانون گرم خانوارده،ازحضور همکاران خانم پس از ساعت 18 جلوگیری به عمل می آید و در پی اعلام مدیر کل دفتر وزارتی آن وزارتخانه که:این تصمیم جهت جلوگیری از اتلاف وقت بانوان کارمند و حفظ حرمت و شان آنهاست و در پی صحبت عضو کمیسیون فرهنگی مجلس مبنی بر این که اجرای این تصمیم در ادارات دیگر نیز تحت بررسی است ،گزارش زیر در این رابطه به دست ما رسیده است:

معضلی به نام زنان شاغل
امروزه،زنان شاغل به یکی از معضلات بزرگ جوامع بشری تبدیل شده اند.چنانچه بنا بر گزارشهای رسیده،روزانه به طور متوسط هفت میلیون و هشتصد و چهل مقام مسئول و روان شناس و جامعه شناس و زبان شناس و کارشناس مسایل برودتی و گرمایشی محیط خانه در سطح جهان،نسبت به خطر حضور زنان شاغل در ادارات،هشدار می دهند.از این رو پیش بینی می شود بحران آتی کره زمین پس از بحران سوراخی لایه ازن و تولید سلاحهای صلح آمیز(!)هسته ای،حضور زنان شاغل در ادارات باشد.

تاریخ چه می گوید؟
از زمان حضور اولین زنان شاغل در ادارات دولتی جهان،بیش از چند صد سال یا حداکثرش بگیر چند هزار سال نمی گذرد.دانشمندان در آبرفتهای رود نیل،اوراقی را کشف کرده اند که احتمال می رود مربوط به لفافهای ساندویچهای ابتدای عصر تاریخ باشد و نشان می دهد که احتمالا زنان در آن دوره،سر کار می رفته اند و اعضای خانواده را وا می داشته اند که به نهادینه کردن فرهنگ غذایی موسوم به فست فود بپردازند که احتمالا اولین نشانه های مربوط به سوئ هاضمه در تاریخ تمدن بشری مربوط به این دوره است و اختراع اولین کالباسهای بشریت نیز به همین دوره برمی گردد.در همین حال،نشانه ها نمایانگر آنند که سرد شدن کره زمین و پیدایش عصر یخ در دوره چهارم زمین شناسی(پلئیستوسن)،در پی اعزام بانوان به بازارهای کار رخ داده است و این امر منجر به سرد شدن محیط های خانواده وپایین آمدن آمارهای مربوط به مهرورزی و در نتیجه ،برودت هوا شده و به فاجعه ای زیست محیطی انجامیده است.این،در حالی است که بنا به کاوشهای باستان شناسی،مردان در رابطه با گرم کردن محیط خانه،از لحاظ فیزیولوزیک و بیولوزیک و ایدئولوزیک و بقیه لوزیک ها،پتانسیل های گرمایشی و سرمایشی لازم را موردی ندارد داشته باشند...

تولید گازهای گلخانه ای در رابطه با اشتغال زنان
امروزه،دانشمندان جهان،تدابیر نوینی را در رابطه با جلوگیری از خطرات احتمالی حضور زنان شاغل در ادارات دولتی اتخاذ کرده اند.چنانچه یک حکیم و پیش گوی هندی،توصیه کرده است که به جهت ضرورت حضور موثر بانوان شاغل در کانون گرم خانواده جهت ایفای وظیفه حساس تربیت فرزندان،مقتضی است از حضور همکاران خانم در کلیه واحدهای اداری بعد از ساعت 18 جلوگیری به عمل آید.خبرهای رسیده حاکیست که این توصیه علمی-فرهنگی،مورد توجه دانشمندان در سراسر جهان قرار گرفته است و همزمان با آغاز فصل سرما،مقامات وزارتهای ارشاد برخی کشورهای جهان در اقصی نقاط کره زمین،مورد فوق را به بانوان کارمند وزارتخانه تحت امر خود ابلاغ کرده اند.خبرهای رسیده به گلنا پرس حاکیست اگرچه این طرح مورد حمایت قاطبه زنان کارمند قرار گرفته است ولی دانشمندان زیست محیطی در رابطه با احتمال گرم شدن کره زمین و آب شدن یخهای اقیانوس منجمد شمالی و متصاعد شدن گازهای گلخانه ای در صورت تداوم حمایت مقامات مذکور از حیثیت و شان زنان هشدار داده اند و از خواهران محترمه و مکرمه خواسته اند که از گرم کردن بیش از حد مجاز کانون خانواده پس از ساعت 18 اکیدا خودداری فرمایند.از سوی دیگر، ناظران آگاه بین المللی،پیشنهاد می کنند طراحان چنین بخشنامه هایی ،به عنوان کارشناسان منابع جدید تولید انرژی گرمایی و مبتکران طرح شیوه های نوین برای صرفه جویی در مصرف سوخت،شناخته شوند و کاندیداتوری آنها برای جایزه نوبل شیمی،مورد بررسی جدی قرار گیرد.

اتلاف وقت بانوان در تاریخ بشریت
امروزه،دانشمندان جهان به این نتیجه رسیده اند که اشتغال زنان،مهم ترین عامل اتلاف وقت بانوان در کلیه تاریخ های بشریت به شمار می آید.چنانچه بر اساس آخرین آمارهای رسیده از سوی سازمان خواروبار و بهداشت جهانی و یونسکو و یونیسف و سازمان انرزی هسته ای،در جهان،روزانه12345میلیون و 678/9087دقیقه وقت ابنای بشر از سوی خواهران کارمند تلف می شود که با اقدامات مقتضی،این مقدار از وقت را می شود در صندوق پس انداز ارزی اوقات بهینه جهان بشریت ذخیره کرد.در همین راستا و درازاهای دیگر،جهت حفظ حرمت و شان بانوان محترم،جوامع امروزی به این نتیجه رسیده اند که باید در جهت اشتغال زایی بانوان،گامهای غول آسا برداشته شود.در همین ارتباط،برخی صاحبنظران پیش بینی می کنند جهت جلوگیری کامل از اتلاف وقت و حفظ حرمت و شان کلیه کارمندان در اقصی نقاط جهان،پیشنهاد تعطیلی ادارات مورد بررسی قرار گیرد که البته پیشنهاد چرندی بشمار می آید.

مردم چه می گویند؟
در حالی که طرح"محدود ساختن ساعات کاری بانوان برای گرمایش محیط خانواده و جلوگیری از اتلاف وقت و حفظ حرمت و شان نامبردگان"می رود تا احتمالا به عنوان دستورالعمل کلی و قانونی برای تمام سازمانهای دولتی درآید،بعضی از نیروهای اصیل مردمی می گویند که ایجاد محدودیت کاری برای بانوان هیچ به مشکلات اقتصادی در خانواده ها و جامعه و غیره منجر نمی شود و خیلی هم خوب است.این در حالیست که بعضی نیرو های مشکوک حرفهای دیگری می زنند که به علت کمبود جا،بدین وسیله از نوشتن آنها اکیدا خودداری می شود.

ترخیص بانوان پس از ساعت 18 و مساله طلاق
امروزه ثابت شده است که یکی از عوامل اساسی طلاق در جوامع بشری،عدم ترخیص بانوان از ادارات پس از ساعت18 می باشد که خوشبختانه مورد توجه برخی از برادران نماینده و اعضای کمیسیون فرهنگی نیز قرار گرفته است.همان گونه که این نماینده محترم در تایید محدود کردن ساعات اشتغال زنان،بر شیوع طلاق در کلان شهرهایی چون تهران(به دنبال گلایه های همسران از عدم حضور فعال زنان در خانواده)تاکید کرده است،آمار نیز نشان می دهد از هر چند زوجی که برای طلاق مراجعه می کنند،مقادیر معتنابهی دارای مشکل حضور نیمه فعال زنان در خانواده ها می باشند.چنانچه منحنی حضور این افراد در خانه،در طول ساعات شبانه روز،روندی نزولی را طی می کند و پس از ساعات پایانی شب ، متاسفانه به صفر می رسد.چنانچه بسیاری از مردان در پاسخ به این سوال خبرنگار ما که:"چرا می خواهید زنتان را طلاق دهید"،گفته اند:"خانومم همیشه خیلی حضور فعال ندارد."این،در حالیست که نقش اقتصادی زنان کارمند در خانه و جامعه و مسایلی از این قبیل به درد گزارش ما نمی خورد .
در هر حال،به نظر می رسد این گونه اقدامات و تصمیم گیری ها،بتواند الگویی نوین از پراکنش دقیق تجلیل از مقام زن را در برابر جهانیان آشفته و آلفته امروز بگشاید و آنها را که با تضییع حقوق زنان از طریق انتخاب آنها به مقام صدراعظمی و وزارت و نخست وزیری مشغولند و شان و شوکت این جنس مکرمه و معظمه را در کلیه شبانه روز از این طریق پایمال می سازند،متنبه ساخته،بار دیگر در دل تاریخ بر اهمیت حضور به موقع خانم ها در خانه و دیگر مسایل گرمایشی و مهرورزانه،پافشاری نماید...
socrates.jpg

سقراط حکیم،در حال تشریح نتایج فاجعه آمیز حضور زنان شاغل در ادارات و تاثر حاضران از عمق فاجعه...این عکس سقراط توسط خبرنگار ما گرفته شده است...
cafe.jpg

چند تن از عناصر ایجاد برودت در محیط خانواده ها.دانشمندان امیدوارند با طرح"محدود ساختن ساعات کاری بانوان برای گرم کردن محیط خانه"بتوانند از تکرار چنین صحنه هایی جلوگیری کنند.

Posted by roya sadr at 10:43 PM | Comments (46) | TrackBack

October 28, 2005 | جمعه، 6 آبانماه 1384

خاله سوسکه با ضوابط جدید

مسئولین محترم مربوطه!
حسب الامر مقامات محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی دایر بر ممنوعیت ساخت و نمایش فیلمهایی که لیبرالیسم،نهیلیسم،فمینیسم،سیگار،مشروبات الکلی،سکولاریسم و خشونت را ترویج می کنند،بدین وسیله در بازبینی فیلم"آقا موشه و خاله سوسکه"،موارد زیر مشاهده شد:
الف-پنج عدد صحنه مشکوک به لیبرالیسم که در آن ،خاله سوسکه آزادانه به قصد یافنن شوهر در شهر موسوم به همدان،کفش و کلاه کرده و حرکت می نماید و این نیت را در ملا عام در گفتگو با مردان اجنبی به شنیع ترین شکل بازگو می کند.
-ب-چهارعدد صحنه مشکوک به فمینیسم که در آن خاله سوسکه به هواداری از حقوق زنان در کتک کاریهای خانوادگی میان موشها و سوسکها و آدمها می پردازد.
ج-شش عدد صحنه مشکوک به نهیلیسم که در آن نگاه نیست انگارانه در پی افتادن موش در دیگ آش سایه افکنده است.
د-صحنه هایی از سادیسم،فاویسم،نارسیسیسم،راشیتیسم،صهیونیسم غاصب و امپریالیسم غارتگر به رهبری آمریکای جهانخوار در فیلم مشاهده می شود که نظر آن مقامات محترم را در این زمینه جویا می شویم...
...با این حال به نظر می رسد در صورت حذف موارد فوق،نمایش"خاله سوسکه و آقا موشه" بلامانع می باشد...
×××××××××××××××××××××××××××××
دستور دبیر سرویس هنری:نویسنده گروه ادبی، با توجه به موارد فوق یک فیلمنامه آموزنده بنویسد....
سکانسی از یک فیلمنامه،نوشته شده توسط نویسنده گروه ادبی:
روز-روشن-خارجی
خاله سوسکه،در حال راه رفتن و مونولوگ به شیوه آینه تارکوفسکی:در زندگی،مضامینی از قبیل سکولاریسم و لیبرالیسم و فمینیسم و نهیلیسم است که فیلم را در ملا عام از هستی ساقط می سازد .این سکولاریسمها را نمی شود جایی نمایش داد و باید ریختشان دور...
نمای نزدیک از یک قطار با افکتی از یک صدای مشکوک به سهراب سپهری:من فیلمی را دیدم که مانند قطاری سکولاریسم و نهیلیسم و لیبرالیسم و غیره می برد و چه معلوم الحال می رفت...
آقا موشه(می آید داخل کادر):خاله سوسکه...خانم قزی ...و غیره...کجا می ری؟
خاله سوسکه: خاله سوسکه و درد پدرم.....من که از گل بهترم...می خوام برم به همدون...شو کنم مش رمضون...پیرهن دیبا بپوشم...منت هیچکس نکشم...
(نظر دبیر گروه ادبی:در رابطه با ترویج لیبرالیسم و نهیلیسم،این دیالوگ بازنویسی شود)
بازنویسی توسط نویسنده گروه ادبی:ما،آزادیهای غربی را نفی کرده،بنده در چهار چوب ضوابط بنا دارم بروم به همدان و به مش رمضان شوهر نموده و جز قادر متعال منت هیچکس را نکشم.........................
آقا موشه:زن من می شی؟
خاله سوسکه:با اجازه شورای انقلاب فرهنگی...بعله....(صدای دف و قابلمه وهلهله و کف و بشکن در چهار چوب ضوابط ،همراه با نمایش کلوزآپ گل دست عروس و تیتراژ پایانی)

Posted by roya sadr at 10:47 AM | Comments (31) | TrackBack

October 06, 2005 | پنجشنبه، 14 مهرماه 1384

چکامه بدون ضرب و جرحی برای مردم

"چکامه ای برای مردم" را برای روزنامه "شرق"نوشتم که اول به علت تندی، چاپ نشد و بعد از بازنویسی نیز با جرح و تعدیل چاپش کردند. و اینک مطلب اولیه:
..................................................................................
میرزا غضنفر خان بادغیسی،از شاعران دوره موج دوم بازگشت ،دارای قلمی اسطوره ساز است.هر چه از قلم او جاری شود،تبدیل به اسطوره می شود،اسطوره ای به بزرگی یک فیل که هوایش کنند.
او،نوعی موج دوم بازگشت به جنبش رمانتیسیستی را در عرصه شعر نمایندگی می کند که حاصل آن،پسامدرنیسم بزرگ و باشکوه عصر جدید در جامعه ماست:نوعی حرف مداری که به ضرب و زور بر واژگان و زبان تحمیل می شود و "من"سخنران به مثابه نقطه پرگار وجود،غایت پراگماتیسنی را از عبارات و مفاهیم برمی دارد و می ریزد توی زباله دانی تاریخ:

باید /سالی/ پرنشاط / داشته / باشیم/ ما می توانیم / این که کاری نداره / شدنیه

این نوع نگاه ذهن گرایانه ، یاد آور آثار اولیه شکسپیر و والت ویتمن و بودلر است و تفاوت آشکاری با سبک شعرنویسی سیلویا پلات و مهدی سهیلی دارد،سبکی به غایت مردمی و روان،که از درون می جوشد و سرریز می کند و به بیرون می ریزد و فوران می نماید و در خیابانها و کوچه-پسکوچه های شهر جاری می گردد:

اوا!خاک عالم!/شما چرا نان ندارید آقا؟/بنده نان را قول می دهم که سر سفره شما بیاورم/ ونفت را/ و گاز را/ و همه چیز را/ چرا جیبتان خالی است؟/بنده قول می دهم در جیب شما گل شمعدانی بکارم...

این نگاه عاشقانه،چه در گفتمان به مفهوم فوکویی بگنجد و چه هژمونی به مفهوم گرامشیایی را به ذهن بیاورد،آثار او رااز آثار دیگرانی که آثار دیگری خلق کرده اند، متمایز می سازد.نفرت میرزا غضنفر از نابرابری،کمبود و ناراحتی و غم و غصه و ترافیک و دودگازوئیل و سوراخ لایه ازن،نفرت سازنده ای است که بی رحمانه بر تمام مظاهر جامعه و جهان و کهکشانها زخم می زند و در قعر تاریخ طنین می افکند،مگر این که برق قطع گردیده یا اتصالی کرده باشد:

ما،عدالت را برقرار می کنیم/ و مهرورزی را/ و عشق را/ ما ،عاشق هستیم/ با عشق هر کاری می شود کرد/ منتها کارهای مجاز.

صدای میرزا غضنفر خان،تنها صدای بادغیس نیست،او شاعری جهانی است.برای او،دارقوزآباد و هونولولو و بورکینافاسو و جزایر برمودا فرقی ندارد.این شاعر سرگردان،در تریبونی به وسعت تاریخ،چکامه هایی برای تمام دنیا و مافیها می سراید و کار همه دنیا را یکسره ساخته ،ظلم و بی عدالتی را کن فیکون می سازد:

آهای!مردم جهان و کهکشانها/بروید کنار بگذارید باد بیاید/ زت زیاد...

در هر حال،وجه مشترک تمام شعرهای او این است:او تمام مسایل سیاسی و اجتماعی وجهانی و کهکشانی را با کلماتی ساده و همه کس فهم که مش قنبر قهوه چی نیز تا اعماق،آن را بفهمد و درک کند و حس کند و برای گوینده کف بزند،حل و فصل می کند و می فرستد پی کارش.همین ساده کردن مفاهیم بغرنج است که او را از گذشتگانی چون ارسطاطالیس متمایز می سازد.در هر حالب،میرزا غضنفر یک شاعر مردمی است که نام او،در دل و جگر و جهاز هاضمه تاریخ،برای همیشه ثبت خواهد شد...

----------------------
*صدای یک گاو را دوست دارم...به خاطر طنزی لطیف و کار شده که در آن موج می زند...

Posted by roya sadr at 11:17 PM | Comments (16) | TrackBack

September 30, 2005 | جمعه، 8 مهرماه 1384

ژن های نخبه!

***خوب،ما هم بعد از چند ماه ننوشتن،دوباره اومدیم...در این مدت،عزیزان بیننده و شنونده زیادی از طریق تماسهای حضوری و تلفنی ابراز داشتند که بدون ما از خواب و خوراک افتاده اند و این بود که ما هم دوباره برگشتیم...با کوله باری خالی از حرف...
***راستش،اوضاع و احوال انقدر طنز است که نمی شود به طنزش کشید(به خودی خود طنز است)ما مانده ایم از کجا شروع کنیم.از صحنه های مبتذل و شنیع (!)افتتاحیه بازیهای بانوان ورزشکار که مورد اعتراض آقایان قرار گرفت ...یا از هواداری اقشار مختلف صفوف به هم فشرده مردم از تولید سلاحهای صلح آمیز هسته ای(!)(از جمله هواداری انجمن زنان ستمکشیده کلیه نقاط دنیا ،اتحادیه انجمنهای اسلامی کره مریخ و کهکشانها، انجمن شیرخوارگان تهران و کلیه نقاط حومه) و غیره...
***رییس مرکز تحقیقات بیوفیزیک و بیوشیمی در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشگاه ها که در حضور رییس جمهور برگزار شد،" ایجاد فضای عطر آگین و مطلوب برای دانشمندان ایران و دیگر ملل جهان و بستر سازی مناسب برای جذب و پذیرش ژن های نخبه در ایران" را یکی از اهداف رشد بهتر علم و فناوری کشور دانست...حالا ما هم با نوشتن یک نمایشنامه تلویزیونی در رابطه با این سخنان،چراغ اول مطالب این وبلاگ را روشن می کنیم(چراغش با انرژی هسته ای کار می کند تا مشت محکمی باشد بر دهان کلیه جهانیان غارتگر)

در مقر سازمان ملل
........................
عضو هیات نمایندگی یک کشور معلوم الحال- داداش!قربون دستت...اون در رو بی زحمت باز کن،خفه شدیم...واه،واه...این چه بوئیه؟!
عضو هیات نمایندگی یک کشور معلوم الحال دیگر-هیچی!بوی فضای عطرآگین دانشمندان ایران و دیگر ملل جهان هست که بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران با بستر سازی مناسب برای جذب و پذیرش ژنهای نخبه فراهم شده...(نمای نزدیک از هیات ایرانی در حال شاخ و شانه کشیدن برای دنیا و مافیها)

Posted by roya sadr at 11:09 AM | Comments (24) | TrackBack

August 17, 2005 | چهارشنبه، 26 مردادماه 1384

الیوم فلسطین...غدا دروازه غار

در حاشیه اولین مراسم استقبال رسمی رییس جمهور همیشه مردمی و گرد و خاکی از رییس جمهور سوریه
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

• آقای بشار اسد ، هنگام شرکت در مراسم استقبال رسمی در خیابان فلسطین ، از سوی کلاغهای حاضر بر روی درختان، از ناحیه سر و گردن و کت ، دچار عنایات ریزشی سماوی قرار گرفتند. طبق بررسیهای به عمل آمده از سوی کاندیدای وزارت"فرهنگ و ارشاد و انذار و کشف نیمه پنهان هنرمندان پدرسوخته" ، کلاغهای مذکور،جملگی عامل استکبار جهانی بودهاند که پس از استعمال سبزی های نشسته و آلوده به میکروب وبا،طبق برنامه قبلی،آمده اند و صاف نشسته اند بالای سر آقای بشار اسد..
• برای نصب پرچم و داربست مراسم استقبال مردمی و ضد تشریفاتی و خاکی ، طبق گزارشهای رسیده، تعدادی از درختان خیابان فلسطین، دچار ضرب و جرح و تعدیل و قطع و غیره قرار گرفته است که قرار شده برای جبران خسارات وارده،بقیه درختها نیز قطع شود و اصولا درخت چیز مزخرفی است و چمن و علوفه بهتر است...
• آقای بشار اسد،موقع پریدن از لب جوی کنار خیابان جهت شرکت در استقبال رسمی،در آستانه افتادن در چاه فاضلاب کنار خیابان بوده اند که با عکس العمل بجا و بموقع دست و پا و کمر ایشان،این توطئه درپوشهای استکباری لق چاه های فاضلاب جهانی،در نطفه خفه شده است.
• آخرین خبر اینکه هنگام استقبال در خیابان فلسطین ،آقای دکتر احمدی نژاد با مشتهای گره کرده ، گفته:"الیوم فلسطین...غدا دروازه غار..."و بشار اسد زیر لب جواب داده:"ارواح بابات..."
----------------------------------------------------------------
2-این هم مصاحبه ام با روزنامه آسیا در زمینه وبلاگ نویسی و طنز وبلاگی دستپخت نادر جدیدی نویسنده وبلاگ شلخته که خود هم دستی در طنز دارد.

Posted by roya sadr at 06:11 PM | Comments (182) | TrackBack

August 06, 2005 | شنبه، 15 مردادماه 1384

مجلس شبیه:ذکر مصایب استاد غضنفر و متعلقه گرامیش مهندس شکوفه استر آبادی

به بهانه تعطیلی نمایش بهرام بیضایی:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
آدمهای نمایش: تمام آدمهای کره زمین
صحنه نمایش: کهکشان راه شیری

مجلس اول:بابا کوتاه بیا!
""""""""""""""""""
نویسنده و کارگردان: ای شمایان که می آیید و می روید زود
این،نمایشنامه ای است که عالم هنر را می آورد خروارها سود
موضوع:کابوسهای نویسنده و کارگردان و سایر عوامل نمایش و استاد غضنفر
بشتابید ای بازیگران و عوامل تولید،که هوا هست ناجوانمردانه سرد
و سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت(نویسنده احتمالا در راستای تضمین شعر مرحوم اخوان،به خاکی زده-م)
نماینده اداره ارزیابیهای از راه دور: ای آقای کارگردان
دستم به دامنت
بیا کوتاه
صد تا بلکه هزار تا آه(نامبرده احتمالا تحت تاثیر سروده های دختران دبیرستانی و شاعران رمانتیک است-م)
منبع نامشخص: هان!ای نویسنده کهکشان راه شیری!
بپا نچایی!فکر کردی خیلی دلیری؟!
اینجا و آنجایش باید بشود اصلاح و جرح و تعدیل برای جلوگیری از تشویش اذهان.
نویسنده و کارگردان: آقا!این چه جور حرف زدن با یک هنرمنده؟!
نماینده اداره ارزیابیهایاز راه دور:کجای کاری عمو؟!ریش شما تو دست ایشان فعلا بنده...

مجلس دوم:محاکات آبگوشتی
""""""""""""""""""""""
نفر اول: من هر شب خواب می بینم که دارم از دیوار مردم بالا می روم.
نفر دوم: من هر شب خواب می بینم که دارم توی اشرفی غلت می زنم.
استاد غضنفر: من هر شب خواب می بینم که می خواهم بنویسم،ولی به دلایلی که...بگذریم،...بعد می روم سر یخچال و هندوانه گاز می زنم.
ستاره شناس: شما نفر اول و دوم می توانید به خوابهایتان ادامه بدهید و شما استاد غضنفر!به خاطر دیدن خواب مورد دار،باید مورد پیگرد قرار گیرید...

مجلس سوم:در محضر روانپزشک
"""""""""""""""""""""""""""
زن: ما،دو نفر هستیم که هر شب یک خواب واحدی می بینیم که شبیه کابوس است.داد می زنیم و خیس عرق از خواب می پریم و هندوانه می خوریم...می بینیم که...
روانپزشک: لابد توی اشرفی غلت می زنید؟
زن: نخیر!
روانپزشک: لابد خواب می بینید که از دیوار راست مردم بالا می روید؟
زن: نخیر...خواب می بینیم که استاد غضنفر می خواهد بنویسد ولی...
روانپزشک: جیغتان مورد دارد خانم،...لطفا اصول را مراعات کنید و از داد زدن اکیدا خودداری فرمایید...ضمنا گوشه آستینتان هم کج است...

مجلس چهارم تا بیست و چهارم
"""""""""""""""""""""""""
به خاطر ملاحظه حوصله تماشاچیان خوب و نجیب و شریف و همیشه در صحنه ، مجالس فوق الذکر ،مشمول بند 4 ماده 1786قانون اصلاح متنهای خارج از حوصله مردم قرار گرفت و حذف شد...

مجلس بیست و پنجم:رسیدن کلاغه به خونه اش
""""""""""""""""""""""""""""""""""""
زن و مرد می پرند وسط صحنه(با هم):ما،خواب دیده ایم که یکی می آید
یکی که ابر با اوست ، باد با اوست ، مه و خورشید و فلک با اوست
یکی که مثل هیچکس نیست
و آخرش هم معلوم نمی شود که کیست

همسرایان می خوانند: راه بگشایید...ایشان آمدند...

منبع نامشخص(می آید وسط صحنه) : آقا و خانم!شماها هستید خسته(ایضا تماشاچیان)
و تاتر شما ، به علت نشر اکاذیب در رابطه با گرمای تابستان
و سرمای زمستان
می شود بسته
زت زیاد...

همسرایان می خوانند: زت زیاد...

پرده با صدای مهیبی می افتد...

Posted by roya sadr at 09:59 AM | Comments (125) | TrackBack

August 01, 2005 | دوشنبه، 10 مردادماه 1384

چگونه پست مدرن بنویسیم


1-مطلبی که برای شرق جمعه گذشته نوشته ام
شما چه بخواهيد و چه نخواهيد چه سواد داشته باشيد و چه نداشته باشيد چه زبان شناسى و سبك شناسى و ديگرشناسى هاى دنيا و مافى ها را بدانيد و چه ندانيد، مى توانيد پست مدرن بنويسيد و حرف بزنيد. چنانچه يك نويسنده پست مدرن آلاباسامايى از جزاير هاوايى در رساله معروف خود با عنوان «المعنا فى بطن العبارات القلمبه و السلمبه» در رويكردى هرمنوتيزه شده از مكبث شكسپير مى گويد: «حرفت را بر زبان بياور، هرچند خواننده از آن سر در نياورد و بر پدر مردم آزار بد و بيراه نثار كند.»
آنچه نويسندگان معاصر پست مدرن روى آن اتفاق نظر دارند و آن را به نويسندگان تازه كار توصيه مى كنند توجه به بار معنايى و مفهومى واژگان در رويكرد هنجارشكن به پديدارها و رد نظر حسودان مغرض بى سواد بى فرهنگ كنسرواتيست است كه همه چيز را به غلط املايى و انشايى ارجاع مى دهند. فارغ از ارجاعات بين متنى در خوانش هر مطلبى به دنبال معنا و مفهوم آن مى گردند و در يك پروسه ابژكتيويستى فراحسى شايع مى كنند كه كلمات موقع حروفچينى جابه جا شده است. در هر حال اگر مى خواهيد پست مدرن باشيد و به شيوه پست مدرن بنويسيد به اين نكات توجه كنيد:
۱- براى نزديكى عميق و دقيق به مفهوم پست مدرنيسم در مقالات خود تا مى توانيد قلمبه- سلمبه بنويسيد. بايد توجه داشته باشيد كه روشن و واضح و ساده نويسى امر منسوخى است كه از عصر حجر معمول شده و تا پايان دوره مدرنيسم تداوم يافته و از اين رو پديده اى ارتجاعى به شمار مى آيد. چنانچه ميشل فوكو و رولان بارت و اميد مهرگان و ژاك دريدا در مقاله مشتركى با عنوان «ارجاعات بينامتنانه سوبژكتيويته هردمبيولوژيك شناخت شناسيك» كه كانديداى جايزه صلح نوبل در بخش سخن پست مدرن شده است مى نويسند: «موارد بالا تائيد مى شود.» از اين رو تا مى توانيد موضوع را بپيچانيد تا خواننده را با خود در لذت گشتن و عرق ريختن و خستگى ذهن و روح و دست و پا و بقيه اعضا و جوارح شريك سازيد. مطمئن باشيد هر خواننده منصف و پركارى اين روزها از سر و كله زدن با يك متن سنگين و ثقيل و عجيب و غريب لذت مى برد و اگر دست آخر هم چيز دندان گيرى از خوانش متن دستش نيايد دچار شوقى زائد الوصف مى شود. البته ممكن است مخاطب ساده و عوام و نادان و ناآگاه بعد از دوبار سه بار و هزار بار خواندن مطلب و سردرنياوردن از آن خسته بشود و برود پى كار و زندگى اش. بديهى است كه نامبرده درك درست و روشنى از پست مدرنيسم نداشته و در روابط ساده و ابتدايى زبانى پست پيشا مدرنيته عصر دايناسورها دست و پا مى زند. فرض كنيم شما بخواهيد بنويسيد: «بقيه اش بماند براى بعد.» اين واژگان حس خنثى را در خواننده برمى انگيزد كه نمايانگر فهم و كمالات والاى شما نيست و در محاورات پيش پا افتاده خودروهاى بزرگ جمعى و خودروهاى كوچك فردى و تاكسى ها كاركرد دارد درحالى كه شما يك نويسنده فرهيخته پست مدرن بوده و لازم است اين جمله را با كمى پيش و پس در يك فرايند معناگزينى خوب ورز داده، عبارات را خوب با هم مخلوط كرده تا مى توانيد عمل بياوريد.
مثلاً مى توانيد به جاى بقيه اش بماند براى بعد بنويسيد: «سويه غايتمندانه جهان متن در يك رويكرد تبيين افق دلالت گون معنايى به تعويق خواهد افتاد.» خواهيد ديد كه هر خواننده منصف و انديشمندى با خواندن عبارت فوق سر شوق آمده و شما را روى سرش حلوا حلوا كرده بى صبرانه براى مطالعه بقيه مطلب شما لحظه شمارى مى كند مگر اينكه آدم بى شعورى باشد. ۲- در اسرع وقت يك فرهنگ واژگان پست مدرن براى خودتان تهيه كنيد تا به جاى لغات پيش پا افتاده آنها را به كار ببريد. براى اين كار شما به مصالح زير احتياج داريد.
الف- تعدادى پيشوند به مقدار لازم (مثل: پيشا، پسا، بينا و غيره)
ب- تعدادى لغت من درآوردى يا ديگر درآوردى به اندازه كافى
ج- تعدادى پسوند حرفى يا كلمه اى براى چسباندن ته عبارات (مثل حرف ك)
د- تعدادى نام فيلسوف و انديشمند و زبان شناس و شهروند معاصر به عنوان چاشنى.
به ياد داشته باشيد كه كليه بايدها و نبايدها و كاست ها و قاعده هاى نحوى و زبانى كه از دوران انسان نئاندرتال تا به حال وضع شده اند از درجه اعتبار ساقط بوده و وظيفه تاريخى شما ايجاب مى كند كه پنبه مفهوم را در سخن از بيخ و بن بزنيد و افقى بگشاييد به سمت عبارات نامفهوم و دور از ذهن تا بتوانيد معناى نهايى متن را به تاخير انداخته، تاويل پذيرى را به حداكثر رسانده، بحران معنا را در سايه كشاندن افقى به معناهاى بى شمار، هرچه بيشتر دامن بزنيد تا خواننده هيچ از آن سردرنياورده فكر نكند موضوع به همين سادگى ها است.
۳- طبق يك قاعده قانونمند فرامتنى هرمنوتيزه شده براى انتقال ذهنيت خود، بى خود و بى جهت زور نزنيد. مخاطب شما چشمش كور، دنده اش نرم، خودش يك كارى مى كند. به ياد داشته باشيد كه يك انديشمند بزرگ معاصر مى گويد: «يك نويسنده پست مدرن با يك دست گهواره فهم بشرى را تكان مى دهد و با دست ديگر پيچ آن را سفت مى كند. پس براى ارتقاى سطح دانش بشرى تا مى توانيد پيچيده بنويسيد.»

2- بعضی از وبلاگهای طنز حاوی نگاه جدید به پدیده های اطرافند.آخرین پست چکش در میخ با عنوان نتیجه از آن جمله است.

Posted by roya sadr at 08:47 PM | Comments (86) | TrackBack

July 14, 2005 | پنجشنبه، 23 تیرماه 1384

وقتی با خودم خلوت می کنم...

1-ما چند هفته گرفتار بودیم و ننوشتیم(دوستان شانس آوردند.)
2-تا حالا برخورد کرده اید که در اوج آشفتگی ذهنی و گرفتاری ، هوس می کنید بزنید به سیم آخر و بی ربط بنویسید و به ریش دنیا و مافیها بخندید؟ ما هم چند خروار از اینجور مطالب نوشتیم و از ترسمان به سبک صادق هدایت دست نوشته هایمان را دادیم نون خشکی و چند تایش را هم گفتیم اینجا بیاوریم...به عاقلی خودتان می بخشید...
3-گرفتاری ما،مطلقا ربطی به انتخابات ریاست جمهوری نداشت.دوستان لطف کردند و فکر کردند دچار یاس فلسفی شده ایم در حالی که ما اصولا فکر می کنیم سیاست باد هواست و بی خیال سیاست...(ارواح عمه مان!)

*****
تفاهم!

ما، با هم تفاهم کامل داریم
وقتی او حرف می زند،من سر تکان می دهم
و وقتی من حرف می زنم،او
وقتی با هم حرف می زنیم،هر دو سر تکان می دهیم
مرده شور ببرد این تعمیر کار سمعک را که همیشه مغازه اش بسته است!...

*****
وقتی با خودم خلوت می کنم...

من(به خودم) : ترو خدا بیا یه دقیقه با هم خلوت کنیم و حرف بزنیم...
خودم(با حواس پرتی) : ها...یعنی... چیکار کنیم؟!(خودم زیر چشمی ،همزمان روزنامه را نگاه می کنم)
من : یعنی...می خوام بگم...چیزه...(این پا و آن پا می کنم)...د بذار کنار اون روزنامه رو...کار دارم (یک کم بفهمی-نفهمی با لحن لوس):ببین!من احساس می کنم که خیلی تنهام...
خودم : آه...دوباره بحث شیرین تنهایی!برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه...بذار به کارمون برسیم...
من(با گریه) (خواننده محترم!عذر خواهی ما را از آبگوشتی شدن فضا بپذیرید-مترجم) :تو فقط به فکر خودت هستی...زندگیت شده خودت و کارت...مرده شور خودت و کارت رو ببره...
خودم : مرده شور این تنهاییتو ببره که دوباره هوایی شدی...مرده شور این احساستو ببره که مثل میخ مدام هی میره تو مغز من...تو نمی فهمی که من کار دارم...که من تحقیق دارم...که من باید فلان کتابو تا آخر تیر تحویل بدم...که من باید فلان مقاله رو تا آخر هفته تحویل بدم...که من باید طنز بنویسم که اگر چه مزخرف است و برای عمه ام خوب است ولی باید بنویسم چون مرض دارم...که من باید راجع به سیاست بنویسم در حالی که از هر چه سیاست است بیزارم...تو نمی فهمی که من زندگی دارم...که من خانه دارم..که من آشپزخانه دارم ...که من کوفت دارم...که من ...که من...دهه!...کجا رفتی؟!...تازه گرم شده بودیم منطقی و آرام بحث کنیم...وایسا...قهر نکن...فعلا بیا این سبزی رو ور چین ...فعلا بیا این مطلبو پاکنویس کن تا بعد...چشم...خلوت کردن و حرف زدن هم به روی چشم...دهه...این مسخره بازیا چیه؟!...من و تو دیگه سنی ازمون گذشته...بچه که نیستیم...آهای...کجا؟!...بابا این مطلب دیر شد....
(به خواننده:.......بابا...کات!!!شما هم نشسته ای پشت کیبورد می آیی توی ما فی الضمیر آدم که چی؟! مگه خودت ما فی الضمیر نداری؟!!...)
من: خواننده محترم! شما به ادب خودتان ببخشید...

Posted by roya sadr at 10:17 AM

June 21, 2005 | سه شنبه، 31 خردادماه 1384

ما می توانیم...

*این مطلبم در روزنامه اینترنتی ایران ما منتشر شده است
-----------------------------------------------------------------------------------
1-در حالی که شعار انتخاباتی پرزیدنت ارزشی-ارتشی احتمالی آینده ،احمدی نزاد، "ما می
توانیم"بود،ما ، در راستای باد هوا بودن حرف، شعار مبهم این کاندیدای رده های آخر جدول های نظرسنجی را جدی نگرفتیم. غافل از آن که هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
"ما می توانیم"یعنی:
*ما می توانیم قضاقورتکی رای بسا...ببخشید،...رای بیاوریم.
*ما می توانیم چند ساعته از قعر جدول به بالای جدول به شیوه معجزه آسایی صعود کنیم.
*ما می توانیم جامعه را به عصر دایناسورها برگردانیم.
*ما می توانیم مشکلات معیشتی کلیه مردم ایران و جهان و کهکشانها را در ایکی ثانیه با سخنرانی و حرف حل کنیم.
*ما می توانیم با حرف روی موج نارضایتی اقتصادی مردم سوار شویم و به ساحل قبضه کلیه مراکز قدرت برسیم.
*ما می توانیم با پنهان شدن پشت عکس شهید رجایی،تن آن مرحوم را به قاعده 9 درجه ریشتر در کلیه ساعات شبانه روز در قبر بلرزانیم.
*ما می توانیم رییس جمهور شویم و به ریش کلیه دنیا و مافیها بخندیم.(با توجه به ظواهر(!) امر،بعید نیست که دنیا به ریشمان بخندد و غلط می کند و ما اعلام جنگ می کنیم.)
*بقیه تواناییها،بعد از انتخاب شدن،در عمل،به اطلاع جهانیان خواهد رسید.

این هنوز از نتایج آخر شب است باش تا صبح دولتش بدمد
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
2- منهم مثل خیلی از هموطنان دیگر،تصمیم گرفتم جام زهر را بنوشم و این بیانیه را امضا کنم و به هاشمی رای دهم....

Posted by roya sadr at 09:05 AM | Comments (74)

June 20, 2005 | دوشنبه، 30 خردادماه 1384

انتخابات طنز،در سه اپیزود

اپیزود اول
------------
مردان چکمه پوش
صندوقهای رای بر دوش
امید تشییع می شود.

***
اپیزود دوم
-----------
در بیابان
غنیمتی است لنگه کفش کهنه
...کفشهایم کو ، سهراب؟!...

***
اپیزود سوم
----------
بشتابید به تماشای نمایش آزادی
در صحنه ای به وسعت باد هوا

***
ترانه متن:
جشن بزرگانه ، ایشالا مبارکش باد
عروسی شاهانه ، ایشالا مبارکش باد...

Posted by roya sadr at 09:42 AM

June 05, 2005 | یکشنبه، 15 خردادماه 1384

گل گلدون :ویدئو کلیپ انتخاباتی

نمی خواستم دیگر مطلب انتخاباتی بنویسم ولی حیفم آمد(!) این مطلب را که برای ماهنامه گل آقا نوشته ام اینجا نگذارم:
نمای دور از یک بیابان تو خالی در کویر لوت.نمای نزدیک از یک گلدان گل شمعدانی که به سبک سریالهای رمانتیک آبگوشتی تلویزیون از نقطه نامعلومی در آسمان سقوط می کند.نمای نزدیک از دستی که به سرش می زند و بر عمق این فاجعه زیست محیطی تاکید می کند. صدایی می خواند:

گل گلدون من شکسته در باد....تو بیا تا دلم نکرده فریاد...
نمای نزدیک از یک یقه که دارد از هر طرف توسط گروه کثیری از اقشار همیشه در صحنه کشیده می شود،تا آنجا که ماموران آتش نشانی،علی رغم مخالفت کارگردان،مجبور می شوند مداخله کنند.افکت مربوط به فریاد دل یکی از حضار.نمای نزدیک از صورت هاشمی رفسنجانی که با شنیدن نوای فوق،سرش را به علامت تایید تکان داده،با قیافه ای در هم،دارویی تلخ را از جیب بغلش در آورده،و می نوشد و با استقبال حضار مواجه می شود که برایش کف می زنند .خواننده می خواند:

گل شب بو دیگه شب بو نمیده...
دوربین با عجله حرکت می کند و به یکی از میادین تهران می رود و زوم می شود روی دست یک زالوی اقتصادی که یک گل شب بو را در ملا عام از وسط میدان می چیند و رو به دوربین پوزخند می زند ولی چند مامور انتظامی ، در حالی که همنوا با خواننده می خوانند:

...کی گل شب بو رو از شاخه چیده...،به طرف فرد مذکور رفته ،نامبرده را به سزای اعمال ننگین خود می رسانند.در پس زمینه، نمای دور از قالیباف نمودار می شود که به سبک پری مهربون با لباسی سراپا سفید دارد برای گلها و پرنده ها دست تکان می دهد.در همین حال ، کارگردان که مایل نیست مهر هواداری از دخالت نظامیان یا کاندیدای خاصی به او یخورد،دستور کات می دهد و دوربین بلاتکلیف روی آسمان زوم می شود. خواننده می خواند:

گوشه آسمون،پر رنگین کمون....من مثل تاریکی،تو مثل مهتاب
کاندیداها به طریقه اسلوموشن از گوشه آسمان مثل رحمت الهی به زمین نازل می شوند،در حالی که روی صورتشان نور افکن کار گذاشته شده است و مردم در تاریکی،با دهان باز و چشمان متحیر، شاهد این صحنه پرشکوه هستند.در این فضای غریب،خواننده می خواند:

اگه باد از سر زلف تو نگذره...من میرم گم میشم تو جنگل خواب
کاندیداها شروع می کنند به حرف زدن و حرفهایشان مثل باد هوا از روی سرشان حرکت کرده ، به آسمان هفتم می رود و مردم که کار و زندگیشان را گذاشته اند و دارند گوش می دهند،کم کم خوابشان گرفته-ترجیح می دهند خودشان را گم و گور کنند و بروند سراغ خانه و زندگیشان(نمای نزدیک از فرار مردم).
در همین حال،کارگردان که احساس می کند با نمایش این صحنه،ممکن است مشارکت حداکثری مردم به شیوه مذبوحانه ای زیر سوال برود،در راستای ترغیب سیل خروشان اقیانوس مردمی به شرکت فعال در انتخابات،صحنه بعدی را می چیند.خواننده می خواند:

گل گلدون من،ماه ایوون من...از تو تنها شدم،چو ماهی درآب
همگام با این نوا،لاریجانی مثل ماه که به ایوان می آید،پشت تریبون می رود(نمای نزدیک از ماه و سپس مونتاژ روی صورت لاریجانی)سپس در رابطه با هوای تازه و امید و گلستان کردن دنیا سخنرانی کرده،به خاطر مشکلات معیشتی مردم سرشک غم به زمین می افشاند(نمای نزدیک از سرشک غم نامبرده).مردم که در پایین ایستاده اند و مثل ماهی که از آب جدا مانده در تکاپو هستند و در شوق وصل کاندیدای مذکور برای ریاست جمهوری،می سوزند و جلزولز می نمایند،نامبرده را تشویق نموده،برایش ضمن رعایت کلیه موازین،سینه چاک می دهند و تهیه کننده قول می دهد که در کلیه کانالهای سیما و روزنامه جام جم نشانشان بدهد.سپس به خاطر از بین بردن شائبه برخورد جناحی،کارگردان دستور کات می دهد و صحنه بعدی می آید.خواننده می خواند:

گل هر آرزو،رفته از رنگ و بو...من شدم رودخونه،دلم یه مرداب
دوربین زوم می کند روی قیمتهای میوه.نمای نزدیک از یک آسیب پذیر آرزو به دل همیشه در صحنه که دارد آه می کشد و گل پرپر می کند و می اندازد زیر پا.نمای نزدیک از چهره مامور شهرداری که یقه مرد مذکور را می گیرد و با توپ و تشر به او می گوید:"عمو!مگه مرض داری؟" سپس نامبرده را به سمت سیل خروشان مردم در خیابان هدایت می کند که داخل اتومبیلها بوق می زنند و عرق می ریزند و بد و بیراه می گویند و دل همه شان مثل مرداب است.آنگاه دوربین که به نظر می رسد دارد زیادی حاشیه روی می کند تا آنجا که حوصله بیننده محترم سر رفته و امکان دارد بزند کانال دیگر،دوباره در راستای طرح و وعده حل مشکلات معیشتی مردئم،به صحنه انتخابات می رود.خواننده می خواند:

آسمون آبی می شه،اما گل خورشید...رو شاخه های بید،دلش می گیره
همزمان احمدی نژاد به میدان آمده،به آسمان آّبی اشاره می کند که ناگهان گل خورشید مثل گل آفتابگردان روی شانه هایش که موهای وی مثل بید به اطراف آن ریخته،طلوع می کند و احمدی نژاد برای دوربین دست تکان می دهد و دلش را می گیرد و می خندد.کارگردان که انتظار چنین حرکتی را از یک کاندیدای ارزشی اصولگرا ندارد،با عجله دستور کات داده،صحنه بلادرنگ عوض می شود.خواننده می خواند:

دره مهتابی می شه،اما گل مهتاب...از برکه های آب،بالا نمی ره
نمای نزدیک از معین که داخل دره مربوط به کف مطالبات مردمی گیر کرده،به بالا اشاره می کند اما از آنجا که واقعیات سیاسی جامعه،مانع رشد سریع حرکت اصلاحات شده و اصلاحات تدریجی را ایبجاب می کند،در راستای عدم پاسخگویی جریان اصلاح طلبی به مطالبات مردم،گل مهتاب نیز هر چه زور می زند نمی تواند از برکه های آب بالا بیاید.بنابراین هی سر می خورد و به دره مهتاب سقوط می کند.نمای نزدیک از معین که ایستاده و حیران و سرگردان ، به اطراف نگاه می کند که ناگهان متوجه دوربین شده ، دست تکان می دهد .خواننده می خواند:

تو که دست تکون می دی، به ستاره جون می دی....می شکفه،گل از گل باغ
در همین حال کروبی که دسته های پنجاه هزار تومانی دستش است،با ژستی کدخدا منشانه،به میان اقیانوس خروشان مردم رفته،در صورت ارائه شناسنامه و دفترچه بسیج،در راستای وعده های انتخاباتی،به کلیه کسانی که بالای 18 سال سن دارند،در ساعات اداری،پول تحویل می دهد.دوربین زوم می شود بالای سر کروبی که ستاره ها دانه به دانه به تکاپو می افتند و گلها می شکفند و دنیا گلستان و بهشت برین می شودو از لحاظ رفاه اقتصادی تا آسمان هفتم می رود(نمای نزدیک از آسمان هفتم.) سپس کروبی ،همان جور ایستاده،در حالت یک لنگه پا(از زور خستگی)،چشمانش را بسته و خواننده می خواند:

وقتی چشمات هم میاد،دو ستاره کم میاد....می سوزه،شقایق از داغ
نمای دور از کاندیداها که در دشتی پر شقایق میان محافظانشان حرکت می کنند و دست تکان می دهند و به سمت پاجروهای شیشه سیاهی که پشت سر هم پارک شده ، حرکت می کنند و به سمت سرنوشت نامعلومی رهسپار می گردند.دشت پر از شقایق یکدفعه داغ می کند و می سوزد و صدای کمک فیلمبردار می آید که می گوید:بابا!دوربین سوخت!خسته شدیم،جماعت هم خوابشان گرفت،تمو م نشد؟!...
کارگردان می گوید:
-کات...

Posted by roya sadr at 09:59 AM

May 30, 2005 | دوشنبه، 9 خردادماه 1384

به سبک پیش نویس طرح ساماندهی مد و لباس

بالاخره پیش نویس "طرح ساماندهی مد و لباس "از سوی کمیسیون فرهنگی مجلس ارائه شد که مشت محکمی بود بر دهان یاوه گویانی که مانده بودند مد و لباس را چه جوری می شود ساماندهی کرد...در همین راستا،ما هم از روی دست طرح مذکور که در جراید 7 خرداد چاپ شد،یک طرحی برای ساماندهی مد و لباس نوشتیم و از آنجا که تقریبا مشابه طرح مجلس محترم است،از خوانندگان گرامی خواهشمندیم هنگام مطالعه،با رعایت ادب و نزاکت،ملاحظه شان مجلس محترم را بنمایند...

------------اما طرح ما---------------
مقدمه توجیهی:
به منظور تعمیق و گسترش ارزشهای کهکشان راه شیری تا قعر کره زمین،و با هدف ارتقای فرهنگ پوشاکی جامعه جهانی تا آسمان هفتم،و نیز مبارزه با کلیه فرهنگهای پوشالی وارداتی در کلیه ساعات
شبانه روز،این طرح تقدیم می گردد.

ماده1
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مکلف است جهت پی ریزی ساختار مدیریتی و آیین نامه اجرایی و قانونگذاری موضوع مد و لباس،کمیته ای با تعداد هر چه بیشتر بهتر متشکل از کلیه اصناف گوناگون جامعه و یک نماینده از شورای محترم نگهبان به عنوان ناظر و یک نماینده از اداره اماکن به عنوان مجری و یک نماینده از اداره باستانشناسی و کارشناس پوشش عصر حجر به عنوان طراح تشکیل دهد.حضور نماینده پنبه کاران استان مازندران برای توجیه عملی طرح و حضور نماینده سازمان مهندسی کشور برای ترسیم الگوی پوشش،ضروری است
.
تبصره1-محل تشکیل جلسه،با توافق اعضا تعیین می شود و شایسته است اعضای کمیته برای ورود به
جلسه، در صورت ابتلا به آرتورز زانو،از آسانسور استفاده کنند.

تبصره2 - آیین نامه کلیه مسایل و مشکلات و شرح وظایف و راهکارها و استراتژیک(!)ها و تاکتیک های مربوطه،شش روز پس از تصویب این قانون،شایسته است توسط وزارت ارشادیا هر وزارت دیگری تدوین شده،بلافاصله جهت اجرا به کلیه خانواده های ایرانی و اسلامی در اقصی نقاط جهان ابلاغ گردد.

ماده2

هر گونه استفاده،تحقیق،تبلیغ و ترغیب الگوهای پوششی بیگانه به هر شکلی در هر ساعتی از شبانه روز که باشد ممنوع است.

تبصره1 - حضور یک برادر نیروی انتظامی همراه هر ایرانی در کلیه ساعات شبانه روز جهت حفاظت سفت و سخت از این ماده ضروری است.

تبصره2 _ شهر وندان هنگام استفاده از حمام و گرمابه،مشمول ماده فوق نمی شوند.

تبصره3 - کلیه پارچه فروشها از این به بعد موظفند پارچه های ایرانی و اسلامی بفروشند.

تبصره4 - پارچه های پرده و روکش مبل به عنوان مجاری نفوذ فرهنگ بیگانه مشمول بند فوق می شوند

ماده3

وزارت بازرگانی و سازمان حفاظت محیط زیست و وزارت صنایع و معادن و وزارت بهداشت و درمان موظفند در راستای استراتژِ ی هدفمند،راهکار جهت تشویق در راستای بلندای اقدامات طرح ساماندهی مد و لباس بنمایند.

تبصره1 - کلیه وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و غیر دولتی که نام آنها ذکر نشده،مشمول بند فوق می باشند.

تبصره2 - سازمان تربیت بدنی موظف است در میادین ورزشی ،لباسهای ملی-اسلامی با رعایت وجوه مربوط به حفظ عفت عمومی تن ورزشکاران بکند.

ماده5)

کلیه دستگاه های ذیربط و بیربط موظفند جهت تبلیغ نمادها و الگوهای مورد تایید ماده 1، با احداث بزرگراه و میادین و فروشگاه و نمایشگاه و تهیه فیلم و سریال و شعار و عکس و احداث اینترنت و بنای یادبود از طراحان به مقدار مقتضی و جشنواره های متعدد ملی و منطقه ای و بین المللی و کهکشانی و مسابقات بزرگ و سراسری هر چه زودتر حرکتهای استراتژیک بنمایند.

تبصره 1 - سازمان حمل و نقل درون شهری و شرکت واحد اتوبوسرانی و سازمان قطارهای مسافربری و سازمان بنادر و کشتیرانی و سازمان هواپیمایی موظفند جهت تسریع در حرکت استراتژیک مذکور،اقدامات لازم را بکنند.

تبصره 2 - نمایش لباسهای وارداتی در مجلات،صدا و سیما ، سینماها ، کلیه سایتهای اینترنت و کلیه شبکه های معلوم الحال ماهواره ای ممنوع بوده ، مراکز فوق موظفند پوششهای ایرانی-اسلامی نمایش دهند.

ماده6)

راهکارهای زیر در رابطه با اقدامات توجیهی -ارشادی شایسته است اجرا گردد:
-نامگذاری بزرگراهی به نام«بزرگراه پوشش
-نامگذاری میدانی به همین نام
-نامگذاری قبرستانی به نام«قبرستان پوشش باشکوه»
-نصب انواع الگوهای پوشش ملی روی بیلبوردها و پلاکاردها و نصب شعارهایی از قبیل:
*برادرم!ارتفاع آستین تو،استراتژیک تر از ارتفاع لوله تانک من است.
*خواهرم!از این که پاچه شلوارت را تا روی زمین رسانده ای سپاسگزاریم.
*ایرانی،اسلامی!پوشش ایرانی-اسلامی بپوش.
...و شعارهایی از این قبیل
به امید روزی که برای کره مریخ هم طرح ساماندهی مد و لباس بنویسیم.
لازم به ذکر است که قوانین فوق،تماما لازم الاجرا بوده،هر گونه تخطی از آنها،کفر ابلیس تلقی می گردد.

******************
Human Rights

Posted by roya sadr at 01:55 PM

May 26, 2005 | پنجشنبه، 5 خردادماه 1384

بحث شیرین ریاست جمهوری!

-من پنج بچه دارم که برای تایید رجل بودنم کفایت می کند!
(اعلمی ،نماینده مجلس در نطق اعتراضیه به رد صلاحیتش)

رونوشت به:

-دبیرخانه شورای محترم نگهبان جهت ارزیابی و رسیدگی مستند و دقیق

_ریاست دفتر مقام رهبری برای بررسی مجدد و ارائه حکم مقتضی

تبصره 1 ،به سبک سرمقاله نویس رسالت:
آقای اعلمی در صورت تجدید نظر در مورد ایشان،باید تعریف جدیدی از مواضع خود ارائه کند و اصل حکم حکومتی را بپذیرد.

تبصره 2، به سبک جناح تند روی جبهه اصلاحات:
آقای اعلمی حتی در صورت زیر سوال رفتن رجلیتش نیز نباید زیر بار تایید مجدد صلاحیت برود و باید مواضع اصولی و روشن خود را همچنان حفظ کند و حاضر به مصالحه نشود...

تبصره 3 ،به سبک جناح کندروی جبهه اصلاحات:
مساله،در حد توصیه به رجل بودن آقای اعلمی است و ربطی به حکم حکومتی ندارد و ایشان در صورت تایید شدن نامزدیشان،باید در انتخابات شرکت کنند.

- رونوشت به نهادهای ذیربط و بی ربط در رابطه با تنگ و گشاد کردن دایره تعریف رجال در قانون اساسی جهت تامین مشارکت حداکثری مردم در انتخابات

تبصره 1:مورد فوق، به مفهوم قلمداد کردن خواهران محترمه و مکرمه ،جزو "رجل سیاسی"نبوده، این عزیزان همیشه در صحنه،کما فی السابق شایسته است بروند کشکشان را بسابند.

جمله قصار:ای ریاست جمهوری!در راه تو ، بحث به کجاها که نکشید!....

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دوستی برای تحقیق دانشگاهی"بررسی دلایل گسترش وبلاگ در ایران پرسشنامه ای تهیه کرده است که بدین وسیله به آن لینک داده می شود...

Posted by roya sadr at 01:33 PM

May 20, 2005 | جمعه، 30 اردیبهشتماه 1384

کابینه وبلاگ نویسان

ظاهرا تب کاندیداتوری ریاست جمهوری به ویلاگ نویسان هم سرایت کرده است .بعد از کاندیداتوری دوستانی چون بولوت،چشممان به جمال حضور دوست عزیز ریبل (پرویزی)با عکس و تفصیلات در عرصه رقابتهای انتخاباتی روشن شد!ما ضمن عرض تبریک و تسلیت به استکبار جهانی به خاطر این حادثه بزرگ،اول خواستیم خودمان نیز کاندیدا بشویم ولی بعد دیدیم هم وقت تمام شده و هم ما جزو رجل سیاسی نیستیم،بلکه جزو نسوان غیر سیاسی هستیم!این بود که نشستیم برای دوستان ،از میان وبلاگ نویسان ،کابینه تشکیل دادیم بلکه بدین وسیله ما نیز در ادای این وظیفه ملی و بین المللی سهیم باشیم...

.......و اما اعضای کابینه......

وزیر آموزش و پرورش:خوابگرد به خاطر تلاش خستگی ناپذیر و شبانه روزی در آموزش مقام و موقعیت خطیر و سرنوشت ساز یای غیر ملفوظ و ملفوظ در ادبیات فارسی و چسباندن یا نچسباندن حروف در وبلاگستان

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی:الپر به خاطر پتانسیل بالا در ارشاد و هدایت رییس قوه قضائیه در راستای
تهیه طومار برای آزادی مجتبی سمیعی نژاد

وزیر اقتصاد:زن نوشت به خاطر برنامه ریزی بلند مدت و کوتاه مدت در رابطه با انبوه سکه هایی که از شخص معین دریافت کرده تا بین وبلاگ نویسها تقسیم کند.(بروید از خودش بگیرید،بنده بی تقصیرم!)

وزیر اطلاعات:زیتون به خاطر ارائه اطلاعات وسیع و دقیق و عمیق در زمینه همه چی،از مرغان هوا و زمین و کوچه و خیابان و سازمان ناسا و مافیا گرفته تا آقای سیبیل باروتی و اقصی نقاط وبلاگستان و کهکشان راه شیری

وزیر امور خارجه:کلیه وبلاگ نویسان به خاطر شرکت در شبکه عنکبوتی وابسته به استکبار جهانی و در راس آن بیل گیتس معلوم الحال خود فروخته(انتخاب هودر به عنوان پدربزرگ وبلاگ نویسی ایران در این رابطه توصیه می شود.)

وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و غیر مسلح:شبح به خاطر دفاع آهنین از کلیه توده های تحت ستم و خلقهای محروم و زنان مظلوم و مردان محکوم و وبلاگ نویسهای مسجون در کلیه ساعات شبانه روز و ایام تعطیل.

رییس سازمان ارتباطات:نقطه ته خط یابر ما چه گذشت یا آسمون به خاطر تلاش صادقانه در احضار وقت و بی وقت وبلاگ نویسان به پالتاک برای گفت و گو.

وزیر راه و ترابری:مژده یا سکتور صفر یا یک کلیک برای همیشه به خاطر تلاش خستگی ناپذیر در کشف و احداث و آسفالت و انجام عملیات خاک برداری در رابطه با راههای مواصلاتی وبلاگستان و احداث اتوبان برای رسیدن به دهکده جهانی

.....و بالاخره،وزیر نیرو:بی بی گل به خاطر زور زدن در راستای دشمن تراشی!(البته فکر نمی کنم...)

Posted by roya sadr at 03:32 PM

May 14, 2005 | شنبه، 24 اردیبهشتماه 1384

نامه سرگشاده به رئیس قوه قضاییه

رييس محترم قوه قضائيه!
اکنون که نسيم آزادي از هر طرف اعم از يمين و يسار و شمال و جنوب به صحراهاي سرد و تفتيده اين سرزمين وزيدن گرفته و مي رود تاعنقريب در راستاي شعارهاي آستانه انتخابات ، به توفاني عظيم تبديل شود و دمار از روزگار هر چي کميته بازجويي و دادگاه نظامي و مامور اطلاعاتي است درآورد،و دنيا را کن فيکون کرده، تمامش را گلستان نمايد،از شما که صاحب کراماتيد و هر چند وقت يک بار احتمالا از طريق کشف و شهود از اوضاع متهمان و دادگاه ها با خبر مي شويد،تقاضامنديم هر چه سريع تر ايتساک بابل و کليه نويسندگان زنداني اردوگاه هاي کار اجباري گولاک و بازداشتگاه هاي سيبري را در اسرع وقت روي سرتان حلوا حلوا نماييدو نگذاريد بچايند و آزادشان کنید ....چون حتما خبر نداريد که اکنون زمستان است و در اين مملکت هم بازداشتگاه وجود دارد...بدانيد که ثواب دارد و قطعا جاي دوري نمي رود و خدا صد در دنيا و هزار در آخرت به شما جزاي خير خواهد داد...بقيه درخواستها را گذاشتم براي دفعه بعدي که شما هشدار داديد و بخشنامه نوشتيد.چرا که در صحراي سيبري،شب دراز است و قلندر بيدار...زياده جسارت است...کمينه،آنتونينا نيکولا اونا،متعلقه ايتساک بابل،16 مي 1950
پ.ن:سند تکان دهنده فوق،در يکي از سوراخهاي موجود در بيايانهاي اطراف سيبري به طرز ماهرانه اي جاسازي شده بود که توسط صحرا نوردان کشف شده و هم اکنون در موزه هاي معتبر دنيا نگهداري مي شود...

Posted by roya sadr at 05:18 PM

May 05, 2005 | پنجشنبه، 15 اردیبهشتماه 1384

شب هاي زندگي

بالاخره كتاب «ه-مثل تفاهم »كه به نشر ثالث سپرده بودم چاپ شد...داستان واره اي را از اين كتاب كه
پيش از اين در ماهنامه گل آقا چاپ شده بود مي آورم

ته حلقم مي سوزد.خشك است.از خواب مي پرم.گويي حسي غريب و آشنا به تختخواب ميخكوبم مي كند.تصور اين كه بلند شوم و بروم آب بخورم ،حقيقتا برايم سنگين و طاقت فرساست و مرا به وحشتي جانكاه دچار مي كند.از اين رو،سرگرم حل اين معضل بشري مي شوم كه چرا بايد ته حلقم بسوزد؟صحنه ها مثل فيلمهاي سينمايي جلوي چشمانمم رديف مي شوند و خواب را از مژگانم كه آنها را براي تجسم بهتر موقعيت به زور به هم مي فشارم،مي ربايند. ناگاه پرده هاي ترديد كنار مي روند و حقيقت مثل آفتاب عالمتاب رخ مي نمايد.واقعيت تلخ اين است كه من شام،چلو خورش آلو اسفناج خورده ام.براي دستيابي به نتايجي درخشان تر،به حافظه ام فشار مي آورم تا يادم بيايد كه قبل يا بعد از شام احيانا چه خورده ام؟و فكر مي كنم كه چقدر من بدبختم كه هنوز ته حلقم مي سوزد و خواب همچنان از چشمانم مي گريزد.صدايي از درونم مي گويد:«پاشو تنبل آب بخور.»و صدايي ديگر مي گويد:« بخواب بابا حال نداري...»به خاطر مي آورم كه شب گذشته،يك ساعت تمام،زور زدم تا يك پاراگراف مطلب راجع به«كژتابي هاي هنجارگزيني پارادوكسيكال»را بخوانم و هي وسطش خوابم گرفت و سرم بر گردنم پاندول وار آويزان گشت و آخرش هم نفهميدم كه چي به چيست؟...آه اي خواب...!هميشه وقتي انتظارش را نداري به سراغت مي آيد و وقتي بي تابانه منتظرش هستي از تو مي گريزد و مي رود پي كارش و آن وقت مجبور مي شوي به مسائل مبتذل و پيش پا افتاده و مزخرف و سطح پاييني مثل خورش آلو اسفناج فكر كني و فضاي پاك و رمانتيك ذهنت را با آن بيالايي...راستي،چطور به فكرم نرسيد كه ديروز وقتي پيش رييس اداره كاريابي رفتم ،به او بگويم كه:«روزي پنج هزار تومان را پيش گربه هم كه پرت كني،قهر مي كند و مي رود؟»چه طور نگفتم كه:«آقاي محترم!اگر عرضه نداريد،خواهش مي كنم برويد كشكتان را بساييد،شما را چه به اين كارها؟»بگويم:«مرده شور اين مملكت را ببرد كه اين طوري مغزها را فراري مي دهد.»به راستي چرا اين حرفهاي خوب ،توي بيداري به فكرم نمي رسد؟چرا شب ها بغل دستم يك كاغذ و مداد نمي گذارم تا يادداشتشان كنم؟...ته حلقم مي سوزد...كاش لااقل آب مي گذاشتم...همه آن حرفها را فردا صبح به او مي گويم.مي گويم كه:«شما اصلا همه تان مثل هم هستيد.يك مشت آدم شارلاتان بدبخت دروغگوي مبتذل پيش پا افتاده مسخره ريخته اند توي اين مملكت،»خدايا!كي صبح مي شود تا من تكليفم را با اين آدم زورگوي ظالم يكسره كنم؟خدا كند اين حرفها يادم نرود.چه ساعتي سر كار مي آيد؟ساعت 7 يا شايد هم 7و10د قيقه و 4 ثانيه يا شايد هم 9،ولي 9و45 دقيقه بروم بهتر نيست؟!آن وقت اين جاروي گوشه آشپزخانه كه دسته اش كج است.چه طور 4 ماه پيش كه آن را مي خريدم ،درست حواسم را جمع نكردم؟بعدش كه آن را به خانه آوردم و دسته اش را ديدم،گفتم:«ولش كن.حوصله دردسر ندارم.همين جوري مي سوزم و مي سازم و كج-كج جارو مي كنم.»حالا كه همچين شد،فردا صبح مي روم و حسابم را با آن سوپري بي رحم قاتل و خونخوار تصفيه مي كنم.به او مي گويم:«آقاي محترم!لطفا يك جارويي بدهيد كه دسته اش كج نباشد.»او هم مي گويد:«خودتان كج كرده ايد آنوقت مي گذاريد تقصير من؟»من هم مي گويم:«مگر من مرض دارم و بيكارم كه هي بنشينم و دسته جارو كج كنم؟»...اصلا چطور است بروم و شكايت كنم؟مگر شهر هرت است؟...يا نه،اصلا مي روم شيشه مغازه اش را با آجر يا سيمان يا هر چي شد مي شكنم...كاش الان تا شب بود،مي رفتم و مي شكستم.ولي نه...سر صبر بايد اين عمل را انجام دهم.مي گذارم براي فردا صبح.خدايا!چرا ديشب به ماست و خيار اكتفا نكردم؟آه!اي خواب شيرين!مرده شورت ببرد كه وقتي آدم مي خواهد سراغش بيايي، نمي آيي و آن وقت سر بزنگاه،پشت ميز اداره،موقع چيز نوشتن،موقع فكر كردن،موقع حرف زدن با آدمهاي مهم و محترم،با دهن دره هاي طولاني،حضور مزاحمت را اعلام مي كني و آبروي آدم را مي بري.ساعت5/5بايد بيدار شوم.نكند ساعت را كوك نكرده باشم؟ولي نه،كوك كردم.يادم است كه قبل از خواب،پيچ آن را چرخاندم،پيچ ساعت بود يا شير دستشويي؟...كسي بيخ گوشم خروپف مي كند.چند وقت پيش در كتابي يك مقاله مفصل علمي درباره خروپف خواندم كه يادم نيست نوشته بود شايد اين پديده ارثي باشد و يا شايد هم نباشد بقيه مطلب را ديگر به اين دقت و صراحت يادم نيست و فراموش كرده ام.ولي در هر حال خروپف چيز خوبي است.من هم دلم مي خواهد الآن بتوانم بلند بلند خروپف كنم.اعصابم خرد مي شود.سپيده مي خواهد بزند .حلقم همچنان مي سوزد.ماشيني ترمز مي كند.صداي جيرجير لنت ترمزش دلم را برمي آشوبد.حالا نمي شد به جاي لنت ترمز،يك چيز ديگري توي ماشينها كار مي گذاشتند تا ديگر جيرجير نكنند؟كارخانه هاي ماشين سازي،آيا فكر آسايش و آرامش مردم را در لحظات آغازين سپيده صبح نكرده اند؟چرا مخترعها به اين چيزها و مسايل بشري فكر نمي كنند؟صبح كه پا شدم،يك ليوان آب برمي دارم،به طرف يخچال مي روم،آبش مي كنم و مي خورمش.خدايا!چقدر زنها بدبختند!اين چه ظلم تاريخي است كه به ما از عصر فرا-مادر سالاري تا به حال،به عنوان جنس دوم روا داشته مي شود؟چرا نبايد آن قدر شجاع باشم كه بگويم من فقط ماست و خيار مي خورم؟آيا مجله زنان يا زن روز نبايد در اين رابطه مقاله چاپ كند؟چه طور است از فردا يك ليوان آب بگذارم بالاي سرم؟ولي نه...ممكن است گرد و خاك بيايد و روي آن بنشيند.اصلا بهتر نيست اول پيش رييس اداره كاريابي بروم و بعد سوپري جارو فروش؟آن وقت تكليف چكه شير دستشويي چه مي شود؟سپيده مي زند و حلقم همچنانم مي سوزد.يادم باشد براي فردا شب،سبزي قورمه بخرم

Posted by roya sadr at 10:00 AM

May 02, 2005 | دوشنبه، 12 اردیبهشتماه 1384

به بهانه سالروز درگذشت گل آقا:انتخابات،طنز و طنز در سه اپیزود

اپیزود اول
دهانهایی که باز می شود،چشمهایی که بسته می شود،چکمه هایی که جفت می شود،کسانی چکمه در می آورند و دمپایی لنگه به لنگه می پوشند،کسانی که لایه ازن رفو می کنند و درد بیدرمان علاج می کنند و کفش کهنه-لباس کهنه می خرند،کسانی که با سوال تاریخی:"بودن یا نبودن ، مساله این است"،سرنوست تراژدی هاملت را با کمدی گره می زنند...
-------------
اپیزود دوم
کسی که می نشیند،کسی که بر فراز می ایستد،و نگاه می کند،وتعجب می کند،وچیزهایی را وارونه می بیند،و وحشت می کند...و می خندد...و می نویسد ،تا با نقب زدن به عمق رخدادها،و نگاهها،و حرفها،غرابت آنها را وانمایاند و از رهگذر خنده،مخاطب را در برداشتی نو با خود شریک سازد...
--------------
اپیزود سوم
کسی که دیگر نیست تا بنشیند و بایستد و نگاه کند و تعجب کند و وارونه ببیند و وحشت کند و بخندد و بنویسد...
......اما راهش هست....
(جمله آخر خداییش خیلی آبگوشتی نشد؟!...کاش یک جمله دیگری می نوشتم،یک جمله ادبی سطح بالای شسته و رفته ...اما خیر سرم،وقتی می خواهم ادبی بنویسم،آنچنان مزخرف می نویسم که خودم خنده ام می گیرد...از خواننده گرامی خواهشمند است خودش یک کاریش بکند...اگر هم نکرد عیبی ندارد..مجلس خودمانی است...آقای صابری به بزرگی خودشان می بخشند...)

Posted by roya sadr at 03:50 PM

April 28, 2005 | پنجشنبه، 8 اردیبهشتماه 1384

همه مردان رييس جمهور

از آنجا كه اين روزها بازار ساختن فيلمهاي انتخاباتي گرم است ، بدين وسيله عنوان تعدادي از فيلمهاي معروف تاريخ سينما را براي اين آثار تبليغي پيشنهاد مي كنيم:

هاشمي رفسنجاني : گنج قارون، پدر خوانده، بدون دخترم هرگز، مردي كه مي خواست سلطان باشد.

محسن رضايي : وداع با اسلحه، نوبت عاشقي، محبوبه هيچ كس.

قاليباف : مرد سوم، كسي آن بالا مرا دوست دارد.

احمدي نژاد : مو طلايي شهر ما، اين گروه خشن، خاطر خواه.

كروبي : مرد پنجاه هزار توماني(از طريق درآمد حاصل از خرد كردن ماشينهاي اسقاطي و فروش بنزين)(اين يكي را دلم نيامد روزآمد نكنم-م!)

لاريجاني : روياي نيمه شب تابستان، آرامش در حضور ديگران.

ولايتي : لاك پشتها پرواز مي كنند.

ابراهيم يزدي : غريبه و مه ، شايد وقتي ديگر..

...معين : ما هنوز زنده ايم.

Posted by roya sadr at 10:42 AM

April 22, 2005 | جمعه، 2 اردیبهشتماه 1384

در زندگي كتابهايي است كه...

در زندگي‏ گرفتاريهايي است كه مثل خوره وقت و روح و ذهن را در ملا عام مي خورد و مي تراشد و نمي گذارد كه آدم هفته ها طرف كامپيوتر برود...مطلبي از شرق جمعه اين هفته آپديت مي كنم و اميدوارم بتوانم هفته آينده با يك طنز انتخاباتي اينجا باشم...

يادداشت سردبير: از آنجا كه برخى از مقامات گفته اند برخى كتاب هاى چاپ شده فساد و ضداخلاق را در جامعه رواج مى دهند، نويسنده گروه ادبى يك داستان غيرقابل چاپ را متناسب با حال و هواى جامعه امروز براى عبرت آيندگان و روندگان بازنويسى مى كند.
برداشت نويسنده گروه ادبى: در زندگى كتاب هايى هست كه مثل خوره روح را در انزوا مى تراشد و سلامت روحى و اخلاقى جامعه را آهسته آهسته مى خراشد. اين كتاب ها را نمى شود به كسى داد كه بخوانند يا آنها را در ملاء عام مطالعه نمود، چون جامعه را منحرف مى كند. چنانچه به تجربه ثابت شده است كه بسيارى از جانيان از ميان نويسندگان و كتابخوان هاى حرفه اى بوده اند. من فقط به شرح يكى از اين ماجرا ها مى پردازم كه براى خودم اتفاق افتاده و زندگى مرا زهر آلود كرده است و داغ آن را هميشه با خودم داشته و خواهم داشت.
در اين دنياى پست پر از كامپيوتر و اينترنت و ماهواره براى نخستين بار گمان بردم كه در زندگى من يك شعاع آفتاب درخشيد. من آدم چشم و گوش بسته اى بودم كه به كانال هاى تركى ماهواره و سى دى هاى غيرمجاز ميدان جمهورى و امثاله دل خوش كرده بودم. ولى روزى يكى از همين كتاب هاى قطور به دستم رسيد كه در آن قهرمان داستان به مغازه نانوايى رفته و دزدى كرده بود. آيا در قالب رويا ديده بودم يا حقيقت داشت؟ آيا لازم داشتم كه دوباره كتاب را باز كنم و صفحه مزبور را بياورم و عينك ذره بينى را بزنم تا دوباره آن را ببينم؟ آيا به قدر كافى در ذهن و مغز من مجسم نبود؟ آن را برداشتم و زود فلنگ را بسته و رفتم. يك جور خوشى گوارا و ناگفتنى احساس مى كردم. نانوايى بربرى بود يا سنگك يا تافتون يا لواش يا هر چيز ديگر، در هر حال مثل اينكه من قبلاً آن را مى شناخته ام. رنگش، بويش، تاقچه هاى تويش، همه به نظر من آشنا مى آمد. مثل اينكه روال من در زندگى پيشين در عالم مثال با روان نانوا هاى اين مكان همجوار بوده و از يك اصل و يك ماده بوده و مى بايستى اين نان ها توسط من قورت داده مى شد. مى بايستى در اين زندگى نزديك آنها باشم. هرگز نمى خواستم آنها را لمس كنم بلكه همين قورت دادنشان كافى بود، به خصوص اين كه لمس كردن عبارتى سخيف و چه بسا داراى جنبه منكراتى است... آيا اين همان عشق اثيرى بود كه مرا از دنياى رجاله ها و لكاته ها جدا مى كرد ؟ رفتم كنار پيشخوان روى تنور نشستم. سوزشى را در بدنم حس كردم. آيا من اين تنور را سابقاً ديده بودم يا در خواب به من الهام شده بود يا اولين بار بود آن را ديدم؟ جاى خلوت و دنجى بود. روى اين تنور كه هر لحظه مثل قبر تنگ تر و تاريك تر و داغ تر مى شد و تا ناكجا آباد آدم را مى سوزاند، شب با سايه هاى وحشتناكش مرا احاطه كرده بود. آيا سراسر اين مغازه همان جايى نبود كه ژان والژان از آن مى گذشت؟ همين طور كه مى خواستم ادامه كتاب را بخوانم تا ببينم وى پس از ورود به نانوايى چكار مى كند، ناگهان برق رفت و براى همين نقشه هاى من هم ناتمام ماند و مثل زخمى روى قلبم سنگينى كرد... آيا اداره برق مخصوصاً برق را قطع كرده بود تا من بقيه كتاب را نخوانم و بدين وسيله از گمراهى ام جلوگيرى كند؟
جاى خلوت و دنجى بود. پيرمردى خنزرى _ پنزرى مثل حدقه چشم هاى براقى كه از ميان خون دلمه شده سياه بيرون آمده باشد مرا ديد و شروع كرد به آواز خواندن. گفت: چى مى خواهى هان...
كتاب نخوان كه بدبخت و منحرف مى شوى هان... حيف وقت نيست كه با كتاب خواندن تلف كنى هان... بعد قهقه خنديد. من سرم را به نشانه تشكر تكان دادم. يك كيف وراى بشرى، كيفى كه فقط يك آسمان جلى مثل من مى توانست بكند سراپاى وجودم را فرا گرفت. تمام چيز هايى كه در مورد كتاب ها شنيده بودم جلوى چشمم آمد. آيا لازم داشتم كه دوباره آنها را ببينم؟ آيا نقش آنها در انحراف ابناى بشر از عصر پارينه سنگى تا به حال انكارناشدنى بود؟ بى اختيار زدم زير آواز و گفتم خدا را شكر قيمت كتاب بالا است و مردم وسعشان نمى رسد بخرند وگرنه اين يك ذره اخلاقى هم كه داريم، نداشتيم. اين حرف ها معلوم نبود از كدام چاله گمشده بدنم بيرون مى آيد. من داشتم مورد تهاجم فرهنگى واقع مى شدم و اين را مى دانستم. گويا پيرمرد و نانوايى همه سايه هاى خودم بوده اند، سايه هايى كه من ميان آنها محبوس بودم و وقتى به ثمرات نخواندن كتاب پى بردم، رهايم كردند و رفتند.

Posted by roya sadr at 06:49 PM

April 07, 2005 | پنجشنبه، 18 فروردینماه 1384

اخراج خبرنگار

ناطق آنگاه افزود:« مساله ديگر ، جنجالي است كه رسانه هاي استكباري بر سر اخراج خبرنگارمعلوم

الحال ايلنا از مجلس محترم براه انداخته اند و آن را به انتشار خبر فيش حقوق و عيدي يك ميليون و صد

هزار توماني نمايندگان توسط ايلنا ربط داده اند.ببينيد برادران!اولا همانطور كه هيات رييسه محترم اعلام

كرده،اخراج ايشان اصلا سياسي نبوده و واقعا هم به اين مفهوم نبوده كه مجلس اجازه دارد خبرنگاران را

عزل و نصب كند.خبرنگاران عزيز آزادند هر چه مي خواهند در مورد مجلس محترم(كه تا اطلاع ثانوي در

راس امور است و بايد احترامش حفظ شود و حرف زيادي هم نباشد)بنويسند و آزادي كامل برقرار است

و آن برادر محترمي هم كه دارد آن گوشه پوز خند مي زند،غلط مي كند همچين كاري مي كند.(هيات

رييسه:بفرماييد آقا...ادامه بدهيد...برادر پوزخند نزن...)ثانيا پاداش يك ميليون و يكصد هزار توماني،در

مقايسه با پولهاي كلاني كه مردم خوب و شريف و نجيبمان همه روزه بدست مي آورند واقعا ناچيز است

و ما ،بايد به فكر درد اين مردم باشيم و ما وظيفه داريم در راستاي مسئوليت مردمي كه داريم،بخشي

از خزانه را به جيب نمايندگان اين ملت سرازير كنيم...ثانيا اصلا وجود چنين فيشهاي حقوقي صحت ندارد

و از بيخ تكذيب مي شود.ملت نجيب بايد بداند كه نمايندگان شما،در حال حاضر فقط از منبع درآمدي كه

از طريق باد هوا دارند زنده اند.ثالثا اين همشيره بر اساس خبر منابع موثق،با يك حركت شنيع

وزشت،دست كرده توي كازيوي نماينده و فيشش را برداشته و...(همهمه نمايندگان)...آقايان اجازه

دهيد...شما غلط مي كني كه مي گويي من بدون سند متهم مي كنم...دنيا بايد بداند ما قبل از اثبات

جرم،متهم نمي كنيم و اسناد آن نيز به محض ساخته شدن ،موجود است و ما اصولا يك ملت از هفت

دولت آزادي هستيم...(احسنت نمايندگان)......)


Posted by roya sadr at 11:20 AM

April 04, 2005 | دوشنبه، 15 فروردینماه 1384

دیوانه ای به قفس پرید!


دستور سردبیر:نویسنده صفحه ادبی، سناریویی برای شعر زیر بنویسد: «قلم گفتا که من شاه جهانم---------قلمزن را به دولت می رسانم »

سناریوی دبیر سرویس ادبی:
-----------------------------
سکانس اول:
(روز- خارجی- نمای نزدیک از یک قلمزن و یک قلم، کنار خیابان)

قلمزن:ببخشید،جناب قلم!بنده می خواستم بروم دولت.میشود بیزحمت بفرمایید راهش از کدام طرف است؟

قلم:بیایید سوار بشوید خودم میرسانمتان،چون من شاه جهانم...

قلمزن:حضرت عالی جسارتا خالی بندی که نمی فرمایید؟!

قلم:نخیر!زود راه بیافتید برویم.بنده می خواهم قلمزن های دیگر را هم سرویس بدهم و به دولت برسانم.شب می شود،دولت می بندد و بنده شرمنده می شوم.

قلمزن:بنده نوازی می فرمایید.ما زن و بچه داریم،می خواهیم یک توک پا برویم دولت و زود برگردیم سر خانه و زندگیمان.کار زیادی آنجا نداریم.زیاد مصدع اوقات نمی شویم...

(نمای نزدیک از دود لوله اگزوز یک وسیله نقلیه،ترجیحا تریلی هجده چرخ)


سکانس دوم:
(روز- داخلی - یک فضای رمانتیک ، به سبک کلبه های چوپانی عصر ملکه ویکتوریا . نمای نزدیک از دو دست یک آدم که گاه دوبامبی توی سر خودش می زند و گاه هدف فرضی! دیگری را نشانه می رود)

قلمزن(با داد و بیداد و توپ و تشر) : فلان فلان شده خالی بند!خجالت نمی کشی توی روز روشن چاخان می کنی؟ مرتیکه چاه جهان هم نیست، آن وقت می گوید من شاه جهانم. که فرمودی ما را می رسانی دولت؟!پدر سوخته!اینجا که
قوه قضائیه است!

(قلم مات - مات نگاه می کند و با استفاده از جلوه های ویژه آب می شود می رود زمین.قلمزن همچنان به زمین و زمان بد و بیراه می گوید و دوربین ، به سبک سریالهای پلیسی،زوم می کند روی نقشه ای که به دیوار آویزان است و

راهی که به رم ختم می شود!!)

Posted by roya sadr at 08:32 PM

March 17, 2005 | پنجشنبه، 27 اسفندماه 1383

بهارانه ها

سال كبيسه
تخفيف چرخ هستي به انسان ، در گستره يك روز
...و ما ، برندگان اين فرصت استثنايي هر 4 سال يك بار
اي زمين و زمان! از لطفت ممنون!

********

بهار مي آيد
و صداي پايش در مايع شيشه شويي، ومايع سفيد كننده و جرم گير توالت مي پيچد
-عطسه-
آهاي بهار!صبر كن،خانه تكاني ام هنوز ناتمام...

********

در آجيل فروشي
پسته ها خندان
بچه ها گريان
-حديث هميشگي و تكراري بهار
زيبنده آگهيهاي تبليغاتي جشن نيكوكاري
-هر سال يك بار-

********

بهار را صدا مي زنم
وانتي كه توي كوچه، آهن...مس...آلومينيوم مي خرد ، با بلندگو جوابم را مي دهد...

*********

بهار مي آيد...ولي من چشمم دنبال زيباييهاي پاييز است
و دلم دنبال لطافت و تازگي بهار
من انساني پاره...پاره ام
و هيچ فصلي نمي تواند مرا به هم وصل كند!...

*********

يك گلدان- چند پره سير- يك مشت سنجد- يك مشت سماق- چند تخم مرغ رنگي- يك مشت سكه- يك گلاب پاش- ...و اما آينه...- يك آينه با مقادير معتنابهي گرد و خاك - يك كهنه گرد گيري - ديلينگ ديلينگ موزيك متن در مايه شور - ....بشكن بزنيد و بخنديد آقا ، دوربين مخفيه...-كات...
عيدتان مبارك....به مباركي طنز....!....

Posted by roya sadr at 04:36 PM | Comments (68)

March 12, 2005 | شنبه، 22 اسفندماه 1383

مواضع فرهنگي مرغابي هاو لاك پشت

1 - در حاشيه سميناري بين المللي،در يكي از نقاط كشور پهناورمان ، اين اتفاقها رخ داد كه بنده در مقام يك ناظر عيني ، جهت انبساط يا

انقباض خاطر خوانندگان گرامي ، آنها را بدين وسيله نقل مي كنم:

*«بين المللي بودن »سمينار،متحقق نشده بود مگر به واسطه حضور يك آقاي مهمان هلندي كه در پي دعوت مجري از او براي ايراد

سخنراني،پشت تريبون آمد و به فارسي سليسي گفت:«من واقعا نمي دانم اينجا چه بگويم...»ما اول فكر كرديم به خاطر شوقش است...نگو

چمدانش در فرودگاه گم شده است كه متن سخنراني به انضمام كليه وسايل نامبرده داخل آن بوده
است!...بعد ادامه داد كه :«حالا خيلي خوشحالم
كه بين شما خانمها هستم...»و ما خانمها هم خيلي خوشحال شديم و براي ايشان و خودمان با كمال
سر افكندگي ، كف زديم...

*مستر فلان كه نشست،جماعت مثل لشكر سلم و تور،به طرفش رفتند و اين در حالي بود كه سخنران بعدي داشت واسه دل خودش(!)حرف مي
زد.آقاي عضو هيات علمي سمينار،از بالاي سن ، جماعت را دعوت به سكوت كرد ولي طبيعي است كه كسي محل نگذاشت...از اين رو

ديوار مستر فلان را كوتاه ديد و شروع كرد با فرانسه آب نكشيده به او عتاب و خطاب كردن...بغل دستيم گفت كه اين مستر فلان كه فارسي بلد

ا ست،چرا فرانسه؟! گفتم حكما آقاي هيات رئيسه در راستاي حفظ عفت عمومي(!) ترجيح مي دهد حرفهايش ترجمه ناشده باشد..

*نه اين كه فكر كنيد بين المللي بودن سمينار فقط حاصل حضور سخنران بخت برگشته(!) هلندي بود،بلكه چند مستمع بين المللي نيز بين

حضار وجود داشت:سه دانشجوي افغاني مقيم تهران كه خدا خيرشان بدهد بار مستر فلان را از اين جهت سبك تر كرده بودند...

*اين فقط مربوط به اول سمينار بود،اگر بخواهم همينطور ادامه اش را هم بنويسم ، اگر خودم هم حوصله كنم، شما حوصله نمي كنيد...

2 - باور كنيد دست خودم نيست ، بعضي وقتها مرض پيچيده نويسيم عود مي كند و لذت مي برم از اين كه با عبارتهاي عجيب و غريب سر و

كله بزنم.اين جور وقتها دلم براي خودم هم كه بايد مطلب را دوباره خواني كنم مي سوزد ، چه برسد به خواننده...پديده اي كه برخي دوستان از

جمله در محضر ملك الموت(كه خودش نيز دست قويي در طنز دارد) و روزنامه نگار نو نيز به آن اشاره كرده اند...مطلب بودار(!)زير به نقل
از شرق جمعه اخير،تلاشي براي خلاصي از اين مرض است

*************
مواضع فرهنگي مرغابي هاو لاك پشت


يادداشت سردبير: دبير گروه ادبى، يك داستان آموزنده براى چاپ در نشريه، بنويسد.


داستان دبير گروه ادبى (برداشت اول): دو مرغابى و يك لاك پشت با هم در آبگيرى زندگى مى كردند. فصل كوچ كه شد مرغابى ها خواستند بروند. لاك پشت گفت: دلم براى تك تك شما تنگ مى شود. من را هم با خودتان ببريد. مرغابى ها يك چوب آوردند، دو سر آن را به منقار گرفتند و لاك پشت وسط آن را به دندان گرفت و مرغابى ها پرواز كردند. در شهرى مردم آنها را به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: لاك پشت را ببينيد كه دارد پرواز مى كند. لاك پشت طاقت نياورد، دهان باز كرد كه حرفى بزند بر زمين افتاد و لاكش شكست...
يادداشت سردبير: نظر به حساسيت هاى موجود و ضرورت توجه به معيارها و هنجارها، مناسب است ضمن رعايت موازين اخلاقى، نوع روابط لاك پشت نامبرده با مرغابى هاى مذكور دقيقاً مشخص شود تا از هر گونه سوءتفاهم احتمالى جلوگيرى به عمل آيد.
برداشت دوم از داستان دبير گروه ادبى: يك لاك پشت و دو مرغابى كه زن و شوهر بودند و اصل و كپى قباله نامبردگان عندالمطالبه قابل ارائه است، در آبگيرى ضمن رعايت كليه اصول و موازين زندگى مى كردند. فصل كوچ كه شد مرغابى ها خواستند بروند. لاك پشت گفت: بنده يك لاك پشت اهل اصول اخلاقى هستم و در همين چارچوب و براى جلوگيرى از انحراف خوانندگان هيچ نظر خاصى ندارم. من را با خودتان، ضمن رعايت كليه اصول و موازين، ببريد. مرغابى ها يك چوب آوردند، دو سرش را به منقار گرفتند و لاك پشت وسط آن را به دندان گرفت و حركت كردند. بين راه مردم آنها را به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: لاك پشت را ببينيد كه دارد پرواز مى كند. لاك پشت طاقت نياورد، دهان باز كرد كه حرفى بزند بر زمين افتاد و لاكش شكست...
يادداشت سردبير: داستان بايد داراى راهبردهاى روشن و سازنده باشد. لطفاً اين موارد در آن گنجانده شود. ضمناً انتهاى داستان در رابطه با رعايت موازين، اشكال دارد.


برداشت سوم از داستان دبير گروه ادبى: يك لاك پشت و دو مرغابى كه زن و شوهر بودند در آبگيرى ضمن رعايت كليه اصول و موازين زندگى مى كردند. آنها از هجوم فرهنگى دشمنان برداشتى دقيق و روشن داشتند و مى دانستند كه چگونه آبگيرهاى ديگر از طريق توسعه انحطاط اخلاقى، انحراف فكرى را صادر مى كنند.
فصل كوچ كه شد مرغابى ها خواستند بروند. لاك پشت گفت: بنده يك لاك پشت اهل اصول اخلاقى هستم و صلاح نيست كه شما به آبگيرهاى فاسد و منحط برويد و بايد همين جا بمانيد. مرغابى ها گفتند: ما مى رويم تا سطح تخصص خودمان را در امور پروازى بالا برده، فرهنگ خودمان را نيز صادر كنيم و بعد برگرديم، چون مى خواهيم فرزندانى صالح تحويل جامعه مرغابى ها بدهيم. آن وقت يك چوب آوردند و دو سر آن را به منقار گرفتند و لاك پشت وسط آن را به دندان گرفت و حركت كردند. در شهرى مردم آنها را ضمن رعايت كليه اصول و موازين نشان مى دادند ولى براى جلوگيرى از سوءاستفاده احتمالى عناصر خودباخته در فكر بودند كه با پليس تماس بگيرند. لاك پشت دهن باز كرد كه حرفى بزند ولى برزمين افتاد...
يادداشت سردبير: خوب است، فقط پيام اخلاقى داستان، براى رشد فرهنگى متوازن همراه با تامين امنيت همه جانبه به عنوان مهم ترين شاخصه هاى رسانه هاى فرهنگى رعايت شود.


برداشت چهارم از داستان دبير گروه ادبى: يك لاك پشت داراى رشد فرهنگى متوازن همراه با دو مرغابى كه داراى تامين امنيت همه جانبه به عنوان زن و شوهر و مهم ترين شاخصه هاى رسانه هاى فرهنگى بودند، در آبگيرى ضمن رعايت كليه اصول و موازين و آشنايى با هجوم فرهنگى دشمن كه از طريق توسعه انحطاط اخلاقى، انحراف فكرى را صادر مى كنند...
يادداشت سردبير: بسيار خوب است همزمان با چاپ، نسخه هايى از آن براى ارائه الگوى توسعه فرهنگى در داستان تا آسمان هفتم، براى كليه مراكز ذى ربط و بى ربط ارسال شود...

************

3 - بهار دارد مي آيد...به خواست خدا،پست بعدي ، چند بهاريه كوتاه طنز خواهد بود...

Posted by roya sadr at 05:33 PM

March 03, 2005 | پنجشنبه، 13 اسفندماه 1383

غافلگیری حماسی!

این هم مطلب جدیدی در ارتباط با یک اتفاق تاریخی(!) نوشته اینجانب(راقم سطور سابق!)به نقل از روزنامه شرق جمعه...

در آن صبح سرد و پرشور زمستانى ايالت ماندانائو، هيچ كس در جامعه بشرى حدس نمى زد كه عمليات

بزرگ موسوم به «غافلگيرى حماسى در پى ريزش ناجوانمردانه برف» به نقطه عطف مهمى در تاريخ

رويارويى بشريت با وقايع سهمگين، از عصر پلئيستوسن تا به حال تبديل شود
.
از چند ماه پيش از آن تاريخ، مطبوعات حوزه جزيره برمودا و اقيانوس هاى همجوار، شايعات مربوط به

ریزش برف در زمستان را تکذیب کرده بودند.برای مثال،در 11 جولای همان سال،نشریه ای پرده از خبر

هولناك ريزش برف در زمستان همان سال برداشته بود. ولى مقامات ماندانائو اين شايعات را د

ر راستاى جنگ سرد و تهاجم رسانه اى ارزيابى مى كردند و هيچ گاه نيز گمان نمى بردند كه بارش برف

حتى روى درختان را نيز در ماندانائو تحت الشعاع خود قرار دهد و به يكى از اتفاق هاى مهم تاريخ

بشرى تبديل شود
.
• غافلگيرى مدنى زير تيربار برف
*************************
در حالى كه صبح آن روز مردم خوب و شريف و نجيب ماندانائو، اولين آتش هاى تيربار برف را روى آسمان

ايالتشان حس كردند، فاز اول عمليات موسوم به «استراتژى راهكار آلود مفاهمه غافلگيرى مدنى در

برف» در آستانه كلنگ زدن بود. بين كارشناسان امور استراتژيك در «وزارت امور معيشتى كهكشان راه

شيرى» و «اداره مطالعات استراتژيك گياهان گلخانه اى قطب جنوب و شمال و جزيره هونولولو»، بحث

بود كه چه كسى كلنگ اول را بزند. ولى مسئول اداره «تبيين دوربرگردان هاى رفاه گر آبادمند»، طى يك

رويكرد پراگماتيستى، اظهار داشت كه بهتر است استفاده از دمپايى تنگ و چسبان در خيابان ها ممنوع

شود و تسهيلات ازدواج جوانان ماندانائويى هرچه سريع تر انجام گيرد و بانك ها و ادارات دولتى در كليه

ساعات شبانه روز بايد پاسخگوى مراجعان باشند، اين در حالى بود كه رئيس اداره «كشت ديم هندوانه

زير بغل مردم گينه بيسائو» اظهار مى داشت كه ممكن است برف ها، بلافاصله تمامى شهر را به

اشغال درآورند و بايد فكرى كرد. در حالى كه تمام مسئولان متفق القول بودند كه بايد فكرى كرد، (به

خصوص اين كه ممكن بود تا چند ساعت ديگر بقيه برف ها نيز هجوم بياورند و شهر را تصرف كنند)، تمام

حاضرين در جلسه، معتقد بودند كه بايد فكرى كرد و حتى كارشناس عالى رتبه «سازمان حفاظت سفت

و سخت از همه چى» نيز عنوان مى داشت كه: «بايد فكرى كرد.»

كشف سرنخ هاى حادثه بارش برف
***************************
زمان به كندى سپرى مى شد و كارشناسان مى خواستند به مردم اطمينان دهند كه مسئولان از هر

لحاظ پيش بينى هاى لازم را به عمل مى آورند. اين بود كه از طريق بلندگوهايى كه در زمين و هوا نصب

شده بود، مردم را در جريان روند لحظه به لحظه تصميم گيرى مسئولين ذيربط و بى ربط قرار مى دادند.

عظمت عمليات، ايجاب مى كرد كه تصميم هاى مهم، به سرعت اتخاذ و ابداع شود و از طريق اطلاعيه،

به سمع و نظر مردم مشتاق برسد. اطلاعيه هاى زير، از جمله برگ هاى زرينى است كه از گاوصندوق

تاريخ استخراج شده است:

ساعت ۳۰/۷
--------------
مردم خوب و شريف و نجيب ماندانائو! همان گونه كه مستحضريد، طى ساعات پايانى شب گذشته و

امروز صبح، دانه هاى برف، راه هاى مواصلاتى شهر را به اشغال درآورده اند كه ارتفاع آنها به حدود ۵

سانتيمتر مى رسد. ما ضمن محكوم كردن بارش ناجوانمردانه برف، به كمك شما مردم، درس بزرگى به

برف و اذنابش خواهيم داد. منتظر بيانيه هاى بعدى ما باشيد.

ساعت ۳۵/۷
---------------
مردم خوب و شريف ماندانائو! خدمتگزاران شما در كليه مراكز و مواضع حساس و نيمه حساس و

غيرحساس شهر، سرگرم بررسى حادثه بزرگ بارش برف هستند. مراتب به محض روشن شدن به

استحضار شما مردم نجيب خواهد رسيد.

ساعت ۴۰/۷
---------------
مردم خوب ماندانائو! سرنخ هاى جديدى از حادثه بارش برف كشف شده است. خواهشمند است تا

روشن شدن ابعاد حادثه، از هرگونه اقدام خودسرانه يا ديگرسرانه خوددارى فرماييد. خدمتگزاران شم

ا مردم، با بيل و پارو، در «مراكز امور اضطرارى سرپايى» در حالت آماده باش كامل به سر مى برند
.
ساعت ۴۵/۷
---------------
مردم ماندانائو! مسئولين كليه قواى ذيربط و بى ربط، از تمام كارشناسان سخت افزارى و نرم افزارى

خواسته اند كه ضمن مشخص كردن ريشه حادثه، ارزيابى كنند كه دقيقاً بارش برف از كدام نقطه است.

خواهشمند است تا روشن شدن مسئله، در محل هاى كار و مدارس و خيابان ها تجمع نفرماييد و از به ك

ارگيرى وسايل گرم كننده و سردكننده اكيداً خوددارى فرماييد. هرگونه تجمع مشكوكى را به تلفن هاى

مربوطه احتياج نيست گزارش كنيد، چون خطوط تلفن و آب و برق و گاز، بر اثر هجوم ناجوانمردانه برف

قطع مى باشد. همچنين شايسته است در صورت همراه داشتن بيل و بيلچه و پارو و لودر و جرثقيل و

شن و ماسه و كوه نمك، به هر جا دلتان خواست مراجعه نماييد. با تشكر، نظر شما را به چند آگهى

بازرگانى جلب مى كنيم...
***
همه اين اقدامات، در حالى بود كه مسئولين سازمان هاى پيچيده و مكانيزه اطلاعاتى ماندانائو، هنوز

نتوانسته بودند به درستى ارتفاع برف را تخمين بزنند. (اگر چه بر جنبه برف بودنش تماماً اتفاق نظر

داشتند و بارها و بارها طى اطلاعيه هاى مهم، به مردم خوب و شريف و نجيب اعلام كرده بودند شك

ندارند كه دارد برف مى آيد) آنچه به اين مهم جنبه يقينى داد، عملكرد فعال ماشين ها و هليكوپترها و

هواپيماهاى اكتشافى مربوط به «سازمان اطلاعات در رابطه با كشف توطئه هاى جوى» بود كه ضمن

پروازهاى كم ارتفاع، كشف كرد كه برف همه جا را گرفته است و اين كشفيات، به هيچ وجه قابل چشم

پوشى نبود. همان طور كه رسانه هاى رسمى گزارش دادند، تاييد اين خبر در سطح دنيا، درست شبيه

انفجار بمب نوترونى بود.

چرا كه پيش از آن در تاريخ سابقه نداشت كه چنين تجهيزات مكانيزه اى، اعم از بيل و بيلچه و فرغون و

تريلى هجده چرخ حاوى نمك، با اين وسعت در زمين و آسمان شهر، ولو باشد.واقعه مهم ديگرى اين بار

در مورد مدير اداره «استراتژی و نانوتكنولوژى و بيوتكنولوژى در راستاى بيابان هاى بى آب و علف» اتفاق

افتاد و سبب شد نامبرده بارها ميان مردم حضور يافته و به آنها بگويد كه شرايط سخت را درك مى كند و

اميد كه چند ماه آينده مشكل حل مى شود. اين عملكردها سرآغاز اتفاقاتى شد كه به دليل آمدن برف

رخ داد.

شاهدان عينى و سوراخ شدن لايه ازن
*****************************
به جاى تحليل قطعنامه «صنف جگركى هاى محافظه كار مردم دوست حافظ محيط زيست» با مراجعه به

اطلاعاتى كه فعلاً موجود است به اقتضاى سوابق عمده بحران به مواردى از خاطرات حاضرين و ناظرين

كه در حافظه تاريخ ضبط شده است اشاره مى كنيم:

يك دانش آموز سابق :بله، يادم است... آن روزها، تازه، ۱۰ سالم تمام شده بود. صبح بلند شدم ديدم

همه جا سفيد شده است... مى دانيد براى من واقعاً باورنكردنى و غافلگيركننده بود. چون آن روز

امتحان جغرافى داشتيم و گفتند مدرسه ها تعطيل است...

• مسئول دبيرخانه ستاد اصلاحات غيرمترقبه :مردم، همه اش به ما تلفن مى زدند و مى گفتند ما

سردمان است و فشار گاز كم است يا اصلاً قطع است. مى دانيد ما غافلگير شده بوديم... از يك طرف

زمستان درست بعد از پاييز آمده بود و از طرف ديگر داشت برف مى باريد... تنها كارى كه از دستمان بر

مى آمد آن بود كه از مردم بخواهيم با بيل به خيابان ها بروند و درخت ها را بتكانند...

• مدير برنامه ريزى امور جوى در خط استوا و ژئوپولتيك هاى اطراف :بله، يادم مى آيد... روزهاى سختى

بود... در شهر، برف باريده بود در حالى كه ما اخبار موثقى از شاهدان عينى داشتيم كه اظهار مى

كردند لايه ازن سوراخ شده است. در هرحال به نظر من بايد تاريخ قضاوت كند ولى واقعه مشكوك و كمى

غافلگير كننده بود...

• يك خانه دار سابق :خب چطور بگويم؟ غافلگير شده بودم... نمى دانستم واقعاً چه كار كنم. چون صبح

آن روز مى خواستم رخت پهن كنم و ديدم هوا خيلى سرد است و دارد برف مى بارد. واقعيتش اين

است كه ما آن روز، همه رخت هايمان چرك بود و يك لباس تميز در خانه نداشتيم... مى دانيد؟ لحظات تلخى بود، خيلى تلخ..
.
• مدير بيل هاى مكانيزه در اداره تحركات مردم سالارانه : يادم مى آيد كه در آن روزهاى تاريخى مردم

نتوانستند سركارشان بروند چون اصولاً خودروى جمعى يانيمه جمعى يا فردى در خيابان ها نبود و اگر

هم بود مى بايستى با جرثقيل جابه جا شود چون خيابان ها بسته بود و ماشين ها مجبور مى شدند از

خطوط هوايى براى تردد استفاده كنند. يادم مى آيد به عنوان يك راهكار كوتاه مدت پيشنهاد كرديم كه

مردم با هواپيماهاى بوئينگ ۷۰۷ در سطح شهر جابه جا شوند. خوشبختانه تمام پروازها هم لغو شده

بود و خلبان ها و كادر پرواز، مانده بودند معطل كه چه كار كنند. ولى مردم خوب و نجيب استقبال نكردند،

گفتند ما مى خواهيم سر راه شلغم بخريم و نمى توانيم هى سوار و پياده شويم. به خصوص اين كه

خواهران مجبور بودند از در عقب هواپيما استفاده كنند و گروهى هم آرتروز داشتند... اين بود كه قرار

شد براى موارد اضطرارى از هواپيماهاى تك سرنشين استفاده كنيم و مجروحان را با كايت جابه جا كنيم

كه اميدواريم كلنگ فاز اول اين عمليات در ۱۰ سال آينده زده شود...

خلاصه، آنچه در تاريخ برجاى مانده نشانگر اين است كه در آن روزهاى سرنوشت ساز و غافلگيركننده

وقايع بسيارى روى داد كه از رفتار بد و خشونت آميز برف ناشى مى شد. در اين روزها بارها اين

اقدامات و رفتارها محكوم شد و برگ زرين ديگرى در رابطه با محكوم كردن اقدامات جوى و غيرجوى

دشمنان در رويارويى با ملت شريف و نجيب ماندانائو در تاريخ بشريت گشود.

Posted by roya sadr at 02:55 PM

February 26, 2005 | شنبه، 8 اسفندماه 1383

سينما

اين هم مطلبي از شرق جمعه ،نوشته راقم سطور:



صنعت سينما، هميشه دچار منازعات پشت پرده بوده است. يكى از كارشناسان مشهور سينما كه فوق تخصص در رشته «مسائل پشت پرده» دارد برخى از كشمكش هاى فيلم هاى مشهور تاريخ سينما را افشا كرده و در قالب روايت هاى متعدد و محتمل نوشته و در مطبوعات هونولولو چاپ كرده است كه توجه شما را به فرازهايى از اين مطالب جلب مى كنيم:
•چگونه شخصيت «پدرخوانده» ساخته فرانسيس كاپولا كشف شد؟
نسخه اول: ماريو پوزو، نويسنده آس و پاس عيالوارى بود كه صاحبخانه جوابش كرده بود. او مقادير معتنابهى كتاب حاوى اشعار نو و سپيد و حركت و پسامدرن نوشته بود كه هيچ ناشرى قبول نمى كرد آنها را چاپ كند، مگر با سرمايه گذارى نويسنده و بر عهده گرفتن زحمت توزيع توسط خود او. اين بود كه پوزو نشست و چند رمان عشقى _ حادثه اى _ جنايى حاوى نكات آموزنده فلسفى _ روانشناسى _ اخلاقى _ تاريخى و جغرافيايى نوشت ولى كليه ناشران به او گفتند بار دراماتيك آثار كم است و دختران دبيرستانى آنها را نمى پسندند چون قهرمان هاى داستان ها نه سرطان مى گيرند و نه زير ماشين مى روند. اين بود كه پوزو نشست و چند كتاب در مورد چيزهايى كه بايد زنها بدانند و چيزهايى كه بايد شوهرها بدانند و چيزهايى كه بايد مادرشوهرها بدانند و چيزهايى كه بايد جوان ها بدانند و چيزهايى كه بايد پيرها بدانند به انضمام ۴۰ دستور خوراك فورى ماداگاسكارى نوشت و رفيقش لم ماريو مازوليا، آن را كانديداى جايزه محلى _ بين المللى بهترين آثار آموزنده عرفانى- اخلاقى جزاير هونولولو نمود ولى با اين وجود فروش كتاب با شكست تجارى مواجه شد و نسخه هاى آن در كارخانه هاى مقواسازى، ناجوانمردانه به تاراج رفت. اين بود كه در يك شب گرم زمستانى، ماريو پوزو در حالى كه بر اثر سركوفت هاى همسرش دچار يأس فلسفى و سرخوردگى شده بود ابتدا تمام آثارش را جمع كرد و به صورت كيلويى به سبزى فروش محل فروخت و سپس كتابى را با نام مافيا نوشت و بعد به خيابان رفت تا با فروكردن انگشت شست پايش داخل كابل برق فشار قوى، در ملاء عام خودكشى كند. در همين لحظه، پستچى از راه رسيد و به او گفت كه پيتر بارت معاون رابرت ايوانز مدير پارامونت قصه اش را با نام مافيا، پسنديده و اگر چه همكاران بارت نظر چندان مثبتى به آن ندارند ولى غلط مى كنند حرف بزنند. اين بود كه كاپولا پدرخوانده را ساخت و ماريو پوزو توانست رهن خانه اش را جور كند.
نسخه دوم: رابرت ايوانز، مدير پارامونت در يكى از روزهاى گرم و آفتابى زمستانى كه وقت سر خاراندن هم نداشت، بنا به توصيه باجناق پسرخاله اش مجبور شد ماريو پوزوى نويسنده را به حضور بپذيرد. ماريو پوزو به كاميونى كه گوشه خيابان پارك شده بود اشاره كرد و به ايوانز گفت: بار اين كاميون مطالب منه. همه چى توش پيدا مى شه. درهم ببر، ارزون تر حساب مى كنم خيرشو ببينى ولى ايوانز به او گفت مطلبى را كه راجع به مافيا نوشته مى خواهد. پوزو از او پرسيد حال اگه ازش فيلم بسازى، چه زمانى اكران مى شود؟ ايوانز گفت: هكى! خيلى پرتى پسر! اگه فيلمنامه تصويب شد و اگه برف و باران نيومد و اگه بورس سقوط نكرد و اگه اسپانسرها زير قولشون نزدند و اگه شهردار موافقت كرد و اگه فيلم مجوز پخش گرفت و اگه كاپولا در جشن خانه سينما حركات مذبوحانه منكراتى از قبيل لبخند زدن و سرخاراندن انجام نداد و اگر صنف خياط و بقال و كله پاچه اى و ماموران اداره آب و فاضلاب اجازه دادند حالا آيا پنج _ شش سال ديگه، فيلم اكران بشه يا نه. حالا مى خواى بخواه نمى خواى هم بخواه. چاره ديگرى ندارى و پوزو قبول كرد. بعدها ايوانز خود را فوتباليستى هنرمند مى دانست كه در لحظه مناسب به طرف مقابل توپ زده و او را ناكار ساخته است.
•چرا فلينى در فيلم جاده، براى نقش جلسومينا، از همسرش استفاده كرد و اين امر چه بازتاب هايى داشت؟
نسخه اول: در فيلم جاده، فلينى معتقد به شايسته سالارى بود و مى گفت براى احراز پست هاى كليدى و غيركليدى فيلم چه كسى شايسته تر از فاميل و دوست و آشنا و در و همسايه ولى استثنائاً همسرش كارش را بسيار خوب انجام داد بنا به اظهارات رابرت ايوانز مدير پارامونت يكى روز فلينى به او گفت: من مى خواهم همسرم را از فيلم بيرون بكشم و آنتونى كوئين را هم همين طور و به جاى اين دو از محمدرضا گلزار و هديه تهرانى استفاده كنم و نام فيلم را هم به «جاده اى براى جوانان عزيز و خوب و شريف» تغييردهم. چون بنده سينه چاك جوانان مى باشم و مى خواهم عنقريب در انتخابات شركت كنم. ولى ايوانز او را متقاعد كرد كه نقش جلسومينا، به احتمال فراوان جايزه اسكار را براى همسرش به ارمغان خواهد آورد اين تدبير موثر افتاد و فيلم به نتيجه رسيد.
نسخه دوم: پيتر بارت معاون ايوانز، مدعى است كه شيوه تهيه كننده و منشى صحنه باعث اعتراض همسر فلينى شده بود. فلينى تاكيد داشت كه همسرش در تمام سكانس ها باشد، شده ۴۰ تا برداشت از او بگيرند؛ در حالى كه توليد كننده مى گفت ما كار و زندگى داريم و روح نازك و شكننده فلينى نمى توانست اين شرايط را براى همسرش تحمل كند. او سعى كرد اين مسئله را با بارت در ميان بگذارد ولى او نيز چندان گوش شنوايى نداشت. چنانچه در سكانس آخر فيلم جلسومينا حضور ندارد. هر چند برخى دست اندركاران و تماشاگران و آپاراتچى ها براى لاپوشانى اختلافات داخلى اكيپ فيلمساز، توجيهات احمقانه اى را مبنى بر مردن جلسومينا در سكانس ماقبل آخر اقامه مى كنند، ولى شواهد همه حكايت از آن دارد كه قضيه چيز ديگرى است.
•چرا تمامى بازيگران در سر صحنه فيلم اينك آخرالزمان، صبر و تحمل خود را از دست داده بودند؟
نسخه اول: فيلمبردارى طولانى در فيليپين و همزمانى آن با جنگ هاى داخلى گروه سازنده فيلم را درگير كمبود غذا، آب، رختخواب و سرويس بهداشتى كرده بود. طور ى كه مجبور بودند ساعت ها در صف دستشويى بايستند و براى اول صبح، از نصفه شب جا بگيرند. از اين رو در سر صحنه فيلم نيز دچار رنج هاى عميق و جانكاه و طاقت فرسايى شده بودند. اما مارتين شين تاكيد مى كند كه نورو كاپولا، خودش هم از مشكلاتى رنج مى برده كه ما درگير آن بوديم. طورى كه هيچ وقت حاضر نمى شد خارج از صف به دستشويى برود.
نسخه دوم: مارتين شين مزخرف مى گويد و كاپولا به دور از چنين جهنم دره اى در منزلى مجلل زندگى مى كرد و اعتقاد داشت كه بنده مسئول شما هستم و بنابراين بايد از خودم سفت و سخت محافظت نمايم تا خداى ناكرده كشتى توفان زده اكيپ فيلمساز بدون مسئول نشود. سفارش هاى او هر هفته از ايتاليا برايش فرستاده مى شد و گروه فنى در صورت كوچكترين اعتراض خود فروخته و معلوم الحال و بلندگوى استكبار جهانى و در راس آن آمريكاى جهانخوار لقب مى گرفت. در حالى كه اعضاى گروه فنى فيلم مى بايستى ساعت ها در صف دستشويى بايستند، كاپولا با خيال راحت مدام به دستشويى اختصاصى خود رفت و آمد مى كرد

Posted by roya sadr at 10:56 AM

February 24, 2005 | پنجشنبه، 6 اسفندماه 1383

به جرم وبلاگ نویسی.

من یک آدم مجازی هستم

من در دنیای مجازی می خوانم

من در دنیای مجازی با آدمهای مجازی حرف می زنم

من در دنیای مجازی به صورت مجازی گریه می کنم، و می خندم

من در دنیای مجازی به صورت مجازی فکر می کنم

من در دنیای مجازی به صورت واقعی می نویسم

پس من یک محکوم مجازیم:

-به خاطر ایراد ضرب و جرح(بر اعضا و جوارح ذهنی و فکری و روحی نوامیس مردم ،از طریق خواندن)

-به خاطر ارتکاب اعمال شنیع و زشت(از طریق مبادله آزاد آرا و افکار)

-به خاطر آزار و اذیت مسئولین محترم و شریف(از طریق نوشتن)

من به خاطر محکومیت مجازیم،به صورت حقیقی بازداشت می شوم...

......5سال.....10سال.....14سال.....(*)

من یک محکوم حقیقی هستم

...................مرا در دنیای مجازی نیز امکان درنگ نیست..................
**********************************************************************
پاورقی:
(*) : من لزوما آرش سیگارچی نیستم...

Posted by roya sadr at 03:55 PM

February 22, 2005 | سه شنبه، 4 اسفندماه 1383

من و خودم!

1 - داستانک با انواع و اقسام محتواها ،اعم از ادبی ، اجتماعی ، هنری ، سیاسی و غیره:

من،اول خودم بودم، بعد کم کم شدم ما و بعدش شدم همه دنیا...آنوقت فکر کردم که دنیا برایم چقدر کوچک است. چون هر کس را که می دیدم، انگار تکثیر شده خودم بود و جز خودم انگار هیچ آدم دیگری نبود. بعد نشستم و فکر کردم که

چه کار بکنم و چه کار نکنم.چون می دانید که! آدم اگر به جز خودش هیچ کس دیگری را نبیند ، بدیش این است که به جز خودش هیچ کس دیگری را نمی بیندو این،خیلی غم انگیز است...اول فکر کردم که بیایم خودم را بشکنم و تقسیم کنم،

بعدش دیدم هیچ احمقی نمی آید خودش را بشکند و تقسیم کند،مگر ابن که خیلی احمق باشد.بعدش فکرهای دیگری کردم که الآن راستش خاطرم نیست...چون چند وقت است که با سر خورده ام زمین...نمی دانم یک روز است،یک ماه است،

یک سال است، یک قرن است...دستم را گرفته ام بالا بلکه خودم بیایم خودم را بلند کنم،که البته این کار را خواهم کرد و دنیا غلط می کند به ریشم بخندد...آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید...مرده شورتان را ببرد،می آیم ددددمار از

روزگارتان در مِی آورم...

***********************
2 - این هم یک شعر بند تنبانی،تقدیم به کلیه دلسوختگان.راستش مدتهاست که این اثر را سروده ام!ولی از بس وزین بود(!)،مدام این دست و آن دست می کردم.

به صحرا بنگرم ، صحرا، نبینم..........به دریا بنگرم دریا نبینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت.........بدون عینکم هیچ جا نبینم
************************
3 - این هم وصیتنامه اورکاتی نقطه ته خط ...پیش از این شاهد وصیتنامه وبلاگی ایشان نیز بوده ایم.خدا سومیش را بخیر کند!

Posted by roya sadr at 05:59 PM

February 09, 2005 | چهارشنبه، 21 بهمنماه 1383

من و آمريكاي عزيز غارتگر

روزي،ابدا،حتما،شايد

حالا كه خيلي اصرار مي كنيد

خواهم آمد

افتخار خواهم داد،افتخار خواهيد كرد

در رگ ها ،نور خواهم پاشيد

در دل ها،شور

-چشم حسود هم كور-

فشار دانم را كرديد قمصور

از بس به بنده آورديد زور

كه:اين تن بميره،بيا و به عمليزه(!) كردن سازندگي بپرداز

رويمان را هم بيش از اين زمين نيانداز

و ما را تا عرش بپرواز

...آه كه منم نجات دهنده

و پروژه ها مانده اند معطل كلنگ

و رعيت روبراه نمي شود مگر به ضرب دگنگ

و سر به راه نمي شود مگر به زور حرفهاي دو پهلو و قشنگ

اي مردم!دلم برايتان زده لك

به آمريكاي غاصب و غرب تجاوزگر مي زنم چشمك

و من هستم در كل جهان و كهكشانها تك

براي خدمت به رعيت،داده ام از كف قرار

....دهه!چرا مي كنيد فرار؟!...

Posted by roya sadr at 11:51 AM

February 05, 2005 | شنبه، 17 بهمنماه 1383

نقد ادبى تلويزيونى!

اين هم يك طنز ادبي كه در صفحه طنز شرق جمعه نوشته ام و از مطالب شماره هاي گذشته ام در صفحه مذكور عامتر است.نظيره نويسي نقدهايي است كه از سوي يك نويسنده محترم به صورت هفتگي در تلويزيون اجرا مي شود.

نقد ادبى تلويزيونى!

مجرى- اين بار مى خواهيم يكى از آثار تاثيرگذار بر تاريخ ادبيات كشورمان و كليه كشورهاى جهان را بررسى كنيم كه حكايت زاغ و روباه نام دارد. اين اثر متاسفانه در تيراژ بسيار بالايى از سوى سازمان كتاب هاى درسى چاپ شده است و به دليل كژتابى هاى محتوايى، لاجرم از نظر ادبى و تكنيكى قابل نقد است. مهمان عزيزى دعوت كرده ايم كه از ايشان خواهش مى كنيم بحث را شروع كنند.
مهمان - بله. اين اثر را از دو زاويه مى شود بررسى كرد: يكى زاويه اول و ديگرى زاويه دوم. ولى در هرحال از نظر ساختارشناسى ادبى، جريان زاغى را روايت مى كند كه قالب پنيرى مى بيند و در پروسه يك استحاله فكرى در رابطه با به اصطلاح روباه قرار مى گيرد كه داراى كاركردهاى توطئه آميز امپرياليستى رسانه اى است و در نتيجه پنير يعنى گوهر اصيل وجودى خود را از دست مى دهد و به يك زاغ معلوم الحال تبديل مى شود.
مجرى- البته داستان، خط هاى فرعى و حوادث جزئى ترى هم دارد، مثل درخت و راه و پر و بال سياه.
مهمان- بله. ولى دقت كنيد كه شخصيت اصلى اين داستان در معناى فنى كلمه زاغ است.
مجرى-... و البته روباه كه نقش اصلى را براى ايجاد انحراف در منافذ فكرى تحولات تاريخى و خودبيگانگى كلاغ بازى مى كند و همچنين پديده پنير. چنانچه اگر روباه نبود، چه بسا داستانى به نام كلاغ و روباه شكل نمى گرفت... خب حالا به نظر شما، آيا اين احتمال هست كه اين اثر به نوعى رويكرد به نهيليسم پسامدرن قرن بيستمى باشد؟ به ياد بياوريم كه رو به پرفريب و حيلت ساز، رفت پاى درخت و كرد آواز....
مهمان- بله. همان طور است كه مى فرماييد. به خصوص كه گويا زاغ، آن طور كه در بطن واژگانى اثر هم آمده است، در شرايط كاملاً نامناسبى است و گويا مقيد هم نيست و بيرون بودن مقادير معتنابهى از پر و بالش داراى ابعاد غيراخلاقى است.
مجرى _ البته همه پر و بالش بيرون نبوده. مقداريش بوده. تقريباً اندازه يك بند انگشت... دقت كنيد كه كلاغ روى درخت نشسته بود... در مورد سبك كار چه توضيحى مى فرماييد؟
مهمان _ بله. بنده هم همين يك بند انگشت از پر و بال را عرض كردم. فكر مى كنم آن طور كه به خاطر دارم، سبك اين داستان مشابه كار خانم ويرجينيا وولف در اثر مشهورشان «خانم دالووى» باشد. همين طور سبك خانم سيلويا پلات و دانيل استيل و فهيمه رحيمى و ناتاليا كينزبورگ و اخيراً جى كى رولينگ. چنانچه پرسوناژ اصلى داستان زاغ است كه از نظر هجاى كلمات، شباهت هايى با خانم دالووى دارد.
مجرى- بله. به نظر مى رسد اصولاً كار ويرجينيا وولف در خانم دالووى كپى بردارى ناشيانه اى از همين زاغ و روباه باشد. فقط اينجا شيوه روايت داناى كل است. آنجا سيال ذهن، با قدرى تفاوت در عناصر داستان مثل طرح، حركت، واقعه، تصادف، بحران، تم، نتيجه و مانند آن. با آميزه هايى از مدرنيسم كافكايى و رمان نوى رب گرى يه.
مهمان- جريانش هم همان است. آنجا خانم دالووى براى خريد گل به بازار لندن مى رود و اينجا كلاغ، پنير را مى بيند و به بالاى درخت مى رود. يعنى يك ديد كاملاً فمينيستى در رابطه با حضور نمايشى و ابزارى زن در جامعه.
مجرى _ بله. اصولاً جريان فمينيسم كه مبدأش همين خانم وولف بوده حركت مزخرفى است ريشه هم ندارد.
مهمان _ به قول لوكاچ، رمان، حماسه طبقه متوسط مسئله دار است. ما همين مسئله دار بودن را در زاغ و كلاغ هم مى بينيم كه به خودباختگى زاغ منجر مى شود و اين نشان مى دهد كه غربى ها، خودشان هم به برخى مسائل اعتراف دارند. چند وقت پيش هم كتابى مى خواندم كه گويا خانم وولف را تحت تاثير سيمون دوبوار دانسته بودند.
مجرى _ مى دانيد كه شوهر خانم دوبوار هم دوست آقاى كامو بوده اند.
مهمان _ بله. چيزهايى شنيده ام ولى گويا رفت و آمد خانوادگى نداشته اند.
مجرى _ ايشان گويا اصولاً خيلى اهل خانه _ زندگى نبوده و نظام خانواده، نظام مقدسى است و زنان نقش مهمى در آن دارند.
مهمان _ بله، همين را عرض كردم. اصولاً اين احتمال دور نيست كه جريانات ادبى قرن هفدهم به اين طرف، از سوى تشكيلات فرماسيونرى اداره شوند وگرنه اين سئوال پيش مى آيد كه اصولاً چرا زاغ مى خواست قارقار كند تا كه آوازش آشكار كند؟ آن هم در ملاءعام روى درخت؟
مجرى- و دقت كنيد كه زاغ از زاويه نگاه جنسيت شناختى، متاسفانه يك مرغ بود چون در مصرعى، روباه به او مى گويد كه اگر خوش آواز بودى و خوشخوان، نبودى بهتر از تو در مرغان. و اين رويكرد به ابعاد واژگانى اثر، ردپاى دقيقى از يك توطئه حساب شده از استحاله فرهنگى را در ادبيات ما، نشان مى دهد و به توصيف بى شرمانه سر و دم و پاى زاغ منجر مى شود.
مهمان _ البته خوشبختانه زاغ فرصت نمى كند كه بخواند، چون روباه بلافاصله پنير را بر مى دارد و مى رود...
مجرى- بله. به خصوص اين كه متاسفانه وقت برنامه مان هم تمام شده و هفته ديگر با كتابى ديگر و نقدى ديگر در خدمتتان هستيم... درود و بدرود...

Posted by roya sadr at 11:11 AM

January 26, 2005 | چهارشنبه، 7 بهمنماه 1383

حفاظت اخلاقي سينمايي!

فضل الله موسوي ،نماينده تهران،در تذكري به وزير ارشاد ، خواستار اقدام مناسب در مورد وضعيت غير اخلاقي سينماها بخصوص هنگام

نمايش فيلم شده است . ما البته هر چه چشممان را ريز و درشت كرديم جز چرت زدن غير اخلاقي(!) جماعت در سالن سينما ، چيز ديگري

نديديم اما از آنجا كه لابد ما ملت مريضي هستيم و خودمان خبر نداريم ،استراتژي هاي زير در رابطه با حفظ اخلاق در سينماها پيشنهاد ميگردد:

*استراتژي بلند مدت : از آنجا كه به گفته يك فيلسوف يوناني،«سينما از حمام عمومي استراتژيك تر است» ، براي حفظ نواميس مردم ،سينماها را زنانه-مردانه كنند.بعضي سينماها زنانه شود و بعضي مردانه.

*استراتژي ميان مدت:تا جدا سازي كامل سينماها ، سانسها را زنانه -مردانه كنند. برخورد احتمالي خواهران و برادران جلوي در سينما، با حضور ماموران دايره منكرات مجاز مي باشد.

*استراتزي كوتاه مدت:
الف-لژهاي خواهران و برادران در سالن سينما جدا شود و ميان آنها پرده نصب گردد.

ب- در صورت تداخل جنسيتي در سالن سينما، مديران سالنها موظف باشند بالاي سر هر زوج تماشاچي ، يك نور افكن نصب كنند.

ج - بالاي سر هر زوج ،يك مامور بگذارند تا تك تك حركات نامبردگان را لحظه به لحظه گزارش كند تا به سزاي اعمال ننگين خود برسند.

د - يك مامور دم در سينما بايستد و از ورود كساني كه نيت غير اخلاقي دارند جلوگيري به عمل آورد.

ه - تماشاگران از اداره اماكن،مجوز كتبي تماشاي فيلم داشته باشند.

و- فيلمها با زير نويسهاي اخلاقي به نمايش درآيد. مثل: «بيننده عزيزم!عفاف تو،موجب افتخار مدير سالن است»....يا:«داداش!مرگ من يواش»....يا:«از بينندگان محترم خواهشمند است از قرار گرفتن در هر گونه وضعيت غير اخلاقي شديدا خودداري فرمايند»...از آنجا كه ممكن
است برخي از حضار عينك نداشته باشند،شايسته است موارد فوق هر چند دقيقه يك بار از طريق بلند گو نيز اعلام گردد...
با آرزوي حفاظت سفت و سخت ازاخلاق در سينماها...........

Posted by roya sadr at 01:54 PM

January 17, 2005 | دوشنبه، 28 دیماه 1383

توليد انبوه مد!

آن چه مي خوانيد، متن كتيبه اي است كه چند هزار سال بعد در چنين روزي از ساختمان مجلس كشف و متن آن استخراج شده است:

...منم نماينده ايران* و منظومه شمسي و كهكشانها * من گويد كه تمام كائنات با ماست * و ابر با ماست * و باد با ماست * و فلك با ماست

* در زمان ما ، رعيت كرور كرور خوشبخت شد * و بشكن هاي زيا د زد* من گويد كه ستاد ساماندهي مد و لباس درست كردم * تا تمام

جاهاي آن را سامان دهد * و شاخ غول را بشكند *اين سامان كه من قرار دادم،از مغزم تراوش آن آورده شد * و از حكومت دايناسورها تا به

حال اين تراوش سابقه نداشت * اين ها را ما كرديم * ما حجاب را سامان داديم * وهمه ابعا د لباسها را اعم از طول و عرض و ارتفاع سامان

داديم * و اندازه آستينها را سامان داديم * و قطر پاچه شلوارها را سامان داديم *و مدلهاي وارداتي را سامان داديم * سپس به توليد انبوه مد

رسيده،بقيه اش را صادر كرديم * تا

مملكت از جابلقا تا جابلسا آباد شود * و چشم حسود كور شود * اي رعيت! فرمان من به ديدت ناپسند نيايد * غلط كن

و حرف اضافي نزن * مرا حكومت بپاياد * كه شما را تا آسمان هفتم بالا ببرم. ***

Posted by roya sadr at 11:17 AM

January 05, 2005 | چهارشنبه، 16 دیماه 1383

از خاطرات يك كانديداي رياست جمهوري

...............................................................به سبك خاطرات دكتر علي لاريجاني در مجله جام جم......................................................

چند روزي نرسيدم خاطرات خود را بنويسم،چون حوادث سرنوشت سازي در شاخ آفريقا رخ داد كه مشغله كاري من را زياد كرد.اما امشب

توانستم به اجمال مطالب را بنگارم.البته اگر با توجه به فشار كاري طاقت فرسا و ما لا يطاق و مراجعات مكرر به من از اقصي نقاط

جهان،خاطراتم از ذهنم نرفته باشد.

امروز خيلي خسته بودم.چون ديشب تا ساعت 5و نيم بيدار بودم و بي وقفه مطالعه مي كردم .چنانچه خانواده التماس مي نمود كه آخرش سردرد

مي گيري،ول كن بابا.ولي من مي گفتم كه نخير،زندگي اينجانب فداي مملكت مي باشد و بايد حتي المقدور اطلاعاتم را گسترش دهم و آن را

مبسوط نمايم.كتابي داشتم مي خواندم در 2456 صفحه به زبان اصلي شامل 26 فصل در رابطه با دقيق نمودن آكسيونهاي رياضي كه نياز به

امور فرا رياضي دارندمثل نظريه هيلبرت مبتني بر تكيه بر شهود در راستاي نظريه صورتگرايان .اين كتاب جلد نفيسي داشت ولي هنوز

توزيع نشده و انتشارات پنگوئن آن را از چاپخانه با هواپيماي اختصاصي براي من ارسال كرده است.صبح زود،مجبور بودم بلند شوم و

صبحانه بخورم،لذا خستگي همراه من بود.كمي نان و پنير خوردم و يادم افتاد در رابطه با قضيه پنير،اتحاديه گاوداران شهريار ديروز به من

شكوائيه اي نوشته بودند و بايد آن را امروز به رييس جمهور تذكر بدهم. گويا اجمالا كارها خوب پيش مي رود ولي علي الظاهر سرعت آن كم

است.مقداري از وقت من هنگام پوشيدن كفش، براي طراحي دقيق رسانه اي اين موضوع صرف شد. سر راه،تلفن همراهم زنگ زد

.محمد(البرادعي)بود و التماس دعا داشت.گله مي كرد كه چرا من،مسئولين را در جريان پروسه فعل و انفعالات اتمي جهان ،خوب پخته نكرده

ام.گفت:«علي جون،دورت بگردم،اگه هيچي نگي،ديگه نه من،نه تو.»برايش جنبه هاي آنوميك توپولوژيك آنتومورفيك كار را خوب توضيح

دادم ولي نفهميد.قدري نصيحتش كردم و به ايشان گفتم كه حتي المقدور در اجلاس آتي شوراي امنيت،با سفير هونولولو موضوع را مطرح مي

كنم.اين خانم هم انصافا عجب كارهايي مي كند!همراه با صبحانه،با زور و اجبار،به من كوفته برنجي داده است و باعث شده وضع مزاجيم از

اساس و پايه به هم بريزد!در ذهنم مجموعه اي از راههاي ايجابي و سلبي را در رابطه با مساله جستجو كردم و ابعاد فلسفي آن را به دشواري

كنكاش نمودم.وقتي به دفتر كارم رسيدم،ديدم دو نفر از مديران با يكديگر دست به يقه شده اند.عرض كردند كه در رابطه با كمبود جا ،گله مند ند.

البته با توجه به ابعاد گسترش سازمان كه دارد تا آسمان هفتم هم مي رود،اين مسايل طبيعي است.مجبور شدم قدري در كار آنها دقيق شوم.ا.به صورتي كه بين آنها

تقسيمي از نظر جايگاه و پايگاه ميز در رويكرد به باز و بسته شدن پنجره انجام دادم.سپس رئوس استراتژيك كار را يادداشت كردم تا در

فرصت بيشتري آن را تدوين نمايم.واقعيت اين است كه اين مسايل استراتژيك انقدر پيچيده است كه براي رفع آن بايد نگاه برنامه اي و جامع

داشت و رييس جمهور ارزشي آينده بايد اينگونه باشد.خوشبختانه در ساختمان شيشه اي جام جم،احتياج به باز و بسته كردن پنجره نيست.اين

گفته حكيم سعدي(كه از هنرمندان بزرگ ايران در قرون گذشته مي باشد)به خاطرم آمد كه:«گلي خوشبوي در حمام روزي-رسيد از دست

محبوبي به دستم»سپس قدري در جلسه با مديران گروه برون مرزي و درون مرزي و آسيايي و آفريقايي سازمان،وقت گذاشتم و به آنها اعلام

كردم كه بايد فرستنده ها را تا مي توانيم،تقويت كنيم و در اين رابطه بايد تمامي زورهايمان را بزنيم.چون در غير اين صورت،به علت مسايل


مريوط به اشباع فكري جهان از سوي امپرياليسم رسانه اي،انقلاب ما،سر وقت به دنيا صادر نمي شود و جهان به سمت تك قطبي شدن پيش مي رود.قبول كردند و قرار شد استراتژي آن را ظرف فردا-پس

فردا بياورند من امضا كنم.همچنين با توجه به يافته هاي علمي و ميداني ،سمت

گيري سازمان به جهت ساختاري به مناظرات علمي و نظري ،بخصوص در زمينه وضعيت معيشتي مردم خيلي مهم است و در درجه

بعد،بيوتكنولوژي و نانو تكنولوژي و آي تي و متافيزيك حضور ژاك دريدا.گفتند اعتبار ندارندگفتم بودجه سازمان را چند برابر و.

حقوقتان را دو برابر مي كنم و قرار شد 567 سريال با محوريت موضوعات روز جامعه و جهان از قبيل بله برون و خواستگاري حتي

المقدور ظرف امروز و فردا كلنگ آن زده شود .عصر،وزير كشاورزي تلفن زد و از پخش مسابقات جام ملتهاي اروپا تشكر كرد كه من گفتم

قلبم براي جوانان مي طپد و به ايشان قول دادم كه سازمان در زمينه كمك به باشگاههاي فوتبال،گامهاي غول آسا بردارد.بعد از ساعت

اداري،ترجيح دادم براي جلوگيري از اتلاف انرژي و سوراخ شدن لايه ازن،آسانسور سوار نشوم و از پله ها استفاده كنم.به علت ضيق

وقت،خيلي با سرعت آمدم و مسيري را هم دو پله يكي كردم كه نزديك بود سرم به زمين اصابت نمايد و نتيجه آن،درد در ناحيه كمر بود كه

دكتر سازمان گفت عضلات چهارسر ران هم آسيب ديده و جابجا شده است كه قطعا به علت فشار كاري و مشغله ذهني و مراجعات سنگين و

خدمت به مملكت و خدمتگذاري مي باشد. وقتي به خانه رسيدم،دير وقت بود و همه خواب بودند.بيدار شدند و بچه ها از من پرسيدند كه

استراتژي گوانتاناما چيست و من هم اطلاعات لازم را به آنها دادم و گفتم كه دنيا دار فنا است و قدري در اين باره با هم صحبت كرديم و همسرم

خورشت فسنجان پخته بود .بچه ها را نصيحت كردم كه به جيفه دنيايي دل نبندند و در اين رابطه همان توي ماشين كه داشتم برمي گشتم كتابي

خوانده بودم كه خوب ابعاد آن را سر شام شكافتم و آنها بسيار از اين يادآوري من تشكر كرد و گفتند كه به من افتخار مي كنند و من در اين جمله

تعمق نمودم و يادم آمد كه بارها و بارها آن را از زبان ديگران هم شنيده ام...


*****
اين مطلب را بخوانيد.

Posted by roya sadr at 10:40 AM

December 27, 2004 | دوشنبه، 7 دیماه 1383

از دفترچه خاطرات يك نسل سومي

======
شنبه
======
مامان بي رحمم!امروز عصر وقتي سر آن سي دي به من گير سه پيچ دادي و از من گرفتيش،خيلي از دست تو عصباني و دلخور

شدم.مخصوصا اين كه سي دي مال خودم نبود و مهم تر اين كه جلوي همسايه آپارتمان روبرويي كه داشت توي خانه ما را نگاه مي كرد،آن

جوري ضايعم كردي.اين زندگي آپارتماني هم عجب چيز خفني است!اي كاش توي يك باغ يا بيابان يا كوير يا اقيانوس يا سياره ديگر آن

حرفهاي آخر ضد حال را به من زده بودي تا هيچكس شاهد خرد شدن تك تك تارهاي اعصابم نباشد.در همان لحظه بود كه تصميم گرفتم به

طور بسيار جدي خودم را بكشم و راحت شوم.اين بود كه رفتم توي اتاقم و در را محكم روي خودم بستم،طوري كه شير دستشويي صداي شر

و شرش بلند شد و بر خفني فضاي آپارتمان يك چيزي اضافه كرد.مامان جان!بهتر نبود به جاي اين كه به من گير بدهي،زورت به بابا مي رسيد

و مي گفتي كه شير را درست كند تا اينطوري وقت و بي وقت باز نشود و الكي سر و صدا راه نياندازد؟اصلا چرا مرا بدنيا آوردي و چرا

شرايط روحي مرا درك نمي كني و چرا من بايد شب امتحان فيزيك از مبحث چگالي،به مساله اي مثل خود كشي فكر كنم؟البته مي دانم

چرا،چون شما نسل دومي هستيد و ما دو نسل،تلقي مان راجع به همه چي از جمله دموكراسي و عشق و دمپايي و حكومت با هم فرق مي

كند.امشب كه بزرگترين تصميم زندگيم را گرفتم،بيشتر اين تفاوت مشخص مي شود.آن وقت شما توي دفتر خاطرات من،اين نامه ها را پيدا مي

كنيد و مي خوانيد و دلتان مي سوزد.

======
يكشنبه
======
مامان بي تفاوتم!ديشب تا آمدم راجع به بزرگترين تصميم زندگيم برنامه ريزي كنم،صدايم كرديد و رشته افكارم را پاره نموديد،آن قدر كه فقط

توانستم اين دفترچه را زير تخت قايم كنم.بابا با بي رحمي هر چه تمام تر مرا تا پاي ميز كشاند كه شام بخورم و تو هم نه تنها هيچ كاري

نكردي،بلكه رفتي توي آشپزخانه كه كفگير و ملاقه بياوري و مثلا تريپ بي تفاوتي بزني .بابا از تو پرسيد كه:«اين بچه چه مرگش است؟»وتو

هم جواب دادي كه هيچي ،و حتي به او نگفتي كه من بچه نيستم و چهارده سالم است و من در اند بدبختي دست و پا زدم و بي سر و صدا،در

اعماق قلبم اشك ريختم و خورش آلواسفناج با سالاد فصل خوردم و نتوانستم بگويم كه تو سر يك سي دي چه بلايي سر من آوردي.چون اگر

مي گفتم،بابا مي گفت كه من خيلي هم غلط كرده ام سي دي فلان آورده ام و به تو مي گفت خانوم اصلا تقصير شماست و آن وقت دوباره شير

دستشويي شروع مي كرد به شرشر و من از اين شير دستشويي و از اين خانه و از اين ديوار و از اين قاشق و چنگال و كفگير و خلاصه هر

چه رنگ تعلق پذيرد متنفرم و آزادم و مي خواهم آزاد باشم و فردا شب بزرگترين تصميم زندگيم را مي گيرم تا شما دلتان بسوزد.چون الآن

خوابم مي آيد و سرم سنگين شده و كمي براي تصميم گيري دير است...

======
دوشنبه
======
مامان نسل دومي من!تا آن سي دي را به من پس ندهي،من هم روي تصميم خودم ايستاده ام،و تصميم من هم اين است كه مي خواهم هر چه

سريع تر تصميمي در زندگيم بگيرم،توپ.اند تصميم.حالا ديشب نتوانستم،امشب.مامان!يا مي خواهم خودكشي كنم،يا فرار كنم،يا مجموعه اشعارم
را كه در سبك پست مدرن مي باشد چاپ كنم(با خرج شخصيم)،يا هنرپيشه بشوم و در سريالهاي تلويزيوني ،نقش دختر دم بخت را بازي كنم كه

در آشپزخانه سبزي پاك مي كند و در فراق معشوق، آه مي كشد.تا بدين وسيله از تو و بابا و همه نسل دومي ها و اصلا همه دنيا انتقام بگيرم،تا

شما باشيد و اين طوري با احساسات پاك من بازي نكنيد. مي دانم وقتي بابا بشنود كه من همه اين كارها را كرده ام،تريپ روشنفكري نسل

دومي مي زند و مي گويد:ما چهارده ساله كه بوديم،كاپيتال و مانيفيست مي خوانديم و نقشه مي كشيديم كه دنيا را زير و رو كنيم و سراسر كوير

لوت و نمك را يونجه بكاريم.مامان و بابا!دنيايتان مال خودتان!هر چقدر مي خواهيد،كلنگش بزنيد و آبش بدهيد.سرتاسرش را هم بكنيد شبدر و

يونجه.من توي زندگي خودم مانده ام،چه برسد به دنيا.براي همين مي خواهم هر چه زودتر بزرگترين تصميم زندگيم را بگيرم،و تا سي دي را

پس ندهيد،روي تصميم خودم هستم و وقتي اين يادداشتها را مي خوانيد كه ديگر خيلي دير شده است...

======
سه شنبه
======
مامان ضد حالم!من فوتبال را دوست دارم.من ديويد بكهام را دوست دارم.من به مباحث تئوريك مربوط به سينما علاقه زياد دارم.من تام كروز

را دوست دارم.لئوناردو دي كاپريو را هم دوست دارم.چون همه شان روشنفكر و خوش تيپ و هنرمندند و در سطوح بسيار بالا در هاليوود و

منچستر يونايتد بازي مي كنند.نه مثل ما،در پيتي.از فيدل كاسترو كه يك زماني الگوي نسل شما بوده،بدم مي آيد،با آن ريش جوادي اش .اين

حرفها را بارها بهت گفته ام.تو هم جواب داده اي كه فكر آدمها مهم است و تاثيري كه روي جريان بشريت داشته اند،نه قيافه شان.مامان،تو و

نسل دومي ها كه اينقدر افه فكر كردن مي آييد،كجاي دنيا را گرفتيد؟و چه دردي را از بشريتتان دوا كرديد؟خوش به حال خودم.فكرم اين است

كه بايد فردا-الان كه خوابم مي آيد و پنچرم-يك فكر اساسي بكنم و از اين زندگي و دنيا و چهارچوب و محدوديت خلاص شوم.

=======
چهارشنبه
=======
مامان جان!يك نفر اگر بعدها اين دفتر دستش برسد و اين حرفها را بخواند،با خودش مي گويد كه آيا يك سي دي اينقدر مهم است؟در جوابش

بايد بگويم كه نخير،خود يك سي دي اينقدر مهم نيست(البته سي دي من مهم بود،چون مال امانت بود و غير مجاز بود و تك بود)ولي مساله

مهم ،ظلمي است كه به من نسل سومي مي رود.مامان،تو من را نمي فهمي.وقتي جلوي ديگران حرف مي زنم ، چپ چپ نگاهم مي كني و

زود حرف را عوض مي كني تا خوب سكه يك پول بشوم.تو به مدل موهايم ايراد مي گيري،به رنگ سايه ام ايراد مي گيري،به مدل پاچه

شلوارم توهين مي كني.ايراد مي گيري كه چرا تلفن را براي يك ساعت اشغال كرده ام(در حالي كه معمولا سه ربع بيشتر هم طول نمي

كشد)ايراد مي گيري كه چرا وقتم را يك ساعت پاي اينترنت براي چت كردن تلف كردهام،در حالي كه اصلا چت نكرده ام و من فقط نيم ساعت

سايت مربوط به اسكار رفته بودم براي اين كه عكس نيكول كيدمن را كپي كنم،آخرش هم نشد.ايراد مي گيري كه چرا صداي نوار را آن قدر

بلند كرده ام كه همسايه بالايي با قند شكن به سقفمان مي كوبد؟همسايه بالايي از نسل دوم كه هيچي،از نسل صفرم هم نيست.او،به صداي پاي

مورچه توي كيسه زباله هم ايراد مي گيرد،چه برسد به اين كه مرا درك كند.آن وقت تو،به جاي اين كه طرف من را بگيري،از او طرفداري

مي كني.حالا اين همه حرف را براي چي زدم؟ براي اين كه بگويم يك سي دي خيلي مهم است و من برايش حاضرم بميرم و يا حداقل تصميم

مهم زندگيم را بگيرم.

========
پنجشنبه
========
مامان جان!من امروز حرف نمي زنم.بعدها كه يادداشتهايم به دستت رسيد،خيال نكني كه از حرفم كوتاه آمده بودم.نخير،سكوت سرشار از ناگفته
هاست(اين جمله را يك جايي خوانده ام و مال خودم نيست.)

=========
جمعه
=========
مامان جون!آخ جون،آخ جون!از تو ممنونم كه روي خاله ناهيد رو زمين نيانداختي و سي دي را به او پس دادي.اين خاله ناهيد اند مرام است.

درست است كه نسل سومي نيست،ولي دو تا و نصفي كه هست.او بود كه گفت حرفهايم را در رابطه با سي دي و دنيا و زندگي و مد مي فهمد

و او بود كه گفت احتياج نيست خودكشي كنم يا فرار كنم يا شعر چاپ كنم يا بروم و هنرپيشه بشوم.چون سي دي را برايم پس مي گيرد تا آن را

بدهم صاحبش. من هم روي عرش پرواز مي كنم و داخل آسانسور مي شوم تا سي دي را پس بدهم.زندگي چقدر زيباست!

=========
شنبه
=========
مامان بي رحمم!امروز عصر وقتي سر آن نوار ويدئو به من گير سه پيچ دادي،يك هفته به خودم وقت دادم كه......

**********************************************************************************توضيح نويسنده:مطلب فوق،قاطي روزنامه هاي بساط نمكي دوره گردي،پيدا و سپس استخراج شده است و جملات آخر،به علت پارگي اوراق

دفترچه،ناتمام مانده است.بدين وسيله از خوانندگان گرامي تقاضا مي شود اگر از بقيه اوراق دفترچه فوق اطلاعي دارند،اينجا بنويسند و

وبلاگستاني را از نگراني برهانند! نويسنده بنا دارد سرگذشت را ادامه دهد و نمي خواهد خداي ناكرده در اين ميان تحريفي تاريخي صورت

گيرد....

Posted by roya sadr at 04:02 PM

December 21, 2004 | سه شنبه، 1 دیماه 1383

نظرات مردمی!

به سبک مصاحبه های مردمی تلویزیون :
* نظر شما راجع به انتخابات ریاست جمهوری چیست؟

- خوب است.فقط طنزش را بیشتر کنند.
=============
* نظر شما راجع به طرح سلامت جنسی(خانه عفاف سابق) چیست؟

- خوب است.فقط اگر جنبه های آموزنده اش را بیشتر کنند ، بهتر است.
==============
* نظر شما راجع به سرما و گرما چیست؟

- خوب است و من همین جا از مجلس محترم تشکر می کنم که به فکر وضعیت معیشتی مردم بخصوص روز جهانی مبارزه با استکبار هستند .
==============
* نظر شما راجع به جشنواره پلید و ضد ارزشی و مذ بوحانه ایران زمین چیست؟

- خوب است و بنده از تمام مسئولین محترمی که صحنه های این جشنواره مستهجن را به هم مونتاژ کردند و خبر آن را پخش نمودند تا سی-دی آن به دست ما برسد و بتوانیم به نوبه خود مشت

محکمی بر دهان استکبار بزنیم،از طرف خودم و باجناقم و پسر خاله ام تشکر می کنم.واقعا بخصوص حرکات موزون آن خیلی تکان دهنده بود و آگاهیهای عمومی را خیلی بالا می برد.
==============
* نظر شما راجع به اعترافات تکان دهنده عناصر معلوم الحال وبلاگ نویس مزدور که جاسوسی سفارتخانه های بیگانه را می کردند چیست؟

- خوب است و بنده ضمن عرض تبریک و تسلیت خدمت بینندگان عزیز، باید عرض کنم که ما ، هر چه را که شما بفرمایید محکوم می کنیم و جهانیان باید بدانند که ما توی دهن همه می زنیم. و

من همین جا از ملت ایران می خواهم که تلویزیون را خاموش نکنند ، ناسلامتی دارم حرف می زنم!...


Posted by roya sadr at 03:07 PM

December 01, 2004 | چهارشنبه، 11 آذرماه 1383

چالش ادبی اینترنتی

آن چه می خوانید،نظیره نویسی مطلبی از یک وبلاگ ادبی معروف با کامنتهایش است.توضیح آن که تقریبا تمام کامنتهایی که می خوانید واقعی است و نگارنده ای که ما باشیم ، گاه، فقط خود سانسوری
(!) آن را زیاد کرده ایم تا قابل چاپ باشد


سلام رعنا
این هم شعری از رعنای عزیز،که واقعا
رعناست(قدش را بایداز نزدیک ببینید که سر نازنینش چگونه به آسمان می ساید.) من به سهم خودم سعی می کنم ابعاد این وجود دوست داشتنی ،اعم از طول و عرض و ارتفاعش را در عکس ضمیمه بیاورم.عکس رعنای عزیز را می توانید در اینجا ملاحظه کنید.او،با همین شعرش هم ثابت می کند که رعناست:
کنکاشی نوستالژیک در منافذ در هم تنیده جهان درون، بسان تربچه نقلی ، ناز و خوشگل و خوردنی، در عین حال دیر هضم


اوو...ی!
این چنار نیست که می رود
اندام نازک زنی است
چنار نیست که برود
...اوهوی!عوضی-حرکت کن برو
پیکان حرکت کن،برو
دار...دار...خبردار...ماشین آقا نگه ندار،برو
پیاده می شوم ،چقدر می شود،آی...ی...یایایا...!!!
سر ایستگاه خواجه حافظ شیرازی
تنها کسی که تو را ...هنوز...تو را هنوز...آه

...

نظر بدهید(146نظر)

یک خواننده: نوبسنده محبوبم!شعر فوق العاده زیبا بود و شما با این انتخابتان نشان دادید که بزرگترین استاد مسلم و بی بدیل شناخت
شعر و شاعران در دوره معاصر هستید.من یک مسافر تاکسیم.هر روز توی خیابان با این جمله از سوی افسر راهنمایی و رانندگی مواجه می شوم که پشت بلندگو می گوید:حرکت کن. برو. این یعنی القای یک حس واقعی و یک نگاه و هشدار انسانی که آن را می ستایم و رعنای نازنین را می بوسم.

سپیده:این بار چهل و پنجمی است که از نیم ساعت پیش به این طرف به وبلاگتان سر زدم و این شعر خوب و زیبا را خواندم.در بازخوانی آن ، به نکات زیر در ریز بافتهای زیربافنده شعر پی بردم که حیفم آمد شما را و خوانندگان وبلاگتان را بی نصیب بگذارم:
این چنار نیست که می رود/در این سطر به طرز ماهرانه ای حس و شهود شاعرانه،استراتژی فمینیست های فرانسوی و استفاده از شگرد چند صدایی میخائیل باختین و لوسی ایریگاری ، خودش را در سرکوفتن بر درخت چنار نشان می دهد.صنعت تشخیص در این سطر بی آنکه قصد خودنمایی داشته باشد،به اجرایی ماهرانه می رسد:آیا درخت چنار همان درخت حاشیه خیابان پهلوی تهران است که آدمها از زیر آن رد می شوند و گنجشکها رویش جیک جیک می نمایند و فضله پرتاب می کنند؟یا منظور ، شاعر است که دارد با تاکسی می رود؟اینجاست که شاعر از ایجاد موسیقی هارمونیک با توجه به کارکردقافیه های درونی، استفاده می کند . ضمن این که تقابلی میان عبور تریلی هیجده چرخ با پیکان مسافر کش سر چهار راه ایجاد می کند و کلیشه های سنتی در رابطه با رانهای لاغر را به چالش می کشد و در تمام سفر ها چند بعدی حرکت می کند.چرا که شعر حرکت می کند،پیاده می شود و با پرشی از روی این محاورات ، با حرکت خیال ، گذشت زمان را با فلاش بک از روابط متعدد به اجرا در می آورد و به خواجه حافظ شیرازی می رسد.
بدین گونه چاشنی عاطفی عصیانی که از اوایل شعر با آن همراه بود،خودش را در تقابل و کوفتن بر در تاکسی نشان می دهد.در ضمن کتابهای ایشان چاپ شده است که میتوانید به اینجا مراجعه کنید و بخرید و زیبایی و رعنایی و خلوص و پاکی ایشان زبانزد است و اینجا و آنجا هم در باره ایشان نوشته شده و پریشب شام جایی دعوت بودیم که متاسفانه نیامدند و گویا قدری آبریزش بینی داشتند.

رما:مرسی استاد از این عکس و شعر فوق العاده حسی.در عکس و شعر حسیتی بود که مرا گرفت و هنوز که هنوز است ول نکرئه است.در ضمن ایشان رعناست.لوند هم هست.مرسی از انتخابتون.عکس را می گذاشتید،به اندازه کافی گویا بود و فضایی زیبا داشت.شعر را گذاشتید دیگه بهتر.به سهم خودم به ادبیات ایران و جهان تبریک می گویم

شیوا:آره ارواح عمه ات!کدوم فضای زیبا و رعنا؟به قول استاد فلانی،شعری که چسان فسان تئوریک داشته باشد، چاچول باز است. این آدم ،خودش و شعرش پر است از چسان فسان تئوریک.توی یه نشست در باره پوئتیزم که توی کافه لئوناردو تشکیل شد،ایشون هم اومده بود و از قرار معلوم ، یه
پارانوئيد هم هستش.حالا مثل اين که فرصت خوبيه که بعضي ها ربطش بدن به خودشون
غافل از اين که خيلي چيزها به بعضي چيزها ربط نداره،اسکيزوفرنياي بدبخت


ا.ب.پ:من عاشق آزادي و عشق و موسيقي و زيبائيم.به تو فکر مي کنم که به زمين دل
من قطره هاي باران مي تاباني و سيل جاري مي سازي و فاضلاب وجودم را از آبهاي زير
زميني سيراب مي سازي.مرا درياب ،اي عزيز .به وبلاگم بيا و کامنت بگذار.بهت لينک
دادم.تو هم به من بلينک...وبلاگ زيبايي داري...

ABC:آقا يا خانوم rema،ببخشيد!رعنا خانوم که اينقدر به نظر شما خوشگلن،آمپول
هورموني تو لپاش زده و يه جاهاييرم از اون کارا کرده با پول که حالا اسمش يادم
نيست.خوشگلي خريده شما چقدر ساده اين؟کاش عقل و درايت و استعداد و فکر و
سواد هم مي شد اين خوشگله بخره.اينجا جاهاييه که رفتم و مچشو باز کردم.سر بزنين.

ناشناس:سلام!چقدر خواندن نثر شما آرامش بخش است.اين وارستگي شما را مي
رساند که اين همه از ديگران شعر انتخاب مي کنيد و مي گذاريد توي وبلاگتان و خودتان
هيچي نمي نويسيد.رعنا واقعا رعناست.شعرش هم رعناست.کامنتهاتون هم همين
طور...همه چيز رعناست.در ضمن من از ده ماه پيش شما را مي شناختم و افتخار مي
کنم.

ABC:اوا!کجاش رعناست ؟خاک بر سر!

جيغ بنفش:اتفاقا من هم در همين ارتباط ، نامه اي به حمايت از يک زن رنج کشيده
کشورمان که ماشين او به بهانه اين که در جاي توقف ممنوع پارک شده،توسط جرثقيلهاي
سرکوبگر کثيف رژيم بلند شده و به جاي نامعلومي آن را برده اند،تهيه کرده ام که به خاطر
احقاق حقوق پايمال شده زنان کشورم از هر کس که به آينده بشريت علاقمند است،مي
خواهم بيايد و آن را امضا کند.

ناشناس:سلام.اصلاح مي شود.من يک کامنت دادم و نوشتم که ده ماه پيش شما را
شناختم و خوشوقتم.بدين وسيله اصلاح مي شود که هشت ماه پيش شما رو شناختم.
نوشتم که احيانا دوستان دچار سوئ تفاهم نشوند.

REZA:چقدر شعر ها را حس مي کنيم بي آن که اصلا بفهميم که يارو دارد چي مي
سرايد؟به قول معروف گفتني،من شاعر نيستم ولي شاعران را دوست دارم.اين يکي را
بيشتر به خاطر قيافه اش و اسمش که رعناست.هميشه رعنا باشيد.


مامانم اينا:من که از اين همه اندوه و عمق،کليه موهايم بر اندامم سيخ شد.واي که چه
ماماني بود.چقدر اين اندوه ايشان عمق دارد.به قول استاد شاملو،من بغض
مشترکم.همين امروز و فردا يا حداکثر پس فردا يا پسون فردا،سريعا بيا و مرا فرياد
کن.حالا حکايت ايشان است که بغض همه ما را يکجا با اين شعر ترکاندند و در اين ديار
غربت مرا تا باغات خوش ترنم شهرم با آن بوهاي هندوانه و خربزه آويخته بر شاخه هاي
درختان ستبر و بلند بي خبري بردند.راست مي گوييد.ايشان بسيار رعناست.


احمد حسن آبادي:من که از خواندن اين اثر لذت نبردم.به هر حال متاسفم.

حسن احمد آبادي:آقاي حسن آبادي!چشممان به ستاره اي که شما باشيد روشن.چرا
که از تئوريهايي که معلوم است اصلا به گوشتان نخورده،دم مي زنيد و آسمان و ريسمان
به هم مي بافيدو جنجال راه مي اندازيد.اصطلاح لذت متن که در پيشگفتار کوتاه
کتاب «لذت متن»رولان بارت آمده است،اصلا چيز ديگري است و ربطي به اين شعر
ندارد.آن ناظر بر روش بيان است و مي گويد از خواندن متني لذت مي بريم،چون بالذات
نوشته شده است و تنها مي خواهد بداند چگونه از متني لذت مي بريم.احمد جان،
ندانستنت از عيب گذشته،درد است.درمانت را آرزوست.سواد نداري،برو کنار بذار باد بياد.


مقيم ماداگاسکار:نميدونم ما ايرونيا کي مي خوايم آدم بشيم؟چقدر ما ملت بي شعوريم
که نمي تونيم حرفا و نظراي همديگه رو تحمل کنيم؟خلايق هر چي لايق.هر چي سرمون
بياد حقمونه.من حق رو به کامنت بالايي مي دم.آدم بايد خيلي بي شعور باشه که شعر
رعنا رو نفهمه

ABC:چند تا کامنت مبتذل و بي ارزش و مزخرف به اسم من در اينجا گذاشته شده که از آن
من نيست.از شما خواهش مي کنم از اين به بعد هر وقت کامنتي به اسم من
خوندين،اول باهام تماس بگيرين ببينين مال منه يا نه،اونوقت قضاوت کنين.نمي دونم ما
ايرونيا چرا اينقدر بي شخصيتيم؟همين الآن که رفته بودمcitycenterبهم خبر دادن.


احمد حسن آبادي:آقاي حسن احمد آبادي!بحث من ربطي به خاستگاه لذت متن لاکان
نداشت.اگر هم داشت لااقل اينقدر سواد داشتم که نظريه خارج از کتاب «اصل لذت»
فرويد را که لاکان هم لذت متنش را از ايشان گرفته،منتسب به او نکنم و آن را داراي
همان منشا لذت اروتيکي بدانم که فرويد گفته است.چرا که لذت بردن از متن و خوشي
متن گاه جدايند و گاه همراه.اما در زبان فرانسوي واژه اي وجود ندارد که اين جدايي و
همراهي را بيان کند ولي فلوبر هم چنين حرفي گويا مي گويد.

حسن احمد آبادي:احمد حسن آبادي جان!جفتک بالانس زدي.هر دم از اين باغ بري مي
رسد.مفهوم درون-متن را بارت مي آفريند،نه فرويد.شما هنوز جواب اظهار نظرهاي پرتکي
ات را ندادي.آن وقت لنگ فلوبر عليه الرحمه را چسبيدي......ول کن...بي خيال...در
ضمن،متن دنيايي از نوشته هاست واگر سواد توي ازگل تا حالا قد نمي داد،بدان که
سوسور هم به آن تاکيد کرده است.


ABC:به زودي...فايل صداي رعنا خانم را که به برخي شعراي هم دوره اش ليچار بار کرده
منتشر مي کنيم و در کليه کتابفروشي هاي لس آنجلس مي فروشيم.آدرس دکتري هم
که ايشان بابت عمل زيبايي به آن مراجعه کرده،موجود است.به اينجا مراجعه کنيد. تا ما
باشيم و در اين دوره بحراني که انحصار طلبان و واپس گرايان هر صدايي را خفه ميکنند،يکطرفه راهمونو نکشيم بريم قاضي
.
فرهيخته نوستالژي زاده:آدرست کو،تا به فحشي دل انگيز مهمانت کنم که از هر چي بي
پدر مادر از زير بته در آمده،بيزارم.کاش به جاي اين واقعيت مجازي،هنوز در کافه با گرماي
عربده ام و سردي تيزي چاقويم و گرماي آبگوشتم،واقعيت را فرا واقعيت مي نمودم و در
رويکرد به متافيزيک حضور دريدائي،مي کاويدم که چه کسي نفس مي کشد بي پرده؟
جالب توجه بي بتگان بي آدرس...ايول...


Posted by roya sadr at 09:49 PM

November 22, 2004 | دوشنبه، 2 آذرماه 1383

همه زنان رييس جمهور!

براي اولين بار در جمهوري اسلامي ، عشرت شايق نماينده تبريز ،پرده از راز اين که چرا

زنان در پستهاي مهم دولتي نيستند، برداشت و گفت:«جامعه به زنان بسيار احترام مي

گذارد ولي زنان جامعه ما به خاطر خانواده،پستهاي دولتي بزرگ را نمي پذيرند در حالي که

پيشنهادات بسياري در اين مورد داشته اند.»در همين راستا ،گفتگوي فيمابين يکي از

خواهران کانديداي پستهاي بزرگ و مسئول مربوطه ارائه مي گردد تا مشت محکمي

باشد بر دهان معانديني که مي گويند خانم شائق حرف مفت زده است:

*******************
- همشيره!ما پست بزرگي را برايتان در نظر گرفته ايم که قبول زحمت فرموده،بپذيريد.

- حاجي آقا ، شرمنده ام.به خدا من خانواده دارم.

- بله ، در جريان هستم خواهر.ولي بدانيد که جامعه به زن بسيار احترام مي گذارد و شما

هم اين پيشنهاد مرا خواهشا بپذيريد.

ـ متاسفانه نمي توانم قبول کنم.جواب آقامو چي بدم؟البته پيشنهادات بسياري در اين

رابطه و بسياري رابطه هاي ديگر همين چند سال اخير داشته ام.

ـ اي بابا!خيلي بد شد.همشيره هاي ديگر را نمي شناسيد که در اين رابطه پستهاي

بزرگي را بپذيرند؟خيلي بزرگند ها!

ـ مي دانم حاجي آقا.ولي متاسفانه آنها هم همه شان خانواده دارند.آنها هم پيشنهادات

زيادي در اين موارد داشته اند.

ـ بله.متاسفانه در جامعه ما،زنان، خانواده دارند و در جاهاي ديگر گويا از اين خبرها نيست.

- درست است حاجي آقا.در دنياي استکبار و در راس آن آمريکاي جهانخوار ،براي زنان

اهميتي قائل نيستند و پستهاي بالا به آنها مي دهند و مدام توي سرشان مي زنند.

-بله.همينطور است که مي فرماييد.بنده خودم چند روزي به سواحل نيس جهانخوار رفته

بودم و در آنجا از نزديک ديدم که حقوق زنان چگونه پايمال مي شود.علي ايحال ،ما چند

پست بزرگ برايتان خالي نگه مي داريم تا دستتان که خلوت شد تشريف بياوريد.مويد

باشيد.

-اوا!خاک عالم!ديدي چطور شد؟!يادم رفت گاز رو خاموش کنم،غذام سوخت!

************************


Posted by roya sadr at 03:55 PM

November 05, 2004 | جمعه، 15 آبانماه 1383

گروگانگيري ظفرمندانه اتوبوسي

۱-مسابقه طنز تصويري ميان وبلاگ نويسان.براي اطلاع از کم و کيف مسابقه مي توانيد

به اينجا مراجعه کنيد. به نظر من نفس برگزاري چنين مسابقاتي مي تواند به طرح جدي تر

طنز در وبلاگستان و شناسايي نيروهاي مستعد کمک کند.

۲-در راستاي گروگانگيري اتوبوسي و ضرب و شتم ظفرمندانه و غرور آفرين و دشمن

شکن دکتر صالحي،رييس دانشگاه علم و صنعت،به اتهام اين که دکتر يزدي در آن دانشگاه

سخنراني کرده است،يکي از برادران گروگانگير سرافراز ارزشمدار هميشه در صحنه

درگيريها ،شعري سروده است که توجه شما ملت قهرمانپرور و قدرشناس را به آن جلب

مي کنيم.لازم به ذکر است که چون برادر ارزشي مذکور با شعر و شعار ميانه اي ندارد و

بر عکس بعضي ها سالهاست که با شدت و حدت مشغول عمل است،وجود اشکالات

عديده ساختاري در شعر نامبرده قابل توجيه بوده و جهانيان بايد بدانند رييس جمهور محترم

هيات رسيدگي تشکيل داده است و ....دهه!چرا پوزخند مي زنيد؟!...

آهاي!نفس کش...
در سالن يک نشست حاجيت رفت دوش*/ با قمه و زنجير و تب و جوش و خروش

پرسيد که اين عامل وابسته بوش،صالحي کوش؟ / گفتند که تو را نمودند شناسايي

گفتا که زرشک!برو بذار باد بياد حاجي/ کو کشک گر و کشک خر و کشک فروش؟

*:با دوش حمام اشتباه نشود.

Posted by roya sadr at 12:34 PM

October 24, 2004 | یکشنبه، 3 آبانماه 1383

بشتابيد به سيرک تاريخ...

*يک شاعر پست مدرن به تاريخ پيوست،تاريخ خميازه کشيد.

*يک مدير دلسوز ملت به تاريخ پيوست،تاريخ جيبش را سفت و سخت چسبيد.

*يک سياستمدار به تاريخ پيوست،تاريخ کلاهش را سفت و سخت چسبيد.

*يک اصلاح طلب به تاريخ پيوست،تاريخ بنا به درخواست حاضران سيم ميکروفن ابديت را قطع کرد.

*يک انقلابي به تاريخ پيوست،تاريخ پوزخند زد.

*يک ورزشکار به تاريخ پيوست،تاريخ بوق زد و شلنگ تخته انداخت.

*يک نويسنده به تاريخ پيوست،تاريخ گفت:برو بذار باد بياد.

*يک وبلاگ نويس به تاريخ پيوست،تاريخ رمز عبورش را پرسيد و فيلترش کرد.

*يک روزنامه نگار به تاريخ پيوست،تاريخ مرتضوي را احضار کرد.

*يک زن به تاريخ پيوست،تاريخ گفت:خواهر،کفنتو درست کن.

و بالاخره...

*يک فاتح به تاريخ پيوست،تاريخ خودش را خلع سلاح کرد و نوشته شد...

Posted by roya sadr at 02:42 PM

October 15, 2004 | جمعه، 24 مهرماه 1383

احضار یک طنز نویس

توضیح غیر ضروری:این ماجرا کاملا واقعی است...
------------------------------------
در يک روز گرم و آفتابي و همراه با غبار محلي زمستاني،زنگ در خانه طنز نويس به صدا در مي آيد.کسي براي سومين بار تلفن زده است که مجله اي را با پيک مي فرستد و طنز نويس فکر مي کند اين بار ديگر خودش است ،و بالاخره ديروزود داشت ولي سوخت و سوز نداشت.با اطمينان دم در مي رود.ماموري با لباس فرم پشت در است.مي گويد:برايتان احضاريه آمده است و لطفا (مامور لغت«لطفا »را مي گويد يا نه؟!)اينجا را امضا کنيد و شنبه بياييد کلانتري.متهمه در کمال خونسردي ،که ناشي از بهت و حيرت ناگهاني است،مي پرسد:«کي شکايت کرده؟»و پاسخ مي شنود:«يک آقا».مي گويد:«چه فرقي مي کند که طرف يک آقا باشد يا يک خانم؟!»غافل از اينکه خيلي فرق مي کند.
دو شبانه روز وقت دارد که فکر کند چکار کرده است.همان طور که از پله هاي خانه بالا مي رود،شمارش معکوس آغاز مي شود:چه کار کنم؟!چه کار کرده ام؟!شاکي کيست؟!حقيقي است يا حقوقي يا مدعي العموم؟!خودش را در نقش قاتل،دزد،چاقوکش،جاني،قاچاقچي و غيره مجسم مي کند و به ريش دوره و زمانه مي خندد.بعد که به حالت عادي بر مي گردد،دوباره يادش مي آيد که به کلانتري احضار شده و بهتر است فکر کند ببيند که چکار کرده؟مرغ ذهنش را با زور و اجبار و تهديد،پرواز مي دهد و ناگهان در انبار تاريک و نمور و گرد گرفته و شلوغ و در هم ريخته فکرش،سرنخي پيدا مي کند که مي تواند دنبالش کند و از تعليقي که گرفتار آن است،حداقل براي مدتي خلاص شود.به ياد مي آورد که چندين و چند سال است که دارد مي نويسد،آن هم با اسم واقعي.از يادآوري اين فاجعه،ناگهان يخ مي کند و تمامي ارکان وجودش به لرزه در مي آيد،طوري که مجبور مي شود برود و روي شوفاژ بنشيند تا بتواند با فراغت خاطر(واقعا؟!)همچنان فکر کند.
ميترسد.از اين که ديگر نتواند بنويسد،مي ترسد.فکر مي کند:من که چيزي ننوشتم...به خاطر آن مطلب است؟! نه بابا...آن که مهم نبود...آن يکي چي؟!...نه بابا...ممکن نيست...ولي لابد...احتمالا ... شايد...در دنياي ممکنها،همه چيز ممکن است.هر چيزي ممکن است ارکان کره ارض را بلرزاند...حتي نفس کشيدن...نوشتن که سهل است،حتي سرخاراندن...و مي ترسد...از اين که نتواند ديگر نفس بکشد و سرش را بخاراند،مي ترسد...
به اولين کسي که به فکرش مي رسد،تلفن مي زند و مي گويد که برايش احضاريه آمده است،و مي شنود :«خوب معلوم است که براي چيست؟براي چيزهايي است که نوشتي...چقدر بهت گفتم که اينها را ننويس؟...حالا شب که آمدم خانه،صحبت مي کنيم...»گوشي را مي گذارد.يکي از خواننده هايش تهديدش کرده بود که اگر از اين به بعد نتواند در اين مملکت طنز سياسي بخواند،خودش را از بالکن خانه اش به پايين خواهد انداخت(احتمالا نامبرده ساکن طبقه همکف مي باشد!).فکر کرد براي او ايميل بزند و بنويسد:mortezaye aziz!didi che khaki be saram shod?
بر حس مبهم تلفن زدن به چند نفر،غلبه می کند و عاقل و معقول،می رود آشپزخانه و سبزی ورمی چیند و نمی داند چرا مٍثل احمقها،ته دلش از یادآوری اینکه ممکن است چه هفته پر هیجانی داشته باشد،غنج می زند و آمیزه ای از حس هیجان و شادی و خوشحالی و ترس و وحشت و نگرانی و حماقت و خریت در وجودش می دود و می رود به بالا بلندی و محو می شود ،و جای آن را دلشوره می گیرد که:حالا چکار کنم؟!
فکر می کند از کجا بهتر است شروع کند ،و چطور می تواند به بازجو یا جناب سروان یا جناب سرهنگ یا شاکی یا هر کس دیگر حالی کند که طنز چیست و با چه راهکارهایی می توان درونمایه یک اثر طنز را با یک رویکرد پراگماتیستی مورد کنکاش قرار داد و کارکرد آن را تبیین نمود؟و یادش می آید که همین دیشب از قول یک نفر (اسمش را نمیگوید که منوچهر مهجوبی بوده،چون برایش بد می شود)خوانده که طنز،اصولا خشم مردم را فرو می نشاند و هیجان آنها را سرکوب میکند و دل مردم را خنک می سازدو از این رو در ایجاد یک حرکت انقلابی،اثر منفی دارد.و فکر می کند همینها را برود آنجا بگوید که آنها دستشان بیاید که چقدر طنز به دردشان می خورد...همین طور مرغ پندارش با بالهای خسته و کمابیش مجروح،لنگ لنگان می رود و می رود،تا ساعت ۳ می شود و بچه ها از مدرسه می آیند و هیچ اتفاقی نمی افتد و طنز نویس ،انگاری در دلش راک می نوازند...
سر شب،بچه ها ،با مکالمه فیمابین پدر و مادرشان،از قضیه باخبر می شوند و خوشحالی میکنندکه:آخ جون،ما می توانیم برویم مدرسه و افه بیاییم و قیف بیاییم ...خیلی کلاس داره...پسرش میگوید:«فلانی عمویش زندانی سیاسیه،خیال می کنه اند مهمی است.میرم حالشو میگیرم...مامان که از عمو مهم تره...»و طنز نویس،از این که در جایی زندگی میکند که زندان رفتن اینقدر شکوه و افتخار دارد،حس خاصی بهش دست نمی دهد.چون علامت سوال بزرگ:چه نوشته ام که احضاریه برایم فرستاده اند،تمام ذهنش را انحصار طلبانه در تملک خود درآورده است.بالاخره ساعت سرنوشت ساز می رسد.به او می گویند که به«منبع آگاه »(*)تلفن کن و با او صلاح-مصلحت بکن و طنز نویس که تا آن لحظه نمی خواسته منبع آگاه را نگران کند،بالاخره دل به دریا می زند.منبع آگاه، مثل همیشه،آبی بر آتش می ریزد.معما را حل می کند که:نخیر!از این خبرها نیست.خیالت راحت.ببین کار غیرمطبوعاتی و غیرطنز چی کردی؟...در ضمن،کلانتری که می روی،تنها نرو...یا اصلا نرو...
صورت مساله،از جرم نوشتن،به هزار و یک خلاف دیگر از جمله قتل و دزدی و تبهکاری تغییر مسیر می دهد.قتل در یک فضای رئالیستی جادویی ماکاندویی،ذهن طنزنویس را تسخیر می کند و کابوس سه هزار جسدی که در ایستگاه ماکاندو تلنبار شده اند،مغزش را به تصرف خود در می آورد،و دلش آشوب می شود...
بچه ها،غر می زنند و احساس می کنند که اندازه تمام دنیا خیط و پیط شده اند و رسما به هر چه دستگاه تلفن است بد و بیراه می گویند و کورسویی از امید به جرم مطبوعاتی به جای جرمهای مربوط به دزدی و غیره را در ذهن شان روشن نگاه می دارند...
شنبه صبح است و طنزنویس،به همراه برادرش که چند ماه پیش از دانشگاه تهران لیسانس حقوق قضایی گرفته و یافته های او برای چنین موقعیتهایی کارساز می باشد،دوتایی مثل دو طفل مسلم،کز کرده اند وسط یک عده آدم نخراشیده-نتراشیده ،و با دهان باز،و چشمهای از حدقه در آمده، به دور و بر نگاه می کنند.برای شکستن این فضای رعب و وحشت،طنزنویس دست به دامان شعر می شود و می خواند:«اگر به دیدار من آمدی،برای من ای مهربان،کمپوت بیار...»ولی قادر به عادی سازی روابط فیمابین نمی شود و چراغهای رابطه همچنان تاریک باقی می ماند.
طنزنویس که زمانی به دلیل برخی ملاحظات ایدئولوژیک،مشاهده هرگونه چاقوکش و دزد و غیره حس همذات پنداری او را برمی انگیخت و تصورات مربوط به خاستگاههای طبقاتی نامبردگان،قلبش را از خشمی مقدس و آهنین و فولادین می انباشت،امروز، در هنگامه عصر پایان ایدئولوژی لیوتاری،سبیلهای بنا گوش در رفته و شکمهای برآمده و موهای فرفری و پاشنه های خوابیده کفشها را که می بیند،حس می کند انگاری چند نفر دارند با هم توی معده اش رخت می شویند...
...جناب سروان،با تشری که کمابیش در مورد کلیه حاضرین و ناظرین کلانتری به کار می برد،برگه احضاریه را می گیرد و می پرسد:«جریان چیه؟»و پاسخ می شنود:«نمی دونم»و می گوید:«یعنی چی نمی دونی؟»و دوباره پاسخ می شنود:«یعنی نمی دونم....»و لیسانسیه حقوق قضایی،پشت سر این و آن پا می کند که اگر بحث خیلی تخصصی شد،به ناچار وارد قضایا شود...
جناب سروان می گردد و پرونده ای را بیرون می آورد و می خواند و به علت خط بد(احتمالا)،با زور و زحمت هم می خواند.دور و بریها تا شعاع چند صد متر،گوشهایشان را تیز کرده اند و هر چه جناب سروان جلو تر می رود،ابروهایشان از تعجب بالاتر می رود.جناب سروان می خواند:سرنشینان اتومبیل پراید،به شماره فلان،راننده تاکسی را با قفل فرمان از ناحیه کمر مضروب کرده اند و پزشکی قانونی شاهد است و ماشینش را
خرد کرده اند و اهل محل شاهدند و راننده تاکسی شاکی است و شماره ماشین را برداشته و ماشین پراید متعلق به طنزنویس است...
طنزنویس سعی می کند توضیح دهد که ماشین را فروخته و هنوز محضر نرفته و ماشین دست خریدار است و قرارداد فیمابین موجود است ،و جناب سروان می گوید :بنویس...بنویس...و طنز نویس می ماند که دوباره بنویسد،یا ننویسد...؟!//
------------
(*):منظور،زنده یاد کیومرث صابری(گل آقا )است.

Posted by roya sadr at 01:49 PM

October 04, 2004 | دوشنبه، 13 مهرماه 1383

شبکه مخوف عنکبوتي!!

در رابطه با افشاي فعاليتهاي شبکه مخوف و اهريمني موسوم به «شبکه عنکبوتي» در سرمقاله کيهان،بدين وسيله به جزئيات مستند بيشتري از فعاليت هاي اين شبکه دست پيدا کرديم.شبکه عنکبوتي، به نوشته سرمقاله مذکور منتسب به گروههاي روزنامه نگار و وبلاگ نويس و نويسنده و اصلاح طلب و غيره مي باشد و اطلاعات ما که آن را به همان سبک و سياق سرمقاله ي آقاي شريهتمداري نوشته ايم،از اين قرار است :
۱-يکي از شاخه هاي مهم اين شبکه مخوف از سوي شرکت اهريمني مايکروسافت سرويس دهي مي شود که بنا بر اطلاعات رسيده از سوي منابع موثق،شخصي با نام اختصاري «ب.گ»هم اکنون به طرز مخوفي آن را اداره مي کند .توضيح آن که «ب.گ»نه فقط وابستگي خود را به آمريکاي جهانخوار انکار نمي کند بلکه علنا تاکيد مي نمايد که در صدد گسترش خدمات اين شبکه است و اين تاکيد را ضروري مي داند.در همين رابطه ،نام و مشخصات کليه نويسندگان و روزنامه نگاران ايراني که زير چتر حمايتي شرکت مذکور به طرز شنيعي خدمات اينترنتي دريافت کرده اند عبارت است از:«ع.م»،«م.ن»،«و.ه»و...
۲-هماهنگي ميان مراکز فوق با مرکز اصلي ،ازطريق وبلاگ«و.ن»صورت مي گيرد که در فعاليت مرکزي شبکه مخوف عنکبوتي نقش محوري دارد.اين وبلاگ که اداره کننده آن در کابينه«م-خ»داراي مسئوليت است،تا دو سال پيش در تل آويو آپديت ميشد و شخص شارون با دستياري فردي با نام مستعار«ض.غ.م»هر روز اطلاعات و مطالب و تصاوير و آگهيها و لينکهاي آن را تهيه مي کرد که نقش مهمي در تحريک و انحراف جوانان معصوم و بيگناه داشت ولي پس از اشغال مذبوحانه عراق ،از تل آويو به سايت سلطنت طلبان مقيم آمريکا (شبکهC.N.Nکه حروف اختصاري کلمات: Central Imperialist Oppositionاست) منتقل شد.سي.ان.ان وابسته به راديو پيک ايران بوده و حمايت مالي آن را گروه مافيا بر عهده دارد. بنا بر اطلاعات رسيده،هر کدام از اعضاي مافيا ،اداره يک وبلاگ يا سايت فارسي زبان را بر عهده دارند و هر روز کليه مطالب روزنامه هاي زنجيره اي را مي نويسند و اداره سخنراني ها و ميتينگ هاي اصلاح طلبان را بر عهده دارند و مرکز آنها در اردبيل است.
۳-اسامي اعضاي جذب شده به اين شبکه اهريمني مخوف،در اداره مهاجرت رژيم صهيونيستي موجود است که شخص جان کري آن را فهرست نموده است.فعالان فاسد اين شبکه،همگي از طريق اتو بوس و ميني بوس با مجلس ششم رابطه داشته اند که نام و مشخصات کليه اين افراد و شماره شناسنامه آنها در فايلهاي اداره ثبت احوال موجود است و دربانک اطلاعاتي موسسه استعماريADIDASکه يک مرکز توليد اطلاعات مسموم صهيونيستي براي مناطق حاره روي خط استوا است منتشر شده است.پس از انفجارهاي نجف،آرم اين موسسه ،در ارتفاعات کلک چال روي کفشهاي«ب.ن»که از عناصر افراطي جبهه موسوم به اصلاحات است مشاهده شده که بلافاصله گزارش شده است.در همين رابطه،اسامي روزنامه نگاراني که وبلاگ شخصي دارند عبارت است از:«م.ر»،«م.ق»،«آ.س»و...
۴-مرکز کنترل و هدايت اين شبکه اهريمني در آمريکا،پس از شناسايي اعضاي جديد،با ترفندهاي ناجوانمردانه اي از قبيل آدم ربايي و آدم خواري ،آنها را جذب نموده و سپس با برگزاري جلسات توجيهي،آنها را به شبکه وصل مي نمايد.اين جلسات توجيهي،معمولا بين ساعت ۲ تا ۵ بعد از نيمه شب در محوطه زمين چمن يکي از ميادين تهران به صورت کاملا محرمانه انجام مي گيرد که حاضرين در آن به فسق و فجور مي پردازندو فعاليت هاي مربوط به سايت هاي اينترنتي و روزنامه هاي زنجيره اي و محفل هاي دو گروه افراطي مدعي اصلاحات را نيز سازمان مي دهند.اين افراد پس از وصل شدن به شبکه،به مراکز دولتي يا غير دولتي يا جلسات سخنراني نفوذ نموده،اخبار آن را با مشمئز کننده ترين شيوه،در روزنامه هاي زنجيره اي يا غير زنجيره اي يا سايتها يا وبلاگها منعکس کرده،سپس براي رها ساختن جوانان اين مرز و بوم در چنگال گرگ هاي درنده فساد و فحشا،مقاله تحليلي مي نويسند که اين،سند ديگري است بر محکوم ساختن جنايات امپرياليسم خبري و تحليلي و مقاله اي.
۵-در باره اين شبکه عنکبوتي، گفتني هاي ديگري است که در آينده نزديک ابعاد آن را تا ته خواهيم شکافت...

Posted by roya sadr at 05:59 PM

September 23, 2004 | پنجشنبه، 2 مهرماه 1383

جشن معلوم الحال خانه سينما

با اين که بيش از يک هفته از برگذاري جشن کذايي خانه سينما مي گذرد،بنا به گزارشهاي رسيده ، هر لحظه ابعاد جديدتري از اين فاجعه هولناک ملي و بين المللي و کهکشاني مخابره مي شود که تاثر شديد اقشار مختلف جامعه را برانگيخته است تا آنجا که صفوف بهم فشرده مردم ،هر روز در خيابانها رژه رفته و در اين رابطه به سينه زني مي پردازند. در حالي که با درخواست مجلس از وزير ارشاد مبني بر گزارش دقيق اين مراسم ،مساله به مراحل سرنوشت سازي رسيده است،موارد زير از سوي بي بي گل پرس به استحضار مي رسد. لازم به ذکر است که مطالب داخل گيومه ،عينا از سخنان نمايندگان مجلس یا روزنامه هاي ارزشي یا غیره(!) نقل شده و هر گونه ساختگي بودن آن تکذيب مي گردد:
*********
***الف-در جشن مبتذل مذکور،«پوششهاي بسيار زننده و آرايشهاي وحشتناک مشاهده مي شد.»چنانچه برادران جان بر کف ايثارگر ما،توانستند با درايت و تيزبيني خاصي،چهارده جفت ناخن پاي لاک زده،چهل و شش کاکل موي مش زده و سي و پنج جفت پاچه شلوار مدل برمودايي را شناسايي نمايند و مستقيما به علت عارضه قلبي به بخش مراقبتهاي ويژه منتقل گردند.
***ب-«گوهر خير انديش بارها روي صحنه با لحن خاصي خطاب به حضار مي گفت:الهي قربونتون برم.» که به گفته منابع موثق ،چند جوان معلوم الحال در مراسم در اين رابطه غش کردند که بلافاصله دستگير شدند.جا دارد به خاطر اين صحنه هاي غير اخلاقي،از سوي وزير ارشاد ،سه روز عزاي عمومي در کهکشانها اعلام شود.
***ج-در اين مراسم منحط،«از باصطلاح هنرمندان معلوم الحال قديمي تقدير شد». با وجود اين همه جوان خوش تيپ علاف که حضور آنها روي بيلبوردهاي تبليغاتي و پشت کلاسورهاي مدرسه بعضيها،سند هنرمند بودن آنهاست،چرا بايد دست بدامن کساني شويم که سالها خاک آلوده و مسموم و استعماري صحنه را خورده اند؟
***د-«بخشي از اهانت هاي وارد شده و دهن کجي به ارزشها در اين جشن کذايي،سازماندهي شده بود و با تمرين و برنامه قبلي صورت گرفته بود.»چنانچه بنا براعترافات يکي از عليا مخدرات،نامبرده از ماهها قبل ،پاچه شلوارش را براي اين مراسم کوتاه کرده بود و جاسوسهاي سيا و موساد و ديگر وابستگان بيگانه نيز در جريان اين تغيير استراتژي در رابطه با ارتفاع شلوار نامبرده بوده اند.
همچنين از جيب يکي از هنرمندان مبتذل،اين ديالوگ کشف شده است که آرم top secretداشته و مستقیما از کاخ سفید برای اجرا مخابره شده است:
(شب-داخلی -سالن میلاد-نمای نزدیک)
ب-ن :چطوری؟
س-م:مثل پلو تو دوری.
(ب-ن و س-م با هم دست می دهند.سپس به ارزشها دهن کجی می نمایند.)
(نمای نزدیک از دهن کجی نامبردگان)....
***هّّّ-در شرایطی که می رویم تا در کلاسهای دانشگاهها نیز پرده کشی های دشمن شکن داشته باشیم،«مراسم به صورت مختلط انجام شد»که این امر سند دیگری است بر محکومیت وزیر ارشاد و «جا دارد نامبرده مورد بازخواست و تنبیه و عزل به خاطر این تخلف»وتخلفات دیگر قرار گیرد و همراه هنرمندان معلوم الحال روغن داغ گردد.
***و-«در این مراسم یادی از فجایع اخیر دنیا نشد.آیا متولیان هنر هفتم نباید احساس مسئولیتی کرده و هتک حرمت زورمندان را محکوم کنند ؟»آیا وزارت ارشاد نباید برای این گونه مراسمهای هنری،ٔ اداره تشخیص و شناسایی هتک حرمتها توسط زورمندان ٔ ایجاد نماید ؟
***ز-بنا به اظهار منابع موثق،«ابوالحسن داوودی مسئول خانه سینما،پس از احضار به دادگاه،تمارض کرده بود و ناراحتی قلبی نداشت.»یکی از خبرنگاران نفوذی،نامبرده را روی تخت سی-سی-یو در حال بشکن زدن و انجام حرکات سنگین از قبیل بلند کردن هالتر و پرتاب دیسک مشاهده نموده بود که سند دیگری است بر جنایات اخیر آمریکای جهانخوار.
.....موارد دیگر،از طریق بوق و کرنا،متعاقبا اعلام خواهد شد./

Posted by roya sadr at 01:04 PM

September 18, 2004 | شنبه، 28 شهریورماه 1383

منشي

دوست عزيزي که تازگي ها موقعيتي براي خودش دست و پا کرده و سري ميان سرها در آورده،اخيرا يک منشي استخدام کرده است.
تلفن را که مي گيرم،از آن طرف سيم، اول سلام مي کند و مي گويد که فعلا صحبت با دوستم مقدور نيست.بعد مي خواهد که لطف کنم و شماره تماسم را بعد از شنيدن صداي بوق بگذارم تا بعد با من تماس بگيرد.سپس با عجله قطع مي کند و بوق مي زند.
در وانفساي تورم نيروهاي بيکار،معلوم نيست دوست عزيزم اين منشي عتيقه را از کجا پيدا کرده است.منشي عجول بي تربيتي که حتي منتظر جواب من هم نمي شود.منشي يکدنده اي که هر وقت تلفن مي کنم،فقط حرف خودش را بدون حتي يک کلمه پيش و پس کردن مي زند.منشي پررويي که هر چه به او بد و بيراه مي گويم و در پاسخ سلامش، «سلام و زهرمار» تحويل مي دهم، ککش هم نمي گزد و حرف خودش را مي زند.منشي بدقولي که اگر چه هميشه مي گويد بعدا با من تماس گرفته خواهد شد ولي هيچ وقت تلفن نمي زند تا ببيند چه حرفي با دوستم دارم.
مي خواهم به دوستم بگويم که او را عوض کند ولي حيف که منشي به او نمي گويد که يک دوست قديمي مدت هاست که به او تلفن مي زند و کارش دارد.

Posted by roya sadr at 03:22 PM

September 16, 2004 | پنجشنبه، 26 شهریورماه 1383

پرومته در اينترنت

...در اساطير يونان آمده است که پرومته به دليل ارتکاب دزديدن آتش (نماد بصيرت و آگاهي) از بهشت و هديه آن به زميني ها ، بر تخته سنگي به زنجير کشيده شد و هر صبح عقابي تيز چنگال جگر او را درمي آورد و مي خورد.آنگاه شبانگاهان دوباره سالم مي شد و روز از نو و روزي از نو... و اين مجازات آگاهي دهندگان است...
************
پرومته در دادگاه
*************
توضيح ضروري:سند تاريخي زير، از دادگاه پرومته استخراج شده است و مطلقا هيچ ربطي به بعضي از جريانات نداشته،با شايعه پراکنان مطابق قانون هرکي- هرکي رفتار خواهد شد:
س - اي پرومته نگونبخت!اين گناه سترگ چه بود که تو کردي و هرمس ما را از آن آگاه ساخت و سر و صداي آن بر بلنداي المپ پيچيد و خواب قيلوله ما را برآشفت؟
ج - اي آگامنون بزرگوار!آپولون را سپاس مي گذارم که درخور چنين بد و بيراهي نيستم.اين بنده خدايان جسارتا چند نظر و تحليل آوردم و براي بالا بردن سطح افکار عمومي گذاشتم روي سايت کائنات.
س - شگفت مخلوقا که تويي!چانه به کار ميانداز و ياوه نسرا که آوازه تبهکاري تو در آسمانها بيش از همه است.حضرتعالي غلط کردي خودسرانه آگاهي براي انسان ميرا صادر کردي تا طره هاي ازلي بر پيشاني ناميراي خداي خدايان موج برداشته و المپ به لرزه درآيد.
ج - به زئوس سوگند من به ريش پدرم خنديده ام که منشا چنين تبعاتي شده باشم.آپولون را شاهد مي گيرم که نمي دانستم آگاهي بخشي اينقدر درخور عقوبت است .
س - خاموش .تو محکوم به برهم زدن نظم کائنات و عالم وجود مي باشي و اين پرونده کاملا قانوني است و هيچ نکته مبهمي در آن وجود نداشته،دست فاسد استکبار جهاني و در راس آن ونوس منحط از آستين معلوم الحال حضرتعالي پيداست.
ج - اي آگامنون بزرگ!برمن رحم آور!گور باباي آگاهي و ملحقات آن!از اين پس اينجانب،تنها مطالب آموزنده کشکي و پشمي روي سايت خواهم برد تا از آتش قهر خدايان در امان باشم.
س - زکي پرومته نابکار!شگفت مخلوقا که تويي.خيال کردي ما خريم؟چنان زهر چشمي از سينه چاکان آگاهي خواهيم گرفت تا بدانند با کي طرفند!برو تا بعد...

Posted by roya sadr at 02:55 PM

September 07, 2004 | سه شنبه، 17 شهریورماه 1383

چند برداشت از دو مرغابي و يک لاک پشت

توضيح غير ضروري:کساني که در اينجا از آثارشان برداشتهاي نا مربوط(!)صورت گرفته است،به سبک اجناس بازارهاي ميوه،در هم انتخاب شده اند.نگارنده به احترام برخي از اين بزرگان کلاه احتماليش را از سر برمي دارد.
===============
برداشت اول:ريموند کاروري
===============
دو تا مرغابي با يک لاک پشت توي يک آبگير زندگي مي کردند.زماني رسيد که فصل کوچ بود و مرغابيها مي خواستند بگذارند و بروند.لاک پشت اشک ريخت که:دلم برايتان تنگ مي شود...
مرغابيها گفتند:باشد...حتما...بلند شدند،ظرفها را جمع کردند و چمدانها را بستند و ظرفشويي پر شد.مرغابي گفت:ظرفشويي پر شد...انگار نياز داشت توضيح دهد.لاک پشت تصديق کرد که:آره ...و خميازه کشيد.ظرف يخ هنوز روي ميز بود و پايه ميز لق...لق ميکرد.توي کوچه يک تريلي هيجده چرخ داشت گاز مي داد و از توي لوله اگزوزش پت...پت دود مي آمد...

==============
برداشت دوم:سالينجري
==============
دو تا مرغابي با يک لاک پشت توي يک آبگير زندگي مي کردند.زماني رسيد که فصل کوچ بود و مرغابيها مي خواستند بگذارند و بروند.لاک پشت اشک ريخت که:دلم برايتان تنگ مي شود...
...جدي مي گم.خيلي تنگ...بعدش گفت حالم يه جوريه و دارم بالا مي آرم...مرغابيها که کلاههاي مسخره و غمگيني سرشون گذاشته بودن ،خنديدن.صداي خنده شون که اومد،لاک پشت افسرده شد و احساس تنهايي بهش دست داد.بعدش مرغابيها گفتن که از ملاقات لاک پشت خوشوقت شدن.هميشه يکي داره به اون يکي مي گه که از ملاقاتت خوشوقت شدم.در صورتي که اصلا هم از ملاقاتش خوشوقت نشده...بعد از اين که بهش گفتن ديرشون شده،لاک پشت گفت:«بشينين يه گيلاس ديگه بزنين.من بدجوري تنهام.ترو خدا بشينين...»ولي اونا گفتن که نميتونن.الآنش هم ديره...بعد به لاک پشت گفتن بره چوب بياره دو طرفشو بگيرن دندون.
لاک پشت که اومد،اونا رفته بودن.مرغابي هاي عزيز!هميشه گند مي زنن به زندگي آدم.قضيه يه جورايي خنده داره...هر چي مزخرف تر باشه خنده دار تره.

=================
برداشت سوم:پائولو کوئيلويي
=================
دو تا مرغابي با يک لاک پشت توي يک آبگير زندگي مي کردند.زماني رسيد که فصل کوچ بود و مرغابيها مي خواستند بگذارند و بروند.لاک پشت اشک ريخت که:دلم برايتان تنگ مي شود...
مرغابيها که مي خواستند در جاده روياهايشان گام برداشته،شلنگ تخته اندازان نيروهاي خود را براي طي طريق سلوکي عرفاني تا جنگلهاي واقع شده روي مدار ۶۴ درجه کره زمين متمرکز سازند،گفتند:«اي سالک!قطرات اشک را با عشق از گونه هايت پاک کن و آتش زنه دلت را با ‌ذغال معرفت روشن ساز تا سالکين سرگردان بتوانند آتش منقلشان را در سرماي نيمه شب با آن روشن نموده،و خداي نکرده نچايند و چه بسا بتوانند يک قوري مملو از چاي با قندهايي به پهلو علم نمايند.»لاک پشت گفت:«چرا چرند مي گين؟مي خوام با شما بيام.»مرغابيها گفتند:«اي سرگردان!تو هنوز دلت در طريق عشق آب بندي نشده است.برو کشکت را در کشکدان عالم وجود بساب.»آن وقت بالهايشان را تا انتهاي پهناور افق در درازناي لايه سوراخ ازن گشودند و به سمت خورشيد باشکوه پرواز کردند و لاک پشت زير لب گفت :«برين بابا حال ندارين!»
============================
برداشت چهارم:زويا پيرزادي(در عادت مي کنيم)
============================
دو تا مرغابي با يک لاک پشت توي يک آبگير زندگي مي کردند.زماني رسيد که فصل کوچ بود و مرغابيها مي خواستند بگذارند و بروند.لاک پشت اشک ريخت که:دلم برايتان تنگ مي شود...
بعدش گفت:ديگر غذا بهم نمي چسبد.حتي اگر به رستوران يکتا بروم و همبرگر بخورم،آن هم با آن دوغها و سان کوئيک هايش،باز هم نمي چسبد.مرغابي گفت:مادرم عادت دارد خريدش را از آجيل تواضع بکند.و افزود:تواضع توي خيابون شريعتي نرسيده به چهار راه قصر ...از ساعت ۹ صبح تا ۱۰ شب يکسره به جز ايام تعطيل باز است و چه بويي دارد آنجا.بوي تخمه آفتابگردان و تخمه هندوانه و تخمه کدو و تخمه خربزه و پسته کله قوچي و گز اصفهان...به اصفهان که رسيد لاک پشت خنديد و گفت:اي شيطون!و صورتش گل انداخت...
==========================
برداشت پنجم:فهيمه رحيمي
==========================
دو تا مرغابي با يک لاک پشت توي يک آبگير زندگي مي کردند.زماني رسيد که فصل کوچ بود و مرغابيها مي خواستند بگذارند و بروند.لاک پشت اشک ريخت که:دلم برايتان تنگ مي شود...
تا آنجا که رودخانه اي از اشک بر کف زمين جاري شده و دل هر خواننده اي را از اعماق قلب و روده و معده و کليه جهاز هاضمه لرزانيد.لاک پشت گفت:منو با خودت ببر.مرغابي گفت:من به تو خيانت کردم و آنچه نبايد مي شد شده است.لاک پشت تمام فريادي را که در گلويش محبوس مانده و براي روز مبادا ذخيره نموده بود آزاد کرده،گفت:الهي جز جيگر بزني،مرتيکه الدنگ با اون چشاي باباقوريت که همچين منو طعمه بي گناه اسير آدمهاي عشق آتشين دروغين سنين عنفوان نوجواني نموده و حالا مي گويم که من يک غده بدخيم اندازه خربزه مشهدي کنار هيپوتالاموس مغزم ذخيره ساخته ام...اين را گفت و تالاپي به زمين افتاد...
---------------------------------------------------------------------------------------------------
*يک توصيه: اينجا رو حتما بخونيد.مدتها بود مي خواستم بهش لينک بدم که بدين وسيله مي دهم!

Posted by roya sadr at 09:52 AM

August 31, 2004 | سه شنبه، 10 شهریورماه 1383

سوئ تفاهم

عماد افروغ،نماينده تهران:«اولين نياز جوان ازدواج و آخرين نياز جوان آزادي است.»
شرق،۲۹مرداد
****
در همين رابطه تغييرات پيشنهاد مي شود:
ميدان آزادي به ميدان نيازهاي کاذب
ورزشگاه آزادي به ورزشگاه نکاح
ميدان حر به ميدان زن و بچه دار
خيابان جمهوري به خيابان تاهل

**شعر نظير:
زير چکمه اي
يک جوان از ته دل مي خنديد
او
در بله بروني جواب گرفته بود...!

**جمله قصار:من جانم را مي دهم تا تو زنت را بگيري!

**شعار استراتژيک اول و آخر:اي آزادي!به نام تو،چه کشکها که در کشک ساب انقلاب ساييده نشد!

Posted by roya sadr at 09:07 AM

August 20, 2004 | جمعه، 30 مردادماه 1383

المپيک و خواهران

در راستاي خيلي مسايل،سوالات زير را از يک منبع موثق پرسيديم و ايشان جواب دادند.
**آيا حضور خواهران گرامي در بازيهاي حماسي و غرورآفرين و دشمن شکن المپيک مجاز است؟
ـحضور اين همشيره هاي محترمه اگر موجب مفسده باشد ممنوع و در غير اين صورت غير مجاز است و اولي بر ترک حضور آنان در هر انظار عمومي اعم از داخلي و خارجي است.
**با توجه به اين که در رژه بازيهاي المپيک،خواهران و برادران ورزشکار،به حالت مختلط شرکت مي نمايند،حضور ورزشکاران ايراني در اين مراسم چه حکمي دارد؟
- بايد با اين مساله به صورت نرم افزاري و سفت و سخت افزاري کار کنيم ودر راستاي ارايه الگوهاي نو به جهانيان،بايد بين خواهران و برادران ورزشکار هنگام رژه،پاراوان يا پرده متحرک نصب گردد.
**تکان دادن سر و دست و گردن خواهران ورزشکار هنگام رژه در برابر ابراز احساسات تماشاچيان چه صورتي دارد؟
-خواهران محترمه نبايد خودشان را در ملا عام تکان بدهند ولو نيم درجه ريشتر در برابر احساسات تماشاگران.
**سوالات ديگري هست که...
-ما متاسفانه وقتمان محدود است و بايد برويم روي مدل و الگوي پوشش خواهران و برادران ورزشکار در کل عالم وجود طرح بدهيم.سوالات ديگر باشد براي بعد...

Posted by roya sadr at 02:52 PM

August 15, 2004 | یکشنبه، 25 مردادماه 1383

بي بهونه،زير بارون،توي جوب

ميرزا مظفر مرزن آبادي(گوگولي مگولي)که از ۸ سالگي به طور حرفه اي وارد دنياي موسيقي شده،با رد نقدهاي غير منصفانه که از مغزهاي حسود غير حرفه اي نادان مغرض بيسواد تراوش مي کند،ابراز مي دارد که براي موقعيت کنوني خود زياد زحمت کشيده و در حال حاضر که دوران اوج را در ۱۸ سالگي سپري مي کند،اميدوار است با توليد هشتصد و شصت و چهارمين آلبوم خود،دنياي موسيقي از جمله راک و پاپ و کلاسيک و فولکلوريک و سنتي را دچار پس لرزه هاي بنيادين سازد.نوار جديدش تلفيقي است از هارمونيهاي جاز آمريکاي مرکزي و حوزه کارائيب با گوشه ها و دستگاه هاي اصفهان،ماهور،شور،بيات ترک و سبک درويش خان که در قالب POST_PUNKساخته شده و نواي فولک را با موسيقي مدرن و الکترونيک به نحو جالبي در هم آميخته و «تي قربان پسر»نام دارد.او که اين قطعه را به اصرار کنسرواتور وين ساخته است،ابراز ميدارد که بر اثر شنيدن خبر جنگهاي داخلي اسپانيا در ابتداي قرن اخير ،دچار ياس فلسفي شده و ديگر علاقه اي به ارايه اين برنامه در غرب تجاوزگر غاصب نداشته،آن را براي اجرا پشت گل بته هاي يکي از استوديوهاي فيلمبرداري سيما(تلويزيون سابق)مناسب مي داند.وي ابراز مي دارد که براي سهولت در اجرا،براي استتار گيتارباس از درخت چنار استفاده مي کند و نوازنده کمانچه را پشت چرخهاي درشکه مي نشاند.شايد در دنياي موسيقي راک و پاپ و هوي متال و سنتي و غيره در يکصد سال اخير،کمتر اجرايي در جهان وجود داشته باشد که چنين ابتکاراتي به خرج دهد.
ميرزا مظفر که از بدو تولد به موسيقي علاقه داشته،روزهاي شيرين نوزادي را به ياد مي آورد که پدرش همنوا با او فرياد مي کشيده که:«زبون به دهن بگير بچه...سرم رفت...»
نوجوان بود که توانست ملوديهاي ساده و پيچيده را در هم ادغام نموده و قطعات بندري را با اجرايي در مايه کلاسيک همراه با بداهه نوازي کمانچه در مايه هاي شور ارايه دهد که به علت اعتراض همسايگان دائر بر اينکه :بر پدر مردم آزار لعنت،اجراي نامبرده نيمه تمام ماند و عالم موسيقي در تعليقي پايان ناپذير فرو رفت.
او که از شهرت و مصاحبه با کليه رسانه هاي داخلي و خارجي بشدت مي گريزد،اخيرا به طور رسمي اعلام کرده است که مي ميرد براي خورشت بادمجان و ظرف امروز و فردا در ساعات اداري به خانه بخت مي رود وشماره کفش وي ۴۴ مي باشد که براي پاي يک
هنرمند قطعا اندازه بزرگي است.
او در انتها مي گويد:«من براي موسيقي زحمت بسيار کشيده ام و حالا حس مي کنم که عالم موسيقي در جهان و کهکشانها مديون زحمات من است.براي من الگوي ابدي و نهايي،عمه ام مي باشد که قربان صدقه ام رفت و مرا تشويق نمود.مهم نيست که چقدر به من انتقاد دارند.مهم اين است که چقدر قربان خودم مي روم.چقدر از انتقادهايي را که کارشناسان به من مي کنند بايد جدي گرفت؟هيچکدام.گور باباي کارشناسان.»
آهنگ هاي او،مضامين مختلف دارند.مضاميني مانند:مضرات سيگار و قليان و تريلي هيجده چرخ(به سفارش اداره اماکن)،عشق در محل توقف مطلقا ممنوع(به سفارش اداره راهنمايي و رانندگي)،و...
مضامين اشعار او،بسيار تکان دهنده است،به گونه اي که تا کنون نامبرده در رابطه با حرکات موزون هواداران بخصوص در ناحيه کمر از سوي نيروي انتظامي تذکرات مکرر داشته است.
ترانه هاي وهم انگيز او،به علاوه کمپوزيسيون تيره و تار موسيقي و صداي سرد و عميق او(بخصوص وقتي بندري مي خواند)براي کودکان اين سرزمين شديدا جنبه نوستالژيک داشته ،يادآور عصر شيرين دايناسورهاست.
اينک توجه شما را به فرازهاي مهمي از آخرين ترانه او جلب مي کنيم که غناي ادبي،نوآوري و ديزاين آن فوق العاده بوده،درونمايه تفکر اعتراضي از اعماق آن مي جوشد ،سر مي رود و بر پهنه گيتي فوران مي نمايد:
-----------------------------------
بي بهونه،زير بارون،توي جوب
------------------
بي بهونه،زير بارون،توي جوب آخه برا چي گذاشتي رفتي؟(۲بار)
حالا که گذاشتي رفتي منم خون گريه مي کنم روزي ده هزار ميلي ليتر
يوها ها ها ها ...يوها يوها ها ها ها ...يوها...

Posted by roya sadr at 11:49 PM

August 07, 2004 | شنبه، 17 مردادماه 1383

اراذل و اوباش


اين مطلب تقديم مي شود به رختکن خاطرات به خاطر عذاب وجداني که بعد از خواندن کامنتش بهم دست داد!

-------------
بنا بر اطلاعيه نيروي انتظامي:«تعدادي از جوانان و نيز بعضا اراذل و اوباش به صورت دسته جمعي در راهروهاي پارک ها و مسير عبور مردم اقدام به بازي هاي ميداني مثل واليبال و
بدمينتون و حرکات دسته جمعي و... مي نمايند.»
بر همين اساس جملات قصار زير به کليه سينه چاکان ارزشهاي بشري در تمام عالم تقديم مي گردد:
*يک شاعر:من اراذل و اوباشي را ديدم که راکت بدمينتون دستش بود و چه با وقاحت توپ مي زد!
*يک مادر:اوا!خاک به سرم!بچه ام افتاده دنبال خلاف؛توي پارک توپ بازي مي کنه.
*يک عارف چيني:اي اراذل و اوباش!توسط تو-چه تکانها که به بدنها داده نشد و چه توپها و راکت ها که به هوا نرفت!
*يک نيروي انتظامي:نيروهاي جان بر کف ما توانستند طي يک عمليات ضربتي چهار اراذل و اوباش در رده سني ۳ تا ۴ را در حال انجام عمليات شناسايي کنند و از آنها دو عراده توپ که داراي لايي نيز بودند به غنيمت بگيرند.
*يک روانشناس:اختلالات روان پريشي و روان نژندي از نقطه نظر آنومي اجتماعي و املا و انشا و کج رفتاري پاناسونيک از نوع رفتارهاي اراذليگري و اوباشيگري ؛زماني رخ مي دهد که فرد مبتلا خودش را يا راکت را يا توپ را مرتبا در ملا عام به جولان درمي آورد.به طوري که گاه حتي عابر پياده مجبور مي شود راهش را کج کند و از آن طرف برود.علايم باليني آن عبارت است جنباندن خود و وسايل ورزشي در ملا عام.
*يک نويسنده نهيليست:در پارکها اراذل و اوباشهايي است که مثل خوره توپ را در ملا عام در انزوا پرت ميکند و توي سر زمين مي کوبد...

Posted by roya sadr at 07:22 PM

August 04, 2004 | چهارشنبه، 14 مردادماه 1383

طبيعت بي جان

خيلي وقت است-مدت زماني طولاني است-که نويسنده نشسته پشت کامپيوتر و دارد منتهاي زورش را به کار مي برد بلکه بتواند يک زن و يک مرد را داخل يک صفحه مونيتورجا بدهد.
مرد کار دارد.هميشه خدا کار دارد.شنبه کار دارد.يکشنبه کار دارد...همين طوري تا پنجشنبه کار دارد.حتي جمعه هم کار دارد.او بي حوصله مي گويد:«من کار دارم.»و از کادر مي زند بيرون.زن با دلخوري مي گويد:«هميشه همين جوري است.» و تنها و بلا تکليف بغ مي کند و مي ايستد روي صفحه.
نويسنده حس مي کند که حضور يک زن تنهاي بلاتکليف و دلخور با آن قيافه بغ کرده آن هم درست وسط يک صفحه مونيتور در جامعه سنتي پسامدرن فاقد امنيت اجتماعي امروز درست نيست و برايش حرف در مي آورند.اين است که مي رود بلکه بتواند مرد را از خر شيطان پياده کند...اما بشنويد از مرد که فارغ البال خارج از کادر دارد براي خودش يک کارهايي مي کند(چه کارهايي؟به خواننده و نويسنده مطلقا مربوط نيست).نويسنده غافلگيرش مي کند و به او مي گويد:«من به نام تمام کساني که داستانم را مي خوانند از شما مي خواهم...از شما مي خواهم...» و فکر مي کند که از مرد بخواهد چي؟!از مردي که هميشه خدا کار دارد و هيچ وقت بيکار نيست که به حرف ها و درددل هاي بي سر و ته اين و آن گوش بدهد؟اين است که حرفش را مي خورد و بر مي گرددو مي رود سر داستانش و سراغ زن که تنهاست...
تحت تاثير داستانهاي اسطوره اي مادر شوهر هاي اقوام مايا و اينکا فکر شيطنت آميزي از ذهن نويسنده مي گذرد که:«چه طور است سرش را با يک بچه گرم کنم؟»و با سلام و صلوات بچه کوچکي را در کادر کنار زن مي نشاند.بچه جيغ مي زند و محدوده نسبتا وسيعي از صفحه را خيس مي کند و به دستگاه آسيبهاي جدي واردمي سازد.بعد راه مي افتد و به کليه حريم هاي مونيتور تجاوز مي کند.زن تنهاي بلاتکليف -دلخور و عصبي دنبالش مي کند و آههاي کوتاه و جيغ هاي بلند مي کشد.نويسنده سرسام مي گيرد .بچه را برمي دارد مي گذارد بيرون کادر کنار مرد که همچنان به فکر کارهاي خودش است.آن وقت نويسنده دوان دوان برمي گردد به طرف مونيتور تا ببيند چه خاکي توي سرش بکند. مي آيد و مي بيند صفحه سفيد است.سفيد سفيد.زن داستانش نيست.مثل اين که آب شده رفته توي دستگاه.با خودش مي گويد:«حق داشت بيچاره.با اين زندگي مزخرفي که من برايش ساخته بودم.لابد خسته شده و گذاشته رفته يا از خجالت زندگي آب شده يا کوچيک شده اندازه يک نقطه و يا هر چي.اصلا به من چه!مهرش حلال-سرگذشتش آزاد.»و بعد با خودش فکر مي کند که چرا من هميشه شخصيتهايي ميسازم که يا خيال مي کنند آنقدر گنده اند که با کسي ديگر توي کادر جايشان نمي شود - يا خيال مي کنند آنقدر کوچکند که بدون کسي ديگر توي کادر گم مي شوند -يا هيچي هم راجع به ابعاد خودشان فکر نکنند اصلا از توي داستان فرار مي کنند و پشت سرشان را هم نگاه نمي کنند؟
آن وقت نويسنده مي گردد بلکه شخصيتهايي براي داستانهايش پيدا کند که همه شان توي يک صفحه جا بشوند و هي نگويند کار دارند و هي خيال نکنند خودشان خيلي بزرگند و صفحه برايشان کوچک است يا برعکس.آدم هاي ساده و معمولي اندازه هم.با روابط ساده و معمولي-در يک فضاي ساده و معمولي...
خيلي وقت است-مدت زماني طولاني است-که نويسنده نشسته پشت دستگاه و دارد منتهاي زورش را به کار مي برد.بلکه بتواند...بلکه بتواند...بلکه بتواند...

Posted by roya sadr at 12:50 PM

July 26, 2004 | دوشنبه، 5 مردادماه 1383

صدور فرهنگ از نوع فوتبالي

مديريت محترم کنفدراسيون فوتبال آسيا
خواهشمند است بنا به دلايل زير تنبيه انضباطي سه بازيکن خاطي را لغو فرماييد.مزيد امتننان است:
۱- يکي از دلايل مهم اين برخوردها از سوي بازيکنان خوب و بافرهنگ و شايسته و بااخلاق ما, گرماي هوا و شرجي بودن آن بود.ما ايراني ها اصولا سالهاست که به سرما و گرماي هوا حساس شده ايم و به علت گرم بودن و يا سرد بودن هوا همديگر را سر صف ها و توي خيابان ها و سر چهارراهها و موقع رانندگي و توي مغازه ها و توي خانه ها کتک مي زنيم.چند بار نيز به چيني ها تذکر داده بوديم که شايسته است تدابيري براي جلوگيري از گرماي هوا و شرجي بودن آن اتخاذ کنند ولي متاسفانه به هشدارهاي تکان دهنده ي ما توجه نکردند.
۲- يکي ديگر از عوامل اين واقعه استرس بچه ها بود.ما اصولا حساس ترين ملت از عصر حجر تا کنون بوده و براي جلوگيري از استرس و خالي نمودن بغضهاي واخورده,در خيابانها بوق زده,ويراژ داده و بدين وسيله در ملاء هاي عام تعادل رفتاري اجتماعي را برقرار مي کنيم.عزيزان ورزشکار ما متاسفانه چنين امکاناتي را در ميدان مسابقه نداشتند.اين بود که تمايل پيدا کردند بزنند همديگر را و بازيکن حريف را لت و پار نمايند.
۳- دنيا بايد بداند که ما سالهاست مي خواهيم فرهنگمان را صادر نماييم ولي دستهايي در کار است که نمي گذارد با خيال تخت اين عمل مهم را که در حقيقت خدمت به کليه ي ملل مظلوم جهان است انجام دهيم.اين بار نيز دست آمريکا از ساق پاي بازيکنان عماني بيرون آمد و نامبردگان, ما را دچار استرس و گرما و شرجي بودن هوا نمودند و در امر صادرات امور فرهنگي اختلال جدي ايجاد کردند ولي ما موفق شديم با همت بلند بچه ها مقاديري از فرهنگمان را با ضرب و زور و مشت و لگد هم که شده صادر کنيم.
۴- ما بلافاصله پس از پايان بازي طي يک نشست اضطراري تصميماتي گرفتيم که طي چند ماه آينده آيا اعلام بشود يا نشود, معلوم نيست.لذا از آن مقامات محترم خواهشمنديم که ايندفعه را کوتاه بيايند. دفعه ي بعد يک کاريش مي کنيم.
فدراسيون فوتبال ايران

Posted by roya sadr at 08:44 PM

July 19, 2004 | دوشنبه، 29 تیرماه 1383

توقف جمهوريت و توقيف وقايع اتفاقيه

بعضی ها فکر می کنند با توقف جمهوريت بايد فاتحه جمهوريت را خواند.غافل از آن که جمهوريت برای ملت نجيب و شريف ما اصولا سرابی بيش نبود :که تنها يک هفته روی کيوسک روزنامه فروشيها ظاهر شدو توی بساط سبزی فروشيها رفت و بعد بالکل از قلبها و مغزها پريد...
لذا با اين مقدمه ی بی ربط می رسيم به اين مهم که با توقيف وقايع اتفاقيه به خاطر استفاده از کادر روزنامه های تعطيل شده و توقف روزنامه جمهوريت؛قانون مطبوعات کشور گل و بلبل وارد مراحل سرنوشت سازی در تاريخ بشريت شده است.بر اساس اين قانون جديد:
الف-در صورت تعطيلی يک نشريه-کارکنان آن شايسته است فی الفور سرشان را بگذارند زمين و بميرند.
ب-نشريات جديد مجاز به استفاده از نيروهای نشريات تعطيل شده نمی باشند.مدير نشريه مناسب است از کره مريخ نيرو وارد کند.
ج-داوطلبان استخدام در نشريات جديد موظفند سو ء سابقه در رابطه با نوشتن مقاله يا تهيه گزارش ويا ارتکاب اعمال زشت اشتغال در بخشهای اداری و فنی و دربانی و آبدارخانه روزنامه های معلوم الحال مذکور را نداشته باشند و در اين رابطه مدارک قرص و قايم ارايه دهند.
د-مسولين و غير مسولين قضايی هر وقت عشقشان کشيد موظفند نشريات را به دليل استفاده از نيروهای روزنامه های تعطيل شده توقيف کنند.هر گونه همزمانی با برخی جريانات سياسی از قبيل دادگاه زهرا کاظمی شديدا اتفاقی می باشد.
تبصره-توقيف وقايع اتفاقيه با توقف کار جمهوريت دو مقوله جداگانه بوده؛اولی توسط دادگاه انجام گرفته ولی دومی توسط مدير مسول روزنامه انجام گرفتانده شده است...

Posted by roya sadr at 05:41 PM

July 15, 2004 | پنجشنبه، 25 تیرماه 1383

هنر طنزسازي تلويزيوني در 90 قسمت

امروزه ساختن برنامه طنز 90 قسمتي تلويزيوني، حتي از اخذ مدرك فوق دكتراي دانشگاه آزاد
نيز ساده‌تر است.

حتي شما خواننده عزيز- هرچقدر بي‌استعداد و نابلد- مي‌توانيد با در دست داشتن يقه يكي از آشنايان با نفوذتان در ساعات اداري، هرشب سريال طنز تلويزيوني بسازيد و خيرش را ببينيد. چنانچه يك شاعر اهل عرفان در شرق دور مي‌گويد: «من آدم گنده خوشحالي را مي‌شناسم، كه شب با ساختن يك سريال مي‌خوابد و صبح با ساختن يك سريال ديگر بيدار مي‌شود» و يك شاهد عيني كه شاعر نيز مي‌باشد، مي‌گويد: «من كاسبي را ديدم كه هرشب سريال طنز مي‌ساخت و چه با جيب‌هاي پروپيمان مي‌رفت».

براي اينكه سريال طنزتان- كه هرشب از تلويزيون پخش مي‌شود- شسته و رفته از آب در بيايد، به عوامل زير نيازمنديد:

چند بازيگر مستعد و علاقه‌مند كه توانايي بالايي در سرهم‌بندي نقش‌هاي پا درهوا و ديالوگ‌هاي نيم‌بند داشته باشند. اگر بازيگر كم آورديد، مي‌توانيد يقه اولين كسي را كه توي كوچه به او برخورديد- با در نظر داشتن هيكل نامبرده- بگيريد. يك ضرب‌المثل چيني هست كه به نقل از الياكازان مي‌گويد: «بازي در سريال طنز، غول خفته‌اي است كه در وجود هر ننه قمري بيدار مي‌شود».

چند نويسنده كه قدرت چيدن چهار-پنج تا شخصيت ناجور كنار هم را داشته باشند و بتوانند 45 دقيقه تماشاگر را به همذات پنداري با آنها بكشانند اگر يك يا دو بازيگر مستعد در سريال بود، نويسنده مي‌تواند بار پيش بردن ماجرا را بردوش آنها گذاشته، فلنگ را بسته و از جريان كار، در برود. چنانچه توني موريسون در گفت‌وگويي كه با كمپاني بين‌المللي انجام داده است، مي‌گويد:‌«نويسندگي سخت است و گاهي اوقات لازم است كه فلنگ را بسته و در بروي».

چند تكه كلام و بد و بيراه كه بازيگران با به كاربردن آن، بار طنز اثر را بيشتر كنند. چنانچه يكي از فلاسفه معاصر اسكانديناوي مي‌گويد:‌«تعارف هرچه چارواداري‌تر باشد مردم بيشتر ميخكوب مي‌شوند».

چند اسپانسر مالي براي خدمت فرهنگي به اقتصاد جهاني و خدمت اقتصادي به فرهنگ جهاني، براي چهار ميخ نمودن بنيان‌هاي فرهنگي جامعه و دنيا و مافي‌ها.

***

براي نمونه، مجلس دوم نمايشنامه مكبث نوشته ويليام شكسپير با بكارگيري توصيه‌هاي فوق، بازنويسي شده و براي اجراي تلويزيوني پيشنهاد مي‌گردد، هرگونه استفاده و اقتباس از اين اثر، منوط به اجراي سرهم‌بندي شده آن است.

مجلس دوم

(مكبث وارد مي‌شود)

عيال مكبث به مكبث: اوهوي! كمپوت! ضايع! چشاتو واكن آب پيدا كن، دستاتو بشور اول اون كله پوكتو كاربنداز. خنجرها رو استادش كن! ببر كنار نگهبان‌ها... برو.

مكبث: زپلشك! عمراً اگه برم. گير سه پيچ نده عيال! حوصله ندارم. مي‌ترسم اساسي.

عيال مكبث: آي‌كي‌يو! بدبخت! بيچاره! اين خنجر ما كو؟

مكبث: اوناهاش. اونجا. از طريق شركت تجاري- مالي ياورزاده خريده‌ام. با گارانتي يكساله. متقاضيان مي‌توانند همه روزه در ساعات اداري به كليه شعب مؤسسه مالي-اعتباري بنياد در تهران و دارقوزآباد و كليه شهرهاي بزرگ مراجعه كنند و فرم ثبت‌نام دريافت دارند.

عيال مكبث: آه! چه رمانتيك! آگهي شركت مذكور در جرايد كثيرالانتشار صبح و عصر از قبيل اخبار اقتصاد، رسالت و همشهري نيز چاپ شده است. متقاضيان به توصيه شركت پست بايد شماره كدپستي را روي پاكت بنويسند و آدرس را هم حتماً درجاي مناسب قيد نمايند. شركت مذكور اسپانسر مالي برنامه ما مي‌باشد.

مكبث: بله. هزارها جايزه نقدي و جنسي و ماهانه دو ميليون تومان از طريق شعبه خرم‌آباد مي‌توانيد دريافت كنيد و برو خنجر را كنار نگهبان بگذار و بيا.

عيال مكبث: بروم ببينم چكار مي‌كنم...

(بيرون مي‌رود. صداي در زدن)

مكبث: مرگ!... در باز است... د.... باز هم در مي‌زند... بميري تو...

(ليدي مكبث باز مي‌گردد)

مكبث: ا... تويي عيال؟! شام چي داريم؟!

عيال مكبث (با گريه): اوهو... اوهو... چقدر ترسيدم... مي‌داني؟ ما زن‌ها بسيار ضعيف و توسري‌‌خور و بدبخت هستيم... من مي‌روم قهر می کنم منزل پدرم و در آنجا تخمه مي‌شكنم و قورمه‌سبزي درست مي‌كنم و سريال طنز تلويزيوني مي‌بينم (در حال گريه مي‌رود).

مكبث: (دستش را مي‌گذارد بيخ گوشش و مي‌خواند): آهاي...امان... امان... باز تو كه رفتي... كه رفتي... كه رفتي... (به مدت ده دقيقه)

پرده مي‌افتد.... آگهي بازرگاني...

Posted by roya sadr at 03:50 PM

July 12, 2004 | دوشنبه، 22 تیرماه 1383

از دفترچه خاطرات يک مسافر سرگردان

*سوار تاکسي که مي شوم دو نفر هستم.جلو تاکسي مي نشينم و به راننده مي گويم:«من دو نفر هستم.لطفا حرکت کنيد.» آن وقت او با چهار مسافر حرکت مي کند.
* به خانه که مي روم يک نفر هم نيستم.مادرم به من مي گويد:«تو هيچي نيستي.تو هيچ کس نيستي.از دخترخاله ات ياد بگير که کنکور پزشکي قبول شده و دارد براي خودش کسي مي شود.»
* به «او» که مي رسم يک نقطه ي تسليم به ابعاد اپسيلن در دايره قسمت مي باشم و ما, بنا داريم پس از اخذ ديپلم من به بيکران ها پرواز نماييم و بدين وسيله من به نقطه سوپرمم(کران بالا) عزيمت نمايم.
* به مدرسه که مي روم تعداد بي شماري آدم هستم.سر کلاس به معلم مي گويم:« ببخشيد.ما اجازه داريم بريم آب بخوريم؟» و معلم مي گويد:«شما چند نفريد؟» و بچه ها مي خندند.
* با خودم که خلوت مي کنم يک نفر هستم.يک نفر که هنوز که هنوز است نمي داند چند نفر است!

Posted by roya sadr at 08:25 PM

July 08, 2004 | پنجشنبه، 18 تیرماه 1383

بامشاد-بد حجابی و ماجرای کامنتها!

۱- بعضي از کامنتها در وبلاگهاي مختلف از نظر طنز خيلي جاي کار دارند.فکر کردم در اين راستا و درازا و پهنا(!) يک مطلب طنز بنويسم.هنوز گرم اين سوژه ي بکر! بودم که در آرشيو همين يکي دو هفته اخير نقطه ته خط ديدم روي اين سوژه کار شده.آن هم به چه بامزگي و زيبايي!دستم آمد که در عالم تله پاتي سوژه را از ايشان کش رفته ام!اين بود که کوتاه آمدم.
۲- گفتم پس بروم روي سريال نقطه چين. و پديده بامشاديسم و ارتباط آن با ادبيات لمپنيستي.هر وقت مي خواستم بروم سراغش مي گفتم:ولش کن.اين سريال آنقدر از نظر شخصيت پردازي و ديالوگ نويسي و ... نقص دارد که جاي کار نداشته باشد.تا ديدم در ارکات توي قسمت گروه ها گروهي به نام بامشاد هست که حدود ۱۱۲۰ عضو دارد.من هم شير شدم و گفتم براي روشن ساختن اذهان عمومي! راجع به نقطه چين طنز بنويسم.قالبش را هم پيدا کردم که خيلي هم جالب بود(!!!) و نوشتمش.هنوز گرم اين سوژه بکر(!) بودم که ديشب در نقطه چين گفتند که سريال دارد تمام مي شود و انتقاد از خود و باقي قضايا...ديدم هيچ آدم عاقلي وقتي تنور سرد شد اقدام نمي کند.اين بود که کوتاه آمدم.
۳- گفتم يک سوژه فرهنگي- سياسي-اجتماعي-زيست محيطي! را مطرح کنم.راجع به خبري که همين يکي دو هفته پيش توي روزنامه خوانده بودم.نوشتم و دادم دو نفر بخوانند.دو تايي با هم گفتند:«اين چه مطلب مزخرفي است که نوشتي؟نذاريش تو وبلاگت ها!» حرفهاي ديگري هم زدند که براي حفظ شئونات و عفت عمومي بدين وسيله از ذکر آنها خودداري مي شود.اين بود که وقتي شب مي خوابيدم فکر کردم مطلبم خيلي مزخرف است و توي وبلاگم هم نمي گذارمش.طبيعي است که وقتي صبح از خواب بيدار مي شوي نظرت ۱۸۰ درجه تغيير بکند.صبح با خودم گفتم: مطلبم خيلي هم خوب است و توي وبلاگم مي گذارمش.اين بود که گذاشتمش تا شما هم بخوانيد.به سبک ملانصرالدين که وقتي نامه مي نوشت خودش هم همراه نامه راه مي افتاد و مي رفت تا آن را براي طرف بخواند,من هم توضيح مي دهم که در اين مطلب خواسته ام بگويم برخي از ما براساس تز دائي جان ناپلئونيسم حرکت مي کنيم.همين! شتر مرد...حاجي خلاص...!

*بد حجابي و فک بوش!
اخيرا يکي از خانمهاي نماينده مجلس طي يک افشا گري هولناک پرده از راز حضور سازمان يافته ۴۰ زن بد حجاب در سطح جامعه براي به بد حجابي کشاندن زنان و دختران بي گناه برداشته است.در پي اين افشاگري تکان دهنده خبرنگاران توانستند با جست و جوهاي شبانه روزي در سطح شهر ۳۹ نفر از نامبردگان را در کليه نقاط استراتژيک و غيره استراتژيک اعم از اتوبان و کوچه و خيابان و بيابان شناسايي نمايند.به گفته ي منابع موثق از جيب نامبردگان مدارک معتبري شامل کارت ويزيت دربان کاخ سفيد- شماره تلفن آژانس بين المللي انرژي و شماره موبايل شخص جرج بوش کشف و ضبط شده است.به گفته ي ناظران آگاه تلاش براي شناسايي نفر چهلم هم چنان ادامه دارد.در اين رابطه ماموران به دو ميليون و
پانصد و شصت و چهار هزار و پنجاه و شش نفر مظنون مي باشند که شايد بتوان از طريق متر نمودن پاچه ي شلوار و نيز ارتفاع مانتوي نامبردگان از سطح زمين فاز جديدي از عمليات شناسايي نفر چهلم را آغاز نمود.
يکي از ۳۹ نفر نامبرده در گفت و گويي با خبرنگار ما از اينکه اين طرح مهم و استراتژيک لو رفته است اظهار شگفتي کرد و گفت:«با جرج که حرف زديم قرار بود بين خودمون بمونه.نمي دونيم چه جوري خبر درز کرد؟!...اوا! خدا مرگم بده.»
يکي ديگر از متهمان طي اعترافي تکان دهنده اظهار داشت:« جرج بوش جنايتکار شخصا ارتفاع شلوارمان را اندازه گرفت و دستوراتي در رابطه با اندازه شعاع پاچه ي آن صادر نمود.وي در بخشنامه اي که متن آن رد صندوق هاي فوق سري کاخ سفيد جنايتکار واشنگتن و سازمان مخوف«سيا» نگهداري مي شود براي ما نوشت:
har cheh tangtar koobandeh tar
در هر حال تحقيقات در رابطه با اين عمل مخوف استکبار جهاني ادامه دارد و با شناسايي نفر چهلم مي رود که به مراحل سرنوشت ساز خود نزديک شود. هم چنين از محافل رسمي و غير رسمي جهان خبر مي رسد که « قانون چگونگي پوشش» که اخيرا براي قانون مند کردن پوشش عمومي در معابر و خيابان ها قرار است ارائه شود مشت محکمي خواهد بود بر چک و چانه و دهان و دندان استکبار جهاني.به گونه اي که نظافت چي کاخ سفيد در گفت و گويي با کليه ي کانالهاي خبري دنيا اظهار داشت خودش با گوش خودش شنيده که بوش گفته:« آخ.فکم!»

Posted by roya sadr at 12:43 PM

July 05, 2004 | دوشنبه، 15 تیرماه 1383

جنبش اصلاحات و صد و چند سال تنهايی

بيست سال و يازده ماه و دو روز باران باريد. در اين مدت دوره هايى هم بود كه باران ريز مى شد و مردم فكر مى كردند لابد ديگر بارانى در كار نيست و مى توانند فارغ از خيسى هوا _ كه ذهن ها بر اثر آن ورم كرده بود _ نفسى بكشند و خودشان و لباس هايشان و زندگى شان را از گنديدن تدريجى نجات دهند. آن وقت با اين تصورات شيرين، بطن وجودشان دچار حركات موزون مى شد و يواشكى سرك مى كشيدند و با قيافه هاى اميدوار به انتظار مى ماندند تا بلكه باران بند بيايد و بتوانند پايان آن را جشن بگيرند. اين بود كه بى جهت روزنامه ورق مى زدند و صفحه نيازمندى ها را سطر به سطر مى خواندند و برنامه هاى محنت بار و بى سر و ته تلويزيون را يك به يك نگاه مى كردند و در خودروهاى جمعى بزرگ و كوچك به بحث مى نشستند، بلكه روزنه اميدى پيدا كنند و بتوانند به آن چشم بدوزند، ولى ديرى نگذشت كه مردم عادت كردند ريز شدن گاه به گاه باران را مقدمه دو برابر شدن آن تعبير كنند.

آسمان با طوفان هاى نابودكننده و باران فرو مى ريخت و آب از چپ و راست و بالا و پايين، رفته رفته به همه چيز نفوذ مى كرد. باران,راديو، تلويزيون، روزنامه ها، كتاب ها، قلب ها و مغزهاى آدم ها را شست وشو مى داد و با خودش مى برد و به جاى آن لجن مى كاشت. طورى كه مردم دعا مى كردند كاش اصلاً بارانى در كار نبود و زندگى قحطى زده سابق را داشتند و بر پدر و مادر هر چه باران و آب و آبشار و شيرفلكه و حتى شيلنگ است لعنت هاى آبدار نثار مى نمودند. ديگر حتى براى كلاه هايى هم كه هميشه سرشان مى گذاشتند تا بلكه يك طورى با باران كنار بيايند، تره خرد نمى كردند و فقط صبح تا شب و شب تا صبح دور خودشان مى گرديدند، سر خودشان و سر همديگر غر مى زدند و به زمين و زمان فحش مى دادند، و بعد هم كه خسته مى شدند، ديگر نمى دادند...آئورليانوى دوم يكى از كسانى بود كه براى جلوگيرى از رخوت، دست به هر كارى زد.

براى اينكه هم حوصله اش سرنرود و هم راهى پيدا كند، آمد و گفت كه همه چيزهاى زنگ زده را از نو اصلاح مى كند، تا آنجا كه اول همه اهالى ماكاندو و بعد بچه ها و بعد هيچ كس را با خودش همراه كرد. شروع كرد از لولاها و قفل هاى خانه تا دستگيره هاى در و پله ها و چاله ها را رنگ كردن. چندين سال او را ديدند كه با يك جعبه ابزار، در خانه اين طرف و آن طرف مى رود و با لبخندى مليح، زيرلبى براى همه كس و هيچ كس خط و نشان مى كشد. هيچ كس نفهميد كه آيا به خاطر تصميم عجيب او بود يا به خاطر يكنواختى سرما، كه رفته رفته كرك و پرش ريخت و زبانش بند آمد و روى هم رفته آنقدر از وزنش كاسته شد كه ترجيح داد ديگر سلمانى نرود... و كسى هم دست آخر نفهميد كه سلمانى نرفتن (يا رفتن) چه ربطى به كاهش وزن دارد؟ فرناندا وقتى مى ديد او از يك طرف لولاها و قفل هاى خانه را رنگ مى زند و از طرف ديگر دوباره زنگ مى زند، با خود فكر كرد كه در، لابد هميشه روى همين پاشنه مى چرخد و تا ابدالدهر همين طورى هاست.

آئورليانوى دوم كه تمام وقت خود را صرف گفت وگو درباره قبض و بسط تئوريك اصلاحات لولاها و درها و رنگ زدن و زنگ زدن كرده بود، متوجه شده بود كه كم كم فرسوده مى شود و از بس زير باران قفل ها و لولاهاى قانونى و غيرقانونى را زير و رو كرده بود، غمگين و رام شده بود و به صداى گذشت زمان گوش مى داد. به اميد روزى بود كه اگر هم باران بيايد، لولايى براى رنگ زدن وجود نداشته باشد، و مشغول كشف رمز لحظه اى بود كه در آن زندگى مى كرد... لحظه اى كه اميدوار بود هر چه زودتر بگذرد...

Posted by roya sadr at 08:19 PM

July 01, 2004 | پنجشنبه، 11 تیرماه 1383

جرائم رايانه ای

سروده ريتا ماريا لوكاس ترجمه آزاد از زبان گوامي: رؤيا صدر
ريتا ماريا لوكاس از شاعران معاصر گوام است كه در امر ساختن شعر درباره موضوعات مختلف در اسرع‌وقت در كليه ساعات اداري، متخصص مي‌باشد و كليه سفارشات پذيرفته مي‌شود.

ريتا ماريا لوكاس تاكنون جوايز بين‌الملل بي‌شماري كسب كرده است ازجمله جايزه ويژه انجمن منتقدان صنف كله‌پاچه‌اي بوركينا فاسو در رابطه با سوراخي لايه اوزون.

شعر «برخورد نزديك از نوع جرائم رايانه‌اي» سروده شده توسط ريتا ماريا لوكاس از نظر انتخاب واژگان، وزن و جنس و كيفيت و دوام بي‌نظير بوده، داراي گواهينامه ISO 2004 مي‌باشد كه توجه شعر دوستان اقصي نقاط جهان را به آن جلب مي‌كنيم:


برخورد نزديك از نوع جرائم رايانه‌اي

آقا! شما مجرميد

وبلاگتان مستهجن است

مستهجن يعني سياسي

و اقتصادي

و اجتماعي

و غيره...

ـ مرتيكه الدنگ! غلط مي‌كني يه جور ديگه فكر كني

درگوام

ماسايت‌ها

و وبلاگ‌ها را

و آدم‌ها را

و مغزها را

فيلتر مي‌كنيم

به اميد روزي كه در دهكده جهاني فيلترشكن‌ها را هم فيلتر كنيم و در امر صدور فيلتر حرف اول را بزنيم

آه! آسياب‌هاي بادي را

ما قربان خودمان مي‌رويم

هر روز بيشتر از ديروز!

Posted by roya sadr at 10:33 AM

December 29, 2003 | دوشنبه، 8 دیماه 1382

ملت هميشه در پهنه آسمان

-جناب آقاي فلان!خواهشمند است در رابطه با اقداماتي كه درزلزله اخيرانجام داده ايد متاسفانه و با اندوه توضيح دهيد؟
-بله.ما،بسيار متاسف و متاثر شديم.بايد به اطلاع هموطنان عزيز و هميشه در صحنه و پهنه آسمان برسانيم كه چنين زلزله اي با چنين درجات ريشتري در ژاپن و آمريكا و كل دنيا و بلكه كره مريخ سابقه نداشته است.از همان ساعتهاي اوليه زلزله،نيروهاي امدادي از قبيل پزشك و پيراپزشك و نيروي انتظامي و كليه نيروهاي لشكري و كشوري و راهداري و هواشناسي و ژئوفيزيك و ژئوپوليتيك براي همكاري اعلام آمادگي كردند ولي به علت نبودن وسيله نقليه از قبيل ماشين و آمبولانس و بولدوزر و بالگرد و هواپيما و نيز به علت عدم آشنايي نيروهاي امدادگر با منطقه و ازدحام نيرو و كمبود كاغذ و تداخل كار و آمدن زمستان،خوشبختانه تسهيلات لازم پس از سه روز فراهم شد و هنوز تعداد زيادي زير آوار باقي مانده اند كه خوشبختانه بازماندگان با بيل و كلنگ و دست و پا سرگرم خاك برداري مي باشند و همانطور كه اعلام كرديم،منتظر كمكهاي نقدي و جنسي شما ملت شريف از قبيل بيل مكانيكي و هواپيماي مسافربري و دستگاه زنده ياب و سگ شكاري هستيم.
يكي از مشكلات منطقه،سرماست.چنانچه در شب اول سانحه چند نفر از هموطنانمان در بم بر اثر سرما تلف شدند ولي خوشبختانه با تمهيداتي كه از طرف كائنات در رابطه با آمدن روز و گرم شدن هوا انجام .شد،بقيه زنده ماندند كه من بدينوسيله از طرف خودم از مردم خوبمان تشكر مي كنم.الان خوشبختانه مشكلات تا حدود زيادي رفع شده است.متاسفانه اكيپهاي امداد كه از كشورهاي خارجي آمده بودند،مشكل مترجم داشتند و تا مدتها كاري نتوانستند انجام دهند كه ما از همين تريبون به تمام دنيا اعلام مي كنيم كه يادگيري زبان فارسي را در دستور كار امدادگرانشان بگنجانند تا بعدها انشاء الله در زلزله هاي بزرگ ديگري مثل زلزله تهران يا خراسان يا نقاط ديگر كشور عزيز و پهناورمان ايران مشكلي در اين رابطه پيش نيايد...
من در همين جا به علت اين كه سه تا سخنراني و چهارتا نشست و شش تا مصاحبه دارم از حضور شما ملت شريف خداحافظي مي كنم و از همين حالا براي همه تان به علت سوانح آتي طلب مغفرت مي نمايم...

Posted by roya sadr at 12:34 PM

December 22, 2003 | دوشنبه، 1 دیماه 1382

طرح عملياتي احداث پاركهاي خواهران

ملت شريف و نجيب تهراني!
از آنجا كه عده اي از خواهران گرامي معلوم الحال در ملا هاي عام از قبيل پارك طالقاني در كنار خانواده به امر شنيع ورزش كردن و دويدن مي پردازند،بدين وسيله مراحل عمليات ضربتي احداث پاركهاي ويژه خواهران هميشه در پارك،به اطلاع شما ملت غيور و غيرتي مي رسد:

فاز اول
-------
طرح ملي و استراتژيك ايجاد پاركهاي ويژه خواهران از طريق بوق و كرنا به اطلاع كليه شهروندان عزيز رسيد و موجي از شور و شعف را ميان خواهران گرامي و كليه اعضاي خانواده ايجاد نمود،طوري كه بنا بر اطلاعات واصله،دو ميليون و سيصد و چهل و پنج هزار تهراني،توانستند بعد از مدتها شب راحت بخوابند.

فاز دوم
-------
گروهي از مامورين زبده و جان بر كف شهرداري،طي عمليات تجسس و تفحص،به شناسايي نقاط مرتفع و امن و مناطق پرت و دور افتاده و غير مشرف دار پرداختند.در اين عمليات گسترده،برادران موفق شدند هفتاد و چهار مكان مهم از قبيل كوير لوت و نمك و قله دماوندوقلل سهند و سبلان را شناسايي نموده،سالم به پايگاههاي خود بازگردند.

فاز سوم
-------
طي يك مرحله عمليات ضربتي و غافلگير كننده،با شناسايي سه قبضه لنگه دمپايي مردانه كه به طرز مشكوكي در دو كيلومتري يكي از مكانهاي فوق ميان آشغالها جاسازي شده بود،عمليات تجسس وارد مراحل سرنوشت سازي شد.عبور چند مرغ از آسمان مناطق فوق كه بنا به گفته شاهدان عيني مشكوك به جنسيت نربودند،به قضيه ابعاد هولناكي بخشيد.طي جلسه اي اضطراري قرار شد راهكارهاي برون رفت از انسداد موجود در راستاي استتار خواهران بررسي شود.

فاز چهارم
---------
راهكارهاي انسداد مذكور خواهران در طي جلسه اي از نقطه نظرهاي مختلف بررسي شد كه پاره اي از آنها عبارت بودند از:
*راهبرد سقف گذاشتن روي پارك ها به گونه اي سفت و سخت.
*تاكتيك در رابطه با استراتژي تصميمات بزرگ در مقياس انبوه(در حد چهار صد هزار عمله و بنا)براي بالا بردن ديوار پاركهاي زنانه تا لايه ازن.
*ممنوعيت عبور و مرور شهروندان تهراني از شعاع چند كيلومتري پاركهاي مذكور،جز در صورت اقامه ادله محكمه پسند دائر بر مرد نبودن نامبردگان
بقيه موارد در آتيه نزديك به اطلاع شما ملت غيور خواهد رسيد.از كليه شهروندان خواهشمنديم خونسردي خود را(لااقل تا پايان انتخابات مجلس)حفظ نمايند)...

Posted by roya sadr at 12:31 PM

December 19, 2003 | جمعه، 28 آذرماه 1382

لحظه ديدار(يه همين بي ربطي)

1- اين هم مطلبي از وبلاگ جوتي كه به آثار طنز عمو شلبي پهلو مي زند:
خدايا!
به خاطر نداشتن تمركز
به خاطر مساله اي كه نمي توانم حلش كنم
به خاطر اينكه احساس مي كنم خنگم
ازت ممنونم...
از خجالت آب نشدي؟!
2-احمد عزيزي،مثنوي سراي قابل و توانايي است ولي روي ديگر هنر او،اين است كه چه بخواهد و چه نخواهد،جدا از مثنوي هايش،طنز مي گويد و مي نويسد!شاهد مدعا مصاحبه اي است كه اخيرا در همشهري از او چاپ شده.نگهش داشته بودم توي قالب طنز ببرمش ديدم قالب-مالب نمي خواهد،خودش طنز است.اين هم بخشي از اين مصاحبه:
س-برخي مي گويند كسي كه فلسفه مي خواند نبايد سراغ شعر و شاعري برود،چرا ك فلسفه با شعر سازگار نيست و با دليل و برهان و استدلال خشك سر و كار دارد.
ج-من آنهايي كه استدلال را خشك عرضه مي كنند به خشك شويي حواله مي دهم.مگر مي شود كه استدلال خشك باشد؟در حقيقت استدلال يك نوع گريس كاري معنوي و يك دستگاه مكانيكي فكري است...به نظر من شاعر قوي كسي است كه بتواند بين استدلال و عشق جراحي كند....
س-در دوران انقلاب چه فعاليتهايي مي كرديد؟
ج-من در دوران انقلاب درگيريهاي فلسفي شديدي داشتم.مي خواستم بفهمم كه جهان حادث است يا قديم.اگر قديم است،قديم زماني است يا قديم ذاتي.وجود واقعي است يا خيالي.وجود را درك مي كردم وليكن به دنبال اثبات آن بودم.در آن موقع هم فلسفه هاي رنگارنگ و متنوعي موجود بود.من ناچار بودم كه بيشتر هم و غم خود را روي تمرين فلسفي قرار دهم.اما بعد از انقلاب به اين نتيجه رسيدم كه بايد از نيروي شاعري هم استفاده كنم براي مبارزه با همان افكار فلسفي.من فلسفه و شعر را به حد اعلا مي فهمم البته هنوز در اول راه هستم.در آن اوايل من بيشتر به درگيري هاي فلسفي مشغول بودم.درگيري با ضد انقلاب از نظر فكري و درگيري با افكار شخصي خودم...
3- آقاي محمد مهدي كارگر عزيز و بسيار محترم،صاحب وبلاگ وزين تبيان! مي دانم كه به وبلاگم مي آييد.يك روز اتفاقي در اينترنت پيدايتان كردم و بعد هر چه آمدم نبوديد...مثل اينكه وبلاگتان آب شده بود و رفته بود در اعماق اينترنت...خواهشمنداست با من تماس بگيريد...
4- اين هم يك مطلب از خودم،خواهشمندم زياد جدي نگيريد.منظور خاصي ندارم:
***از وبلاگ يك آدم پرحرف***
*شنبه:...؟؟!!
*يكشنبه:راهي هست آيا؟!!كجاي اين شب تيره...(خونه خاله كدوم وره؟!)
*دوشنبه:نمي نويسم،مگر زور است؟!...
*سه شنبه:يك عالمه حرف براي زدن.يك عالمه مطلب براي نوشتن...دستانم روي كيبورد مي لغزد.پاهايم روي صندلي مي لرزد.گردنم به زور زير سنگيني كلمات بزرگ و سترگ انباشته شده در مغزم تاب مي آورد و نمي شكند.حروف زير انگشتانم به زور جفت مي شود...من مي نويسم،پس من هستم.من مي لرزم،و باز من ديوانه ام،مستم.باز مي لرزد دلم،دستم.باز گويي در جهان ديگري هستم.لحظه ي ديدار نزديك است.هاي نخراشي يه غفلت گونه ام را تيغ(اين ديگر مطلقا ربطي به موضوع نداشت)...شوق نوشتن،فقط همين،ه...وو...مم...ولي چي؟!نه واقعا،راجع به چي؟...شما مي دانيد؟!...بخشكي شانس...تمام حس و حال رفت.آن همه تب و تاب دود شد رفت هوا...تا فردا...
*چهار شنبه:و..ا..ي
اين بانگ فرجام خواهي مهيب نمادين ابژكتيو انسان فلك زده ي مغبون مغموم محزون مقروض گير كرده در چنگال آهنين سايبرتيك كره خاكي پسامدرن زميني بود يا فرياد مردي در كوچه كه انگشت شستش لاي در تاكسي گير كرده بود؟!...(يك مكاشفه شاعرانه)
*پنج شنبه:امروز بنا دارم خوب استراحت كنم تا فردا بتوانم از تعطيلات استفاده كرده،خوب استراحت كنم.يك دنيا حرف براي وبلاگم دارم كه مي گذارم براي هفته بعد...///

Posted by roya sadr at 12:42 PM

December 15, 2003 | دوشنبه، 24 آذرماه 1382

تبريك

پيروزي
سراب فاتحان و احمق هاست
فاتح قادسيه
در گودال سيب زميني پناه گرفته است
ديكتاتورها مي روند
ولي آنچه همچنان بر جا مي ماند،ديكتاتوري است!

Posted by roya sadr at 05:48 PM

December 08, 2003 | دوشنبه، 17 آذرماه 1382

قوانين آزادي اجتماعات

بدين وسيله در راستاي هدف«رسيدن به مدينه فاضله افلاطوني در اسرع وقت،در ام القراي كهكشان راه شيري››قوانين جديد مربوط به آزادي اجتماعات به اطلاع مي رسد. هر گونه اما و اگري در قوانين زير مستلزم نقره داغ شدن تا ناكجاآباد سوال كننده خواهد شد.توضيح اين نكته ضروري است كه صادر كنندگان بخشنامه در راستاي راهكار«فشار از بالا و پايين و جميع جهات››از هواداران اصلاحات مي باشند،منتها اصلاحات از بيخ....
--------------------------------------------قوانين مربوطه و غير مربوطه------------------------------------------------
1-كليه اجتماعات قانوني و غير قانوني از بيخ آزاد بوده،احد الناسي حق ندارد به هيچ دليل و عذر و بهانه اي به شركت كنندگان و سخنرانان كوچكترين آزاري برساند،مگر در موارد زير:
الف،1-سخنران،جاسوس مستقيم بوش بوده،از طريق گمرك فرودگاه مهرآباد چمدانهاي پر از پول از مقصد تل آويو دريافت كرده باشد(مثل احمد شيرزاد يا هر كس ديگري كه مثل ما فكر نكند.)
تبصره- اگر برنامه سخنراني بر اساس پيش بيني نباشد و مثلا ميردامادي به جاي شيرزادبيايد براي ما فرقي نمي كند.بر اساس ماده اول الي آخر قانون صادره از چاله ميدون(يا بعضي جاهاي ديگر) حاجيت كارشو مي كنه .كار نداره كه كي به كيه.
الف،2-سخنران ،معلوم الحال بوده،جوايز مفتضحي مثل نوبل گرفته باشد و موجبات سرافكندگي بر و بچ را فراهم نموده كرده باشد.
الف،3-سخنران يك خرده فرمايشاتي صادر كند كه ما راسسياتش خوشمون نياد.لوطي خوش نداره هر پنطي بياد و زرت و زورت كنه.
حتي اگه به طنز.مثلا اگه هر اولاگي(!)بياد و جوك بگه كه راست سليقه ما نباشه و بدين وسيله جان و مال و ناموس ودنيا و مافيها ي مملكت را زير سوال ببرد ما كتكش مي زنيم،مثل ماهي صفت خائن مزدور معلوم الحال جاسوس صهيونيست كه جوك مفتضح راجع به همشهري گفت .
الف،3-موضوع سخنراني در رابطه با حرفهاي مفت و دهن كجي به همه جاي نظرگاهها و اعتقادات باشد .مثل حقوق دانشجو و آزادي زندانيان سياسي و از اينجور حرفهاي زشت...
بقيه قوانين و فرامين در عمل ابلاغ ميشود تا بدوني با كي طرفي................////////////

Posted by roya sadr at 12:44 PM

December 04, 2003 | پنجشنبه، 13 آذرماه 1382

از وبلاگ يك اصلاح طلب ليبرال محافظه كار

1 - مدتي اين مثنوي تاخير شد...من و كامپيوترم هر دو دچار نقص فني شده بوديم كه دوباره راه اندازي شديم(از امروز).
2 - دو كتاب كه مدتي بود مي خواستم بخوانم و تنبلي و كمبود وقت مانع بود خواندم كه هر دو از نقطه نظر طنز هم جالبند. يكي مجموعه داستان «خنده در تنهايي ›› نوشته بهرام مرادي نويسنده مقيم آلمان كه طنزي عجيب -غريب،پست مدرن (و البته كمي دير ياب)دارد.از ساختار قوي داستاني برخوردار است.اگر چه رد پاي بهرام صادقي در داستانهايش(نه فقط در«نويسنده غول است››)ديده ميشود.كتاب دوم «وبلاگستان شهر شيشه اي ›› است كه برگزيده اي از وبلاگهاي فارسي است و به همت وحيد قاسمي چاپ شده .طبيعتا چنين كتابي با توجه به تنگناهاي موجود در امر مجوز چاپ،نمي تواند آيينه تمام نماي وبلاگها باشد.ولي در عين حال كتاب جالبي است و عليرغم محدوديت در معرفي وبلاگها و جا انداختن (!)برخي وبلاگهاي خوب،تصويري خواندني از وبلاگهاي فارسي را پيس روي خواننده قرار ميدهد. دو دوست خوبمان كسري (بوي تلخ قهوه) و شبح نيز در اين كتاب آثاري دارند كه مثل هميشه خواندني است.
..................و اما بعد...هوس كرده ام هر چند وقت يكبار به سبك بعضي وبلاگ نويسهاي وطني وبلاگ بنويسم كه اولين قسمتش را بدينوسيله ...الي آخر...

يك هفته با وبلاگ يك اصلاح طلب محافظه كار ليبرال
شنبه:امروز جلسه داشتيم كه چطور مردم را بكشانيم پاي صندوقهاي راي.يكي تربپ آمد كه با زور.هيچكس نخنديد.از نظر روانشناسي اجتماعي چيزي كه ملت به آن عادت كرده اند اصلا خنده دار نيست.يكي گفت از زنها استفاده كنيم.چند نفر بي جنبه زير زيركي خنديدند ولي من كه يك وبلاگ نويس فرهيخته ام افه آمدم و نخنديدم.چون فهميدم كه بعد روشنفكرانه قضيه توي نظرشان هست،نه آن حرفهايي كه ما ايرانيها توي جمعها و مهمانيها زير گوش هم مي گوييم.بالاخره قرار شد توي روزنامه تا مي توانيم به گونه اي بسيار سفت و سخت از حقوق زنان (از هر نوعش) دفاع كنيم...البت تا زمان انتخابات.دفاع از حقوق از دست رفته نوزادان و كودكان و جوانان و روشنفكران و روزنامه نگاران و زندانيها و هنرمندان هم مطرح شد.قرار شد تا انتخابات از همه آحاد ملت همه روزه در ساعات اداري دفاع كنيم.......

يكشنبه:امروز رفتم سينما .فيلمي بود با نام نفس عميق.بعد از روزها و ساعتهاي متمادي كار كردن سخت و شب نخوابي به خاطر فكر كردن به حقوق از دست رفته مردم و كارهاي زمين مانده از قبيل سد دز و كارون ،وقت كردم يك ساعت و نيمي خوب بخوابم.فقط گاه از سقلمه بغل دستيم بيدار مي شدم.زيرا كه احتمالا زير سرم ناراحت بود و خروپف مي كردم.در هر حال فيلم بسيار توپ روشنفكرانه و عميق هنرمندانه و داراي اند لايه بندي حسابشده در كليه سكانسها و پلانها و برداشتهاي اول و دوم و سوم و بلكه بيشتر بود.و با موسيقي متنش كه يك دستگاه پرايد در جاده همراه با آن بالا و پايين مي رفت هارموني توپي داشت كه درخور تحسين است.يادم باشد يك مقاله در رابطه با زواياي كشف ناشده اين فيلم بنويسم و به تمام جوانان عزيز سرزمينم كه در انتخابات پر شور شركت خواهند كرد و به كانديداهاي ما راي خواهند داد تقديم كنم...........

دوشنبه:سرم خيلي شلوغ بود.جلسه پشت جلسه.طوري كه حتي چند بار خواستم سرم را بخارانم ولي فشار كار مانع شد...خصوصا اينكه احمد شيرزاد هم در مجلس نطق پيش از دستور كرده است كه حرفهايش براي هر دو جناح به طرز خفني سنگين بوده است و حق هم دارند.مملكت ما الحمدلله ازاد است و هر حرفي را مي شود در آن زدمنتها در گوشي.چنانچه يك فيلسوف انگليسي هم گفته است من جانم را ميدهم تا تو حرفت را توي دلت بزني......

سه شنبه:خانم عبادي طي چند ماه اخير حدود دويست و سي و چهار سخنراني و پنجاه و شش مصاحبه كرده اند و زير بيست و چهار تا بيانيه را امضا كرده هر كدام از ديگري توپ تر و كلاس بالا تر.حيف كه ما عجالتا وقت نكرديم بخوانيم.فقط ظاهرا جايي گفته كه قهركردن دردي را دوا نمي كند.قرار شد اين حرف را تيتر كنيم و سه تا سرمقاله و چهارتا ته مقاله و دوازده تا مصاحبه در راستاي قهر نكردن از صندوقهاي راي در راستاي گزينش جريان ما راجع بهش بنويسيم….

چهارشنبه:خيلي كار داشتم ولي باران مي آمد.اين بود كه نشستم به هندوانه خوردن و وبلاگ نوشتن…

Posted by roya sadr at 06:32 PM

November 24, 2003 | دوشنبه، 3 آذرماه 1382

تعطيلات آقاي ماداماژولا

بالاخره به ميمنت و مباركي نتيجه مرحله اول مسابقه بهرام صادقي اعلام شد.ضمن عرض تبريك و تسليت خدمت كليه برندگان و بازندگان ارجمند،بدين وسيله اثر «تعطيلات آقاي ماداماژولا›› كه اينجانب به مسابقه فوق ارسال كرده بودم،در اينجا درج مي گردد.از خوانندگان عزيز و هميشه در صحنه تقاضا مي شود پس از قرائت اين اثر،ادب و نزاكت را در رابطه با نگارنده رعايت فرمايند.جهت جلوگيري از هر گونه سوءتعبير احتمالي در رابطه با اينكه اگر به همين كشكي بود خوب ما هم مي فرستاديم،دلايل زير براي ارسال اين اثر سترگ اعلام مي گردد:
*اين اثر به نوعي بينامتنيت در تركيبي سيزيف گونه از ابژكتيويسم عذاب قهري و سوبژكتيويسم در چگونه گفتن دال و مدلول سلبي و ايجابي به قاعده چهار چارك در بن بست برزخي فاستوس رسيده است.
*اين اثر نگاهي به فرم نزديك به نگاه گابريل گارسيا ماركز و كارلوس فوئنتس و خورخه لوئيس بورخس دارد،منتها آوانگارد تر.به گونه اي كه به ارائه دنيايي تكه تكه براي رسيدن به يك فرارمان و فراداستان و فراهمه چي دست يافته است.
*اين اثر داراي رويكردي سايكولوژيك ، فارماكولوژيك ، بيولوژيك ، آنتولوژيك ،هماتولوژيك و بقيه لوژيك هاي موجود در جامعه بشري بوده ،خواندن آن مي تواند مو را بر اندام خواننده تا قاعده حداقل 5 سانتيمتر سيخ نمايد.
......و دست آخر اگر با دلايل فوق قانع نشديد...
*اين اثر در يكي-دو پاراگراف ماجرا را به پايان برده،از اين رو براي نگارنده كه در امر تايپ تنها از انگشت اشاره دست راستش كمك مي گرفته مناسب مي باشد(نگارنده بر اثر ممارست و تمرين اخيرا توانايي بكارگيري يكي-دو انگشت ديگر را نيز براي انجام اين عمل احراز نموده است).....
البته تصديق مي فرماييد كه دليل آخر از بقيه كوبنده تر مي باشد....
*********************************و اما داستان*************************************
--------------------------------------------تعطيلات آقاي ماداماژولا---------------------------------------------------------------
آفتاب مي خواست بالا بيايد كه ماداماژولا بيدار شد....ولي قضيه به همين سادگي هم نيست.....در حقيقت صحنه،باشكوه تر از آن است كه بشود با اين عبارات پيش پا افتاده آن را توصيف نموده،حسي شاعرانه و عارفانه را از خواننده دريغ داشت.حقيقت آن است كه با درخشش اولين اشعه هاي سوزان آفتاب از افق دوردست كه مزرعه هاي نخود و لوبيا را به جاليزهاي بادمجان مي پيوندد،ماداماژولا چشمان شهلايش را گشود،دستانش را محكم و با حرارت به سينه اش كوبيد،خميازه و دهن دره اي نموده،بدين وسيله فضا را كاملا شاعرانه كرد.ناگاه مثل اين كه چيزي يادش آمده باشد،سراسيمه از جايش پريد و به راه افتاد،و اين كار را با سنگدلي هر چه تمامتر به انجام رسانيده،به سانتيمانتاليسم داستان خدشه جدي وارد ساخت.چرا كه سه جفت(شايد هم بيشتر) پا ، و چند سر و چهار بشقاب و دو كاسه را با بي توجهي خاصي كه زيبنده يك قهرمان داستان نيست لگد كرد و همچنان رفت و رفت تا رسيد به آن طرف.بعد،همچنان آمد و آمد تا رسيد به اين طرف.بعد اين عمل را آن قدر تكرار كرد تا حوصله نويسنده را سر برد.سپس نشست و سرش را كاويد و فكر كرد كه ديگر چه بكند تا خواننده را نيز بيش از اين در انتظار نگذارد.يادش آمد كه آن روز جمعه است و تعطيل.از يادآوري اين واقعه ميمنت اثر،خوشحالي زائدالوصفي به او دست داد.به گونه اي كه چند بار با صداي بلند نعره كشيد و خودش را تكان داد،هر چند به خاطر ملاحظه فضاي سنگين و وزين داستان،از انجام كامل حركات موزون(خصوصا در ناحيه كمر)خودداري نمود.وقتي ديد كسي براي فريادهاي او تره هم خرد نمي كند(چيزهاي ديگر كه جاي خود دارد)،عصباني شدومجددا نعره كشيد:«چه خوابيده ايد كه امروز جمعه است.خجالت بكشيد.لنگ ظهر است.بيدار بشويد.››بعد كه ديد باز هم كسي باكش نيست،دچار ياس فلسفي شد.دستش را زير چانه اش گذاشت،چمباتمه زد ،به مزارع بادمجان در دوردست ها خيره شد و به تفكري عميق فرو رفت،و سپس به تجزيه و تحليل اين معضل اساسي پرداخت كه چه زماني برايش صبحانه مي آورند،واين پدرسوخته ها چقدر معطل مي كنند،مثل اين كه بخواهند از جيب خودشان بدهند.....،و براي اين كه بيشتر بتواند فكرش را آزاد كند،به سمت ميله بارفيكس رفت،با يك دست آويزان آن شد و به لحظات شيرين آن روز فكر كرد كه مي تواند مثل هر جمعه بنشيند،تخمه بشكند و همراه با گوريل هاي ديگر پفك از دست آدمها بگيرد و با آنها دست بدهد و برود پشت ميله ها تماشايشان كند و دانش زيست شناسيش را بدين وسيله عمق و وسعت بخشد....آفتاب بالا اآمده بود و ماداماژولا همچنان داشت سرش را مي كاويد و به آدمها فكر مي كرد!

Posted by roya sadr at 04:55 PM

November 18, 2003 | سه شنبه، 27 آبانماه 1382

توطئه فوتبالي

در پي افشاگري مهم علي كفاشيان معاون ورزشي سازمان تربيت بدني در زمينه توطئه عوامل ضد انقلاب در پرتاب نارنجك به زمين بازي كره شمالي و ايران براي مخدوش ساختن چهره ورزش ايران وناامن جلوه دادن آن،خبرنگار بي بي گل پرس به اطلاعات تازه اي از اين توطئه مخوف دست پيدا كرده اند كه بدين وسيله براي تنوير افكار عمومي جهانيان به سمع و نظر همگان مي رسد:
توطئه از كجا آغاز شد؟
--------------------------
در يك شب دهشتناك پاييزي كه همه چيز زير غبار توطئه هاي مشكوك پنهان شده بود،ورزشگاه آزادي ميعاد گاه عاشقان مراسم فرهنگي-ورزشي بود.جمعيت مشتاق و هميشه در صحنه در صفوف به هم فشرده با سر دادن شعارهاي سازنده ورزشي-ارزشي در رابطه با اجداد تيم حريف ،با نظم و ترتيبي خاص به ورزشگاه مي آمدند كه ناگاه تعداد معدودي تماشاگر نما كه از طرف سازمانهاي سيا و مافيا و كا.گ.ب و راديو آزادي و گروهك منافقين و. گروهك ح.ك.ك همان روز با 454 فروند هواپيماي جنگنده از طريق آسمان اردبيل به خاك كشورمان آمده بودند ، در يك اقدام غافلگيرانه و هماهنگ تمام صندليهاي مشرف به زمين معروف به صندليهاي رديف اول و دوم و سوم را اشغال نمودند.با ورود نامبردگان ،جو ورزشگاه بسيار سنگين شد،به گونه اي كه وزن آن به صدها چارك رسيد...
شاهدان عيني چه ميگويند؟
-----------------------------
يك شاهد عيني مي گويد:«عوامل ضد انقلاب مذكور خيلي آدمهاي مشكوكي بودندوبه همه چيز خيلي مشكوك نگاه مي كردند، طوري كه من مجبور شدم به يكي از آنها بگويم كه مگر شما خودت خواهر-مادر نداري،مرتيكه الدنگ؟
يكي ديگر از شاهدان عيني كه به چنگ مامورين افتاده است در همين رابطه مي گويد:«داشتم لبو مي فروختم كه ديدم يكي از همين عوامل مشكوك با هدف مخدوش ساختن چهره ورزش ايران و نا امن جلوه دادن آن دارد به طرفم مي آيد .گفتم:من براي اهداف صلح آميز نارنجك مي سازم و شما عامل استكبار جهاني مي خواهيد بر عليه ما جو سازي كنيد.او هم چپ - چپ به من نگاه كرد و رفت. فهميدم با غرفه بغلي كار دارد...
شير سماور و مخدوش ساختن چهره ورزش ايران
------------------------------------------------------
به گزارش منابع بسيار موثق ، وقتي تماشاگران خوب و بيدار و آگاه و صديق و فهيم و هميشه در صحنه يكپارچه شعارهاي دشمن شكن فرهنگي-سياسي-اجتماعي-ورزشي-ارزشي-بيولوژيك در رابطه با شير سماور و اگزوز خاور و برخي مسايل مربوط به داور و بازيكنان حريف را مي دادند،تماشاگرنماهاي توطئه گر از جو روحاني موجود سوءاستفاده نموده،با دوربينهاي نجومي قوي،محل قراردادي اصابت خمپاره را بخوبي وارسي نموده ، براي آن برنامه ريزي استراتژيك نمودند، غافل از آن كه درست در اين لحظه تاريخي علي كفاشيان در حال كشف توطئه هاي مذكور ميباشد تا به وقت مقتضي به افشاي آن پرداخته دشمنان انقلاب را جملگي خيط و پيط نمايد.
متهمان چه مي گويند؟
-------------------------
در پي دستگيري متهمان، پرده از جنايات توطئه گرانه عوامل خارجي بيش از پيش برداشته شد.يكي از متهمان به خبرنگار ما گفت:«شخص بوش به من گفت شما ماموري كه اين نارنجكها را با هدف مخدوش ساختن چهره ورزش ايران به داخل زمين پرتاب نموده، همزمان فحش خواهر-مادر بدهي.››يكي ديگر از متهمان نيز در همين رابطه اظهار داشت:«به من گفتند از آنجا كه بازي ايران و كره شمالي است،شما براي ناامن جلوه دادن ورزشگاهها ،از فروشنده مجاز نوار اندي ،نارنجك مي گيري .بنده هم نزد فرد مورد نظر رفته ،او سي و چهار نارنجك در جيب بنده جاسازي نمود كه از فرط سنگيني و گندگي اشياي مذكور،مقداري از درز شلوارم شكافت ،طوري كه بعدا به من مشكوك شدند و به جرم اشاعه منكرات دستگيرم كردند.››وي در انتها اظهار داشت:«ما ،چها رصد و چهل و چهار نفر بوديم كه همه گول حرفهاي فريبنده بوش و شارون و رايس را خورديم.رايس به من قولهايي داد كه بعدا فهميدم زده زير همه اش››
*******************
با گذشت زمان ،ابعاد جديدي از اين توطئه هولناك كشف مي شود و اسناد تازه تري به دست مامورين كشف توطئه هاي مشكوك مي افتد.اسنادي كه افشاي آن در فصل تابستان نيز مو بر اندام خواننده سيخ مي نمايد، حالا كه جاي خود دارد .از اين رو ما بنا به دلايل امنيتي سخن را در همين جا درز ميگيريم./

Posted by roya sadr at 03:31 PM

October 30, 2003 | پنجشنبه، 8 آبانماه 1382

درمان ميني بوسي!

چندي است در تهران ميني بوس هايي گشت مي زنند كه كارشان مشاوره دادن به كساني است كه بيماري رواني در خود احساس ميكنند.شما مي توانيد به يكي از اين ميني بوس ها مراجعه كنيد و ضمن گفتن دردتان رايگان درمان شويد.سازمان بهزيستي اين طرح را ارايه خدمات درماني به همه شهروندان در همه طبقات اعلام كرده است.(به نقل از شرق-15مهر)

يك صحنه احتمالا واقعي!

(داخل ميني بوس-ازدحام-صف-جلوي ميني بوس يك مرد ميانسال-مثلا مشاور-نشسته با لباس سفيدودفترودستك)

مشاور(رو به اولين نفر صف كه دختر جواني است):خوب نوبت شماست.زود،تند،سريع بگوييد چه مشكلي داريد تا نوبت به بقيه هم برسه.

(دختر جوان دهن باز مي كند كه حرف بزند.مشاور سرك مي كشد)مشاور(با فرياد):اوهوي جناب!هل نده...نوبت شما هم مي رسه..آقا برو ته صف..خانوم حجابتو درست كن.

يك زن(با جيغ):من اينجا نوبت گرفته بودم.

يك مرد(با داد):مگه صف مرغه كه نوبت گرفته بودي؟از كله سحر تا حالا از كار و زندگي افتاديم اونوقت ايشون عدل مياد مي ايسته اين جلو.

يك پيرمرد(با فرياد):اوهوي خانوم.خارج صف نيا.

يك زن ميانسال(در پاسخ):بخدا من فقط يك اسكيزوفرني دارم.فقط يك قلمه.چيزي نيست.

پيرمرد: فرقي نميكنه.چه يك قلم،چه ده قلم.به هر حال بايد بري ته صف.منو كه مي بيني فقط يه عقده اوديپ دارم.خيلي هم كوچولو هست.با اين وجود ايستاده ام ته صف.

(يكي وارد مي شود)تازه وارد:صف مال چيه؟

نفر آخر صف:هيچي.مجاني نسخه مي دن.

تازه وارد:پس منم بايستم(مي ايستد)

مشاور به دختر جوان:زود باشيد،مردم منتظرند.(خطاب به ته صف):اوهوي..آقا...برو عقب.

دختر جوان:والله من...من...چجوري بگم؟!

مشاور(بي حوصله):يه جوري بگيد...زود باشيد...(فرياد مي زند):حاجي هل نده!

دختر جوان:من چند وقثه كه...(صداي بوق...بوق شديد...بوق كاميون...بوق وانت...بوق سگي...بوق گاوي...بوق گوسفندي)

(صداي فرياد از بيرون):اوهوي گاريچي!اين چه طرز رانندگيه ديوونه؟

(صدا ي داد از بيرون):ديوونه جد و آبادته كره خر!مودب باش.

(صداهاي نامفهوم.صداي بابا صلوات بفرستين.صداي مي زنم تو پوزه ات.چند نفر مشتاق و با عجله از داخل ميني بوس مي پرند بيرون.)

دختر جوان(هم چنان آب دهن قورت مي دهد):من چند وقته كه...

نفر بعدي صف: دكتر جون! تا ايشون يادش بياد كه چند وقته چي، قربونت كار مارو راه بنداز.من ميخواستم يه نسخه بنويسي برا مكانيزمهاي دفاعي در رابطه با روان رنجوري وسواسي فكري-عملي.

مشاور: نمي شه آقا جون ! بذار اين مشاوره تموم بشه بعد.(خطاب به دختر جوان): خانوم حرف بزن.چند وقته چي؟

(چند چاقو از پنجره ميني بوس مي آيد جلوي چشم مشاور و پشت سر آن صدايي كش دار): ترو خدا بخر.دويست و چهار صد تا عائله دارم.بيست و دو خونواده رو با اين چاقوها نون مي دم...آ...قا...ترو...خدا...

مشاور(پنجره را مي بندد):خانوم حرف بزن. شما بالاخره چته؟

(چند نفر از داخل صف سرك مي كشند و گوشهايشان را تيز مي كنند.)

(يكي مي زند به در ميني بوس): اوهوي عمو...راه را بند آوردي. زود باش حركت كن .

مشاور(با فرياد): براي امروزكافيه . برين فردا بياين. يادتون باشه به همه شهروندان در تمام طبقات هم خبر بدين...

(مردم متفرق مي شوندو دوان دوان مي روند تا تمام طبقات را خبر كنند...مرد نه چندان جواني رد دختر جوان را پي مي گيرد....

Posted by roya sadr at 08:05 PM

October 24, 2003 | جمعه، 2 آبانماه 1382

آرزوهاي بزرگ

آه اي آرمان!چه فكر مي كرديم و چه شدي؟!پاك ضايعمان كردي!
×××
اسم بچه را گفتيم بگذاريم آرمان.البته بعضي ها چيزهايي گفتند كه منصرفمان كنند.مثلا اين كه اين جور اسمها عاقبت خوشي ندارد و بعدها به ريشمان مي خندند يا خودمان مجبور مي شويم بعدها به ريش خودمان بخنديم.ولي ما از آنجا كه آرمانخواه بوديم،پايمان را كرديم توي يك كفش و اسم بچه را گذاشتيم آرمان.از آن به بعد دنياي ما آرمانمان شد.كوچك ترين اتفاقي كه مي افتاد،حواس مان پيش آرمان مي رفت كه:مبادا آرمانمان بلايي سرش بيايد،مبادا آرمانمان بميرد و ما،بي آرمان شويم و غيره...كسي هم جرات نميكرد بگويد بالاي چشم آرمانمان ابروست.آن وقت بيا و ببين!او را از عرش به فرش مي كشانديم و سكه ي يك پولش مي كرديم،او را با هفت پشتش از صحنه ي روزگار محو مي كرديم.فكر مي كرديم يك دنياست و يك آرمان ما،همين.غير از آرمان،بقيه را اصلا داخل آدم حساب نمي كرديم.ساعات فراغتمان را مي نشستيم و نقشه مي كشيديم:آرمان كه بزرگ شد،چنين و چنان مي كند.مي رود كره ي مريخ و ما را هم با خودش مي برد.بعدها لايه ي ازن را رفو مي كند و ما با او عكس يادگاري مي گيريم.آرمانمان،بعدها كره ي زمين را مي گذارد روي انگشتش ودر برابر چشمان حيرت زده ي جهانيان و به كوري چشم دشمنان قسم خورده و قسم نخورده ي ما،آن را مي چرخاند .
آرمان واقعا هم استثنايي بود.هنوز مدرسه نمي رفت كه مي توانست خيلي كارها بكند.چه كارهايي ،يادم نيست اينقدر سوال نكنيد .مثلا اينكه انگشتانش را (بدون اينكه ذره اي خطا برود )بكند توي چشم و چار بچه هاي ديگر يا حرفهايش را (بدون اين كه ذره اي صدايش را پايين بياورد) به خورد اين و آن بدهد.
تا اين كه زمان گذشت و آرمان رفت مدرسه،و ما اگرچه اولين نمرات او را به حساب اين گذاشتيم كه ديگران با آرمان ما پدركشتگي دارند،ولي كم كم دستمان آمد كه دنيا دست كيست.اين بود كه هر چه آرمان بزرگ و بزرگ تر شد،آرزوهاي ما كوچك و كوچك تر شد.زماني رسيد كه هيچ آرزويي نداشتيم جزاين كه اصلا آرماني وجود نداشت و خواب خوش روزهايي را مي ديديم كه به حرف بزرگترها گوش مي داديم و لااقل اسمش را آرمان نمي گذاشتيم....

Posted by roya sadr at 12:30 PM

October 20, 2003 | دوشنبه، 28 مهرماه 1382

طرح استتار مدارس دخترانه

به گفته ي يك عضو شوراي شهر تهران طرح استتار مدارس دخترانه در پايتخت با هدف ايجاد فضاي مناسب براي ورزش دختران در زنگ ورزش و فعاليت آنان بدون حجاب اجرا مي شود.
به گفته ي وي دانش آموزان دختر در صورت اجراي اين طرح همچنان بايد در ساعات عادي روسري يا مقنعه داشته باشند و فقط در زنگ ورزش مي توانند حجاب خود را بردارند.
(به نقل از روزنامه ي ايران-شنبه26مهر-ص 4 )
========================================
آيين نامه ي استتار
========================================
بدين وسيله از سوي ما كه بي بي گل باشيم،آيين نامه ي استتار ابلاغ ميگردد.بديهي است متخلفين تحت پيگرد غير قانوني قرار مي گيرند:
الف-مقررات آمد و شد
===============
الف،1-در ساعات ورزش مدارس دخترانه،در كليه ي كوچه ها و خيابانهاي اطراف ،وضعيت فوق العاده و منع آمد و شد و در صورت لزوم حكومت نظامي اعلام شود.
الف،2-مرغان هوا،در صورت ارايه ي گواهي صحت اخلاقي اجازه ي پرواز بالاي سر مدارس دخترانه را داشته باشند.
تبصره-پرواز مرغان نر،منوط به اين است كه نامبردگان به سن قانوني نرسيده باشند.
الف،3-از شعاع يك كيلومتري مدارس دخترانه،منطقه ي ممنوعه اعلام شود و ورود و خروج عابران محترم و سرنشينان خودروهاي سبك و سنگين به اين مناطق،منوط به ارايه ي مدارك موثق دال بر مرد نبودن عبور كنندگان باشد.
الف،4-ساكنان ساختمانهاي اداري و تجاري و مسكوني اطراف مدارس دخترانه اكيدا از نشستن و راه رفتن و ايستادن پاي ديوار يا كوچه يا خيابان مدارس مذكور خودداري نموده،براي رفتن پاي پنجره ملزم به ارايه ي مدارك مستند و گواهي صحت مزاج باشند.هر گونه نگاه انداختن از درز در و پنجره به مدارس مذكور،موجب تعقيبات سفت و سخت خواهد بود.
الف،5-ورود هر گونه مرد به مدارس دخترانه اكيدا ممنوع بوده در صورت اجبار از زنگ خطر استفاده شود و وضعيت قرمز اعلام گردد.
ب-مقررات ساخت و ساز
=================
ب،1-ديوار مدارس دخترانه،لازم است تا ارتفاع مطلوبي،حتي الامكان تا لايه ي ازن بالا بيايد.
ب،2-براي جلوگيري از انحراف افكار عمومي و خصوصي بخصوص در ساعات ورزش مدارس دخترانه،شايسته است جنس ديوارها از عايق صوتي انتخاب شود تا بدين وسيله از درز نمودن هر گونه صدا به خارج جلوگيري به عمل آيد.
ب،3-استفاده از پرده هاي كلفت(ترجيحا از جنس گليم يا نمد)براي نصب جلوي درها و پنجره هاي مدارس دخترانه اجباري است.ورود و خروج نور از پرده هاي مذكور ممنوع مي باشد.
تبصره ي اول و آخر
================
خواهران دانش آموز محترم عليرغم تدابير امنيتي فوق لازم است در مدارس همچنان حجاب را رعايت نمايند،چرايش به هيچكس مربوط نيست و شما غلط مي كني حرف مي زني.../

Posted by roya sadr at 11:58 AM

October 12, 2003 | یکشنبه، 20 مهرماه 1382

پيامها در راستاي شيرين عبادي

به سبك اظهار نظر ها وپيامهاي مقامات وغير مقامات:
*جايزه ي باصطلاح صلح نوبل به يك قاضي دادگستري موسوم به شيرين عبادي داده شد.به گفته ي منابع مطلع و موثق،وي همسر ميرزا فتعلي آخوند زاده از مناديان حركت اعطاي امتياز توتون و تنباكو به ويليام ناكس دارسي خائن و همرزم آتاتورك سكولاريست بوده شاهدان عيني ،نامبرده را در حال انجام عمل شنيع رقص در كنفرانس مفتضح برلين و جشنواره ي معلوم الحال كن ديده اند.
(انجمن هواداران روزنامه ي جمهوري اسلامي)
*اعطاي جايزه ي نوبل به خانم عبادي،نشان دهنده ي بالندگي حيرت آوروپويايي و رشد و ارتقاي برق آسا و رعد آساي جايگاه زن ايراني تا آسمان هفتم و نشان دهنده ي ظرفيت ها و سياست هاي وسيع و گسترده ي حمايتگرانه ي فرهنگي و اجتماعي از زن و مرد و كوچيك و بزرگ درايران است.كساني كه حرفهاي ديگري مي زنند اصولا شعور ندارند.
(انجمن واقعگرايان وطني)
*شما غلط مي كني كف مي زني براي شركت كننده ي كنفرانس مفتضح برلين و متهم اصلي پرونده ي نوارسازان و دريافت كننده ي كمك مالي سازمان آمريكايي و امپرياليستي وصهيونيستي ديده بان حقوق بشر.شما چه كاره اي كه براي حقوق بشر در دنيا تصميم مي گيري؟بلكه فقط ما بايد تصميم بگيريم.
(انجمن اصولگرايان دو آتشه)
*من اعطاي جايزه ي نوبل به خانم عبادي را از دو زاويه ي مشخص قابل بررسي مي دانم:زاويه ي اول و زاويه ي دوم كه طبيعتا زاويه ي دومش مهم تر است و دوست دارم اين احساس شخصي من به عنوان يك فرد و نه لزوما يك مقام دولتي تلقي شود و بين خودمان بماند.
(يك مقام دولتي داراي مواضع آشكار)
*انتخاب افتخار آميز و شكوهمند و حماسه ساز اعطاي جايزه ي نوبل به جنبش اصلاحات و جبهه ي دوم خرداد و مخالفت با تمايلات توتاليتاريستي جناح راست بر تمام دوم خرداديها مبارك باد.اين جايزه متعلق به تنها خانم عبادي نيست بلكه در بست مال ماست.
(جمعيت وارثان دستاوردهاي دوم خرداد)
*ابن جايزه حاوي اين پيام است كه اروپا تمايل دارد به آمريكا چراغ سبز نشان دهد در ارتباط با نيروگاه هسته اي بوشهر و ما، بايد قاطعانه مواضع خودمان را سفت و سخت بچسبيم و از قدرتهاي بزرگ نترسيم.
(هيات افشاگران توطئه هاي اجنبي)
* من به عنوان يك ايراني خوشحالم و تا جايي كه مي دانم خانم عبادي تا حالا كار مهمي نكرده است و در هر حال خبر مهمي است و نمي دانم بر اساس چه انگيزه هايي اين جايزه داده شده است و مي بايست به ديگران مي دانند و اصولا مساله ي مهمي نيست و احتمالا كاسه اي زير نيم كاسه است و من اين انتخاب شايسته را به خودمان تبريك مي گويم.
(يك مقام برجسته ي آزاديخواه و پلوراليست)
*اهداي مفتضحانه و خفت بار باصطلاح جايزه ي باصطلاح نوبل به يك ضعيفه ي معلوم الحال ،گام ديگري است در حمايت از پاول و بلر و بوش جنايتكار .چنانچه پيش از اين شاهد بيرون آمدن زشت و شنيع دستان استكبار جهاني در دادن جايزه به مادر ترز معلوم الحال بوده ايم.
(انجمن حفاظت از اصول با چنگ و دندان در كليه ي ساعات شبانه روز)

Posted by roya sadr at 11:43 AM

October 07, 2003 | سه شنبه، 15 مهرماه 1382

اولي ...دومي

خميازه كشيدن و خنديدن مسري است-جرايد

اولي خميازه مي كشد...دومي خميازه مي كشد.

اولي مي خندد...دومي مي خندد.

اولي اشك مي ريزد...

دومي همچنان خميازه مي كشد و مي خندد!

Posted by roya sadr at 06:05 PM

October 06, 2003 | دوشنبه، 14 مهرماه 1382

افسانه نوروزي و دو برداشت سينمايي

افسانه ي نوروزي كه چند سال پيش رييس حفاظت اطلاعات كيش را در دفاع از خودش كشته بود حكم اعدام گرفت.-جرايد.

برداشت اول
شب -داخلي - نماي دور
زن مي دود. مرد مي دود.زن با وحشت چاقويي بر مي دارد. مردبا ترديد قدمي به عقب برمي دارد.زن ناگهان چيزي يادش مي آيد و با ترس مي پرسد:فرموديد شغل شما چي بود.مرد با اطمينان ميگويد:من رييس حفاظت اطلاعاتم...
صفحه شطرنجي مي شود...بچه ها مي روند بخوابند...

برداشت دوم
شب -داخلي -نماي دور
زن مي دود. مرد مي دود.زن با وحشت چاقويي برميدارد.مرد با ترديد قدمي به عقب برمي دارد.زن ناگهان چيزي يادش مي آيد و با ترس مي پرسد:شما رييس حفاظت اطلاعات كه نيستيد.مرد ميگويد:نخير.من يك آسمان جلم و به هيچ جا بند نيستم.زن جلو مي آيد و چاقو را با دسته توي شكم مرد فرو مي كند.صداي تار و تنبور و بشكن و كف زدن مسوولين دادگاه و قضات محترم چشم و گوش فلك را كر مي كند.
بچه ها خواب از سرشان مي پرد.....

Posted by roya sadr at 05:01 PM

October 01, 2003 | چهارشنبه، 9 مهرماه 1382

شازده كوچولو

"بعضي ها بزرگ تر از دهانشان حرف مي زنند"
(به نقل از بعضيها)
روباه گفت:سلام.
شازده كوچولو گفت :سلام
روباه گفت:بيا مرا اهلي كن.
شازده كوچولو گفت:اهلي كردن يعني چه؟
روباه گفت:يعني ياد بگيرم به اندازه ي دهانم حرف بزنم و نه بيشتر.
شازده كوچولو گفت:من گوسفندي دارم كه حرف نمي زند و همه دوستش دارند.تو مي داني دوست داشتن يعني چه؟
روباه گفت:نخير.ما زن و بچه داريم داداش.بيا مرا اهلي كن-ميخواهم زنده بمانم.
شازده كوچولو گفت:در سياره ي تو همه مي خواهند زنده بمانند.با اين حال روزنامه چاپ مي كنندومجله در ميآ ورند و رمان و شعر مينويسندوحرف ميزنند و پچ پچ مي كنندو بعضي وقتها حتي سرشان را هم مي خارانند. واي كه چقدر آدم هاي سياره ي تو عجيب اند!
روباه آمد كه جواب بدهد و حرفي بزند.بنابراين شازده كوچولو رفت تا مار را بياورد كه روباه را اهلي كند!

Posted by roya sadr at 03:37 PM

September 29, 2003 | دوشنبه، 7 مهرماه 1382

!mer30

در حاشيه ي خبر چت كردن رييس جمهور:
seyedmohamad-khatami:salam
?seyedmohamadkhatami:r u there
p54:salam.yes
?seyedmohamad-khatami:shoma dari che mikoni
p54:man chat mikonam
seyedmohamad-khatami:great.man be shoma eftekhar mikonam
p54:i so.shoma kheili ghashang harf mizanin
seyedmohamad-khatami:yes.bayad harf zadan ru nahadineh kard
?seyedmohamad-khatami:shoma soal az man nadarin
p54:no.javabe hamashoono dar in 6 sal gereftam arvahe babam
seyedmohamad-khatami:che khoob.khoshhalam.bye
p54:bye
********
seyedmohamad-khatami:salam
?mahmod_457:salam mr.khatami!rasti eslahat chee shod
seyedmohamad-khatami:ye goori meesheh.shoma omidvar bashid
mahmod-454:man kheili omidvaram be hameh cheez,va be risheh agdadam mikhandam ke nabasham.shoma ???chee
seyedmohamad khatami:yes.man barnameh defae az daneshgooyan va zendanian va nevisandhgan va kahkashanha ro daram dar 4859/9 sokhanrani va chat
mahmod-454:great
mahmod-454:movafagh bashid.hala khialam rahat shod va mitoonam beram bekhabam.mer30.bye

Posted by roya sadr at 05:25 PM

September 25, 2003 | پنجشنبه، 3 مهرماه 1382

بكهام معلوم الحال!

اوايل هفته جاري چهره ي ديويد بكهام روي چند بيلبورد تبليعاتي در تهران با پارچه سياه پوشانيده شدو سر و شانه ي او در اين تصاوير سياه شد.همچنين پاهاي او در يك آگهي تلويزيوني حذف شد. در همين راستا براي تسريع و تسهيل اقدامات مشابه-جهت اطلاع ناظرين و حاضرين آگهي هاي زير ارايه مي شود:

*كوبيدن مشت محكم بر دهان استكبار جهاني در پنج دقيقه با پارچه. داراي مجوز رسمي . فوري. بازديد رايگان در تمام نقاط

*تصوير از شما-شلوار از ما.
پوشاندن شلوار به پاي بازيگران و فوتباليستهاي معلوم الحال در اسرع وقت به طريق مونتاژ.بلوز آستين بلند نيز موجود است.


*سياه كردن همه نوع عضو بدن براي مبارزه با استكبار جهاني توسط كارشناس مجرب و نمايندگي مجاز در بيلبوردها و تصاوير تلويزيون از قرار متري 400 تومان يك كلام شامل صورت و شانه و دست و پا.به بقيه ي اعضا و جوارح تخفيف كلي داده ميشود.

*دست و پا قيچي مي كنيم.سر و شانه سياه مي كنيم.صورت پارچه مي اندازيم...با ضمانتنامه كتبي و شفاهي.

* ما تهاجم فرهنگي را دود كرده و به هوا مي فرستيم.
سازنده ي مدرنترين پارچه ها براي روي بيلبورد با بهترين و نازلترين قيمت

Posted by roya sadr at 06:14 PM

September 22, 2003 | دوشنبه، 31 شهریورماه 1382

آره و اينا

از تمام دوستاني كه با نظراتشان دلگرم و شرمنده ام كردند متشكرم.در همين راستا و درازا و پهنا موارد زير به اطلاع مردم هميشه در صحنه مي رسد:
فونت و غيره
-------------
دوستان عزيزي پيشنهاداتي در زمينه ي تغيير فونت و فرم و غيره داده بودند كه در دست اقدام است.
اي - ميل
---------
دوست عزيز ديگري پيغام گذاشته بودند كه اي - ميل مربوط به وبلاگ پيغام خطا ميدهد.تا رفع مشكل ميتوانيد با اين آدرس rouyasadr@yahoo.com
تماس بگيريد.
از خودم
---------
دوست ديگري خواسته بودند كه از خودم بنويسم كه جسارتا اين عمل انجام مي شود:
من رويا صدر هر چند سال داشته باشم .......مهم نيست.(واقعا هست؟!) در دانشگاه تهران رياضي كاربردي خوانده ام.كار مطبوعاتي را از سال 59 در مجلات اميد انقلاب و پيام انقلاب شروع كردم و در زن روز باعضويت در هيات تحريريه و شوراي سردبيري ادامه دادم.از 71 با نشريات گل آقا همكاري داشتم كه هم اكنون نيز در قالب همكاري با ماهنامه و سالنامه ي گل آقا ادامه دارد.در نشريات ديگري هم جسته گريخته مطلب طنز و غيرطنز داشته ام كه چون خيلي جسته گريخته است نمي نويسم.دو بار در جشنواره ي مطبوعات برنده ي طنز برتر شده ام.كتابهايم عبارتند از: فرهنگ زنان پژوهشگر در علوم انساني- خبرنامه ي محرمانه(مجموعه ي طنز)- بيست سال با طنز(پژوهشي در طنز بيست ساله ي اخير)-ه مثل تفاهم(زير چاپ )
دستور آشپزي!
---------------
در ميان پيامهاي تشويق كه ارسال شده بود يك انتقاد هم بود.دوست عزيزي پيشنهاد كرده بودند كه بساطم را جمع كنم و به جاي وبلاگ طنز اجتماعي بروم وبلاگ آشپزي باز كنم. ما كه بي بي گل باشيم فكر ميكنيم آشپزي اصلا هم كار غير مهمي نيست(همه ي كارهايي را كه خانمها در منزل مي كنند سخت و خطير و شاق هستند.يكيش هم همين آشپزي.آقايان باور نميكنند يكي دو روز جايشان را با خانمها در خانه عوض كنند.) براي اينكه روي اين برادر گرانقدر خواننده را زمين نگذاريم بدين وسيله دستور آشپزي هم مي نويسيم.تا اين دوست عزيز كمال استفاده را از آن ببرد.كساني كه معتقدند دستور آشپزي در اين وبلاگ كار سبكي است بيخود معتقدند.اصلا هم اينطور نيست.نشان به آن نشان كه نجف دريا بندري هم كه بسيار آدم سنگيني است كتاب آشپزي دارد!توضيح آنكه اين دستور آشپزي را بفهمي نفهمي از روي دست آموزشهاي آشپزي تلويزيون كش رفته ام!
دستور غذاي:يوهان اشتراسيوس فلانل هندي
----------------------------------------------
يوهان اشتراسيوس فلانل هندي يك غذاي مكزيكي است كه قبايل پانچومانچا در قرن 5 ميلادي هنگام جنگ با نيروهاي دشمن آن را درست ميكردند و در خانه دور هم مي نشستند و ميل ميكردند و خورده - نخورده مي رفتند جنگ با دشمنان.
مواد لازم:جوز هندي0005/0 ميلي گرم- كدوحلوايي 200 عدد بزرگ(ميتوانيد براي حمل آن از وانت بار يا در صورت لزوم تريلي 18 چرخ استفاده كنيد)- گل گاو زبان5/245 دانه متوسط - عصاره ي جوز بويا 400 گرم - رازيانه 200 كيلو - گرد پابريكا به مفدار كافي - تخم مرغ 2 عدد(در صورتي كه به تخم مرغ دسترسي نداشتيد مي توانيد از تخم شتر مرغ استفاده كنيد) - شيپتكه به مقدار لازم .
طرز تهيه: ابتدا ماهيتابه اي را كه براي اين كار تدارك ديده ايم روي گاز قرار ميدهيم.نكته ي مهم در پخت اين غذا اين است كه بايد خيلي مواظب باشيد كه دسته ي ماهيتابه روي شعله ي پيلوت قرار نگيرد.چون مي سوزد و بوي آن بلند ميشود.سپس كمي روغن داخل مياهيتابه مي ريزيم و منتظر مي مانيم كه حرارت آن به صد درجه برسد.يادتان باشد براي اينكه بفهميد روغن داغ شده است يا نه انگشتتان را توي آن نكنيد.مي سوزد.بلكه براي اين كار مي توانيد از دماسنج استفاده كنيد.سپس تخم مرغها را دانه دانه آرام به لبه ي ميز مي كوبيم طوري كه پوست آن ترك بردارد.اگر سه تا ترك هم برداشت كافي است.الان من اين تخم مرغ را به لبه ي ميز مي كوبم.ببينيد!سريع ترك برمي دارد.اين نشانه ي مرغوبيت جنس ميز است.؛حاج حسين زركوب و پسران و برادران تا هفت پشت ؛ آن را ساخته اند و جنس چوب آن اعلا ست و چهار هزار و پانصد وشصت وهشت سال ودو ماه گارانتي دارد. هميشه از اين مارك براي خريد استفاده كنيد.براي سيسموني اتاق بچه و جا كفشي هم سفارش قبول مي كند.خوب من تخم مرغ را شكسته ام و داخل ماهيتابه ريخته ام.كمي صبر مي كنيم تا باصطلاح خودش را بگيرد.بعد آن را داخل ديس مي ريزيد و جوز هندي و گل گاو زبان و عصاره ي جوز بويا و رازيانه و گرد پابريكا و شيپتكه را روي آن مي پاشيد.مقداري كدوحلوايي دستور داده بودم تهيه كنيد .آن را بگذاريد براي روز مبادا چون اگر براي اين غذا استفاده كنيد چيز مزخرفي از آب در مي آيد.اگر به گرد پابريكا دسترسي نداشتيد ميتوانيد از عرق خارشتر يا زردك يا كلم پيچ يا هر چيز ديگر كه در خانه داريد استفاده كنيد و بيخود و بي جهت مزاحم ما نشويد.موفق باشيدومرسي.......
توضيح نهايي
--------------
يادداشت امروز طولاني شد.سايه روشن كتاب - متاب را فردا مينويسم.از پس فردا هم (اگر عمري باقي بودو غيره) نوشتن طنزهاي اجتماعي روز را ادامه ميدهم.ديگر دستور آشپزي خبري نيست!تا نظر شما چه باشد.

Posted by roya sadr at 08:32 AM

September 19, 2003 | جمعه، 28 شهریورماه 1382

قليان و موسيقي ممنوع !

اداره ي اماكن به كليه ي رستورانهاي سنتي تهران دستور داده تا از اجراي موسيقي زنده خودداري كنند.ارائه ي قليان به خانمها نيز در اين مكانها ممنوع شده است.
اينك دو صحنه از برخورد در اداره ي اماكن كه توسط بي بي گل گزارش شده است.
برخورد اول
- رستوران شما به خاطر مشاركت در توليد صداهاي مبتذل از ناحيه ي باصطلاح سازهاي ضد ارزشي تعطيل مي شود.
- حاج آقا به خدا من اين آقايون نوازنده رو مثل تلويزيون نشانده بودم تو پستو ساز بزنند.تا مردم چيزهاي بد نبينند و فكرشان منحرف نشود.
- كتمان نكنيد! ناظران آگاه كوك تار را ديده اند كه به شكل مذبوحانه اي از درز پستو زده بود بيرون.مواردي از جنبيدن كمر حاضران نيز در مكان مذكور بر اثر شدت صداهاي مشكوك گزارش شده است.
- قربان!خلاف به عرض رسانده اند.نوع سرويس دهي ما در ديزي سرا بعضي وقتها جنبيدن كمر را اقتضا ميكند.
- مواردي از انجام عمل شنيع بشكن زدن نيز توسط ناظران آگاه مشاهده شده است.آن هم اقتضاي ديزي سراست؟
- مي بخشيد حاج آقا! ما قول مي دهيم من بعد از گروه موسيقي سنتي بخواهيم فقط نوحه اجرا كنند.
- حرف نباشد آقا! شما به خاطر اجراي موسيقي زنده در ملا عام و بيرون بودن كوك تار از درز پستو پلمپ هستيد.
برخورد دوم
- مغازه ي شما به جرم دادن قليان به همشيره هاي اين مملكت و مشاركت در نمايش صحنه هاي تحريك كننده و بالا بردن آمار فساد و فحشا در جامعه پلمپ ميشود.
- به خدا حاج آقا من بي گناهم.شوهر اين خانم قليان گرفته بود و داشت مي كشيد. اين خانم تا اونجايي كه من ديدم فقط داشت با سر قليون ور ميرفت.
- طفره نرويد!ناظران آگاه همشيره را در حال كشيدن قليان ديده اند.نشان به آن نشان كه قل قل آب داخل قليان صدايش در رستوران پيچيده بود.
- به خدا حاج آقا اشتباه گزارش داده اند.آنكه صدايش پيچيده بود شير دستشويي بود.اين آبجي هم داشت ديزي تريد ميكرد.
- به گفته ي شاهدان عيني عمل تريد كردن ديزي توسط نامبرده پيش از كشيدن قليان اتفاق افتاده است.شما تعطيليد آقا.
پيشنهاد رفرميستي
در انتها بي بي گل پيشنهاد ميكند براي جلوگيري از فشار افكار عمومي جهان كه پس از جريانات مربوط به دانشجويان و زندانيان و زهرا كاظمي و حقوق بشر و انرژي اتمي و غيره ممكن است با ممنوعيت قليان كشيدن خواهران تشديد شود قانوني وضع شود. بر اساس آن خواهران بتوانند در رستورانهاي سنتي قليان بكشند.منتها براي جلوگيري از فساد و فحشا انجام اين عمل شنيع در چند پستو در محلي پرت انجام گيرد تا خانمها بروند توي آن قليان بكشند و برگردند.اسمش را هم بگذارند «سرويس غير بهداشتي» كه بدين وسيله جنبه ي ارشادي در رابظه با اثرات تخديري تنباكو هم داشته باشد.برعكس بعضي سرويسهاي ديگر كه استفاده از آنها ممد حيات و مفرح ذات است!

Posted by roya sadr at 07:05 PM

September 18, 2003 | پنجشنبه، 27 شهریورماه 1382

آيين نامه ي جواني كردن دختران

از آنجا كه در جامعه ي امروز همه به اين نتيجه رسيده اند كه جوان بايد جواني بكند براي جلوگيري از تشتت افكار و اذهان و حفظ نظم و عفت عمومي و خصوصي بدين وسيله « آيين نامه ي جواني كردن دختران » براي اجرا و پيگيري ابلاغ مي شود.بديهي است كه جوانان عزيز و آينده سازان مملكت غلط مي كنند از راههاي ديگري جواني بكنند يا در اين آيين نامه اما و اگري بياورند.
فعاليتهاي ورزشي و نرمشي
الف› انجام هر گونه اعمال ورزشي اعم از كوهنوردي - دوچرخه سواري - پياده روي - دويدن و غيره در ملاعام و مكانهاي عمومي نظير كوچه و خيابان و پارك و كوه و دشت و صحرا از آنجا كه مخل آسايش عمومي است مستوجب اشد مجازات مي باشد.
ب› انجام هر گونه اعمال ورزشي در ملاخاص نظير ورزشگاهها به علت محدوديت تعداد آنها براي خواهران ارجمند نيازمند گذشتن از مال و جان است.از والدين جوانان مبتلا به بيماريهاي قلبي و عروقي و عصبي و غيره خواهشمند است از مراجعه به مراكز فوق اكيدا خودداري فرمايند.
ج› انجام هر گونه اعمال ورزشي در منازل به خصوص در خانه هاي آپارتماني با حفظ آرامش و آسايش محيط مجاز است.لذا دختران جوان -اين آينده سازان كهكشان راه شيري - مي توانند براي حفظ سلامت و شادابي خود در منازل اتل متل توتوله و منچ بازي كنند.
فعاليتهاي غير ورزشي
الف› هر گونه خنديدن - اعم از پوزخند و نيشخند و لبخند - در ملا عام يا خاص براي دختران جوان ممنوع است.دختر غلط ميكند بخندد.
ب› هر گونه بلند حرف زدن در ملاعام ياخاص براي دختران جوان ممنوع است.دختر غلط ميكند صدايش را بلند كند.
ج› هر گونه دست زدن - پاكوبيدن - هرگونه حركات موزون و غير موزون - به هوا پريدن در خلوت و جلوت حكم كفر ابليس را دارد.دختر جوان بايد سنگين بوده غلط ميكند حركات سبك بكند.
د› در مواقع شادي يا هيجان به ما ربطي ندارد دختر جوان بايد چه كار بكند.چشمش كور- دنده اش نرم - هيجان زده نشود.
ه › هر گونه نشستن و آه كشيدن و آبغوره گرفتن و نگاه رمانتيك و شاعرانه و عارفانه انداختن به افق و زمين و زمان به خصوص در مدرسه و اردوهاي دانش آموزي توصيه ميشود.
و› هر گونه استفاده از رنگهاي سنگين و جوانانه و هيجان انگيز مثل سياه و دودي و سرمه اي براي كش سر و كفش و جوراب و كيف و بند رخت و كش شلوار - به خصوص در محيط مدرسه توصيه ميشود.استفاده از رنگهايي مثل سبز- نارنجي و زرد محكوم بايد گردد.
فعاليتهاي هنري
جوانان بايد در راستا و درازا و پهناي جواني كردن اوقات زيادي را به فعاليتهاي هنري اختصاص دهند.در اين رابطه توجه به نكات زير ضروري است:
الف› حجم بالايي از سريالها و فيلمهاي سينمايي به مسائل مهم جوانان كه همانا خواستگاري و شوهر يابي است اختصاص يابد.تا جوانان در صفوف به هم فشرده در سينما يا پاي تلويزيون به مسائل مهم بشري نظير آمدن خواستگار و پاك كردن سبزي فكر كنند.و سطح فكر آنها تا كره ي مريخ بالا رود.
ب› در رابطه با استفاده ي سازنده از موسيقي و كپي برداري از شعر و صدا و سبك و ريتم آهنگ و غيره ي ترانه هاي مبتذل و خودباخته - در صورتي كه شعر و آهنگ و صدا و فضا داراي پيامهاي عرفاني باشد - بلا مانع است.سرودهاي عرفاني-انقلابي نظير :«عشق تو منو كشته» «باز قلبمو خون كردي» و غيره در حالي كه با آه و سوز و به شيوه ي تودماغي خوانده شود و هنگام نمايش تلويزيوني با تصاويري از ميمون و كرگدن و زنبور همراه باشد بلا مانع است.
ج› بايد هر دختر جواني كه از ننه اش قهر كرد بتواند هنرپيشه شود يا ديوان اشعار چاپ كند.خوشبختانه اين امر در حال تحقق است ولي شايسته است در راستاي جواني كردن بيشتر در حال تحقق باشد.
بقيه ي مراتب در موقع مقتضي اعلام خواهد شد يا نه - به كسي ربطي ندارد.

Posted by roya sadr at 10:31 AM

September 16, 2003 | سه شنبه، 25 شهریورماه 1382

كاوه ي باصطلاح آهنگر!

در خبرهاي روزنامه ها آمده بود كه مجسمه ي كاوه ي آهنگر را از ميدان آزادي شهر اصفهان با جرثقيل به دستور شوراي شهر پايين كشيده اند.اين مجسمه دو سال پيش به دستور شوراي شهر وقت ساخته شده و در ميدان نصب شده بود.
در همين رابطه و رابطه هاي ديگر بنا به گزارش بي بي گل پرس احتمالا در زمان پايين كشيدن مجسمه خيل مردم مشتاق و علاقه مند هميشه در صحنه در صفوف به هم فشرده شعار مي دادند:
- جرثقيل جرثقيل حمايتت مي كنيم.
- اي كاوه حيا كن اين ميدونو رها كن.
در همين زمينه پيامهاي تبريكي هم ارسال شده است كه از قرار زير است:
- اكنون كه دست پليد استكبار جهاني از آستين كاوه ي معلوم الحال بيگانه پرست بيرون آمده است سرنگوني و سقوط ظفر نمون مجسمه نامبرده از ملاعام را بر جهانيان بيدار آگاه و هميشه در صحنه تبريك مي گوييم.زت زياد.
(انجمن سينه چاكان كوبيدن مشت محكم بر دهان استكبار جهاني)
- ملت شريف و بيدار و آگاه!اكنون كه مجسمه ي با صطلاح آهنگر خود فروخته به اتهام تشويش اذهان عمومي از ميدان آزادي گرانقدر و گرانسنگ و عزيز پايين كشيده شد بدين وسيله هرگونه حركت براندازانه و مخالف آزادي را محكوم نمودهءياوه گويان هرچه ببينند از چشم خودشان ديده اند.
(ضحاك مار به دوش)
- سقوط باشكوه و دشمن شكن نماد هرج و مرج و خود باختگي و مزدوري بر تمام جهانيان بيدارو آگاه و هميشه در صحنه مبارك باد.
(هيات مبارزان با فساد و تباهي در كل عالم امكان و كهكشان)

Posted by roya sadr at 07:44 AM

September 14, 2003 | یکشنبه، 23 شهریورماه 1382

چي رو ميشنويم ياد چي مي افتيم؟

ناصر خسرو ياد دارو
حافظ ياد لوازم صوتي و تصويري
سعدي ياد سرويس بهداشتي
فردوسي ياد دلار
جلال آل احمد ياد راه بندان
منوچهري ياد آفتابه و لگن
مولوي ياد مرغ و جوجه ي پركنده وپرنكنده
خيام ياد پيچ و مهره
نواب صفوي ياد ساخت و پاخت(ساز)
خالد اسلامبولي ياد حسني مبارك و شلوار پاكو
آزادي ياد قاچاق
انقلاب ياد كوپن
فدائيان اسلام ياد جوانمرد قصاب
نبرد ياد بوق
پيروزي ياد ترافيك و ازدحام و خستگي
..... و بالاخره فرجام ياد هيچ چيز

Posted by roya sadr at 09:15 AM

September 13, 2003 | شنبه، 22 شهریورماه 1382

به همين سادگي!

كاخ آرزوهايم
اگرچه رفيع است
ولي كلنگي است
وقتي از سقفش باران حقيقت چكه ميكند
و با هر باد و بوراني از واقعيت
مي لرزد
مثل خانه هاي شهر رودبار و منجيل
هراس برمي داردم
كه نكند
نتوانم آرزوهايم را هم با خودم به گور ببرم!
اين شعر واره را سال 74 نوشتم و براي جشنواره ي طنزي فرستادم و اتفاقا برنده هم شدم.
يك نويسنده ي روس ميگويد:هر كس خيلي جدي باشد طنز نويس ميشود.و من فكر ميكنم هر كس خيلي جدي باشد طنز نويس ميشود چون جدي كه نگاه ميكند مي بيند هيچ چيز جدي نيست و در وراي هر پديده اي مضحكه اي است كه ديگران نمي بينند يا ترجيح مي دهند نبينند!اين وبلاگ دريچه اي است براي بازنمايي مضحكه اي انساني كه در آنيم.مضحكه اي كه از فرط تكرار جدي - جدي رنگ عادت به خود گرفته است.
در آخر از همكاري صميمانه ي آقايان اكبرپور و مسعودي در شركت گردون براي راه اندازي اين وبلاگ بسيار سپاسگزارم.

Posted by roya sadr at 09:16 AM